ما منتظریم
مذهبی
 
 

برای ناتو کاری ندارد که بگردد امام را پیدا کند، ولی دلیل یا انگیزه‌ای هم برای این پیگیری و جست‌وجو ندارد. من به دنبال این هستم که با ناتو وارد مذاکره شوم و انگیزه این جست‌وجو را ایجاد کنم.

روزنامه شرق در گفت”‹وگویی با مهدی فیروزان - خواهرزاده و داماد امام موسی صدر نوشت:

پس از مرگ قذافی تا امروز اخبار تازه‌تری از محل اسارت یا نگهداری امام موسی صدر به دستمان نرسیده است.

امام موسی صدر

در ملاقات‌هایی که وزارت خارجه ایران و همچنین وزارت خارجه لبنان با «عبدالجلیل» داشتند، قول یک همکاری گسترده داده شده که بتوانیم از طریق زندانیان و زندانبانانی که در تمام این سال‌ها در زندان‌ها حضور داشتند، سرنخی از محل نگهداری امام پیدا کنیم.

 در اوضاع کنونی لیبی کمابیش هنوز هم زندان کشف می‌شود. هفته پیش با اینکه یک ماه از سقوط طرابلس گذشته بود، زندانی با 1200 نفر کشف شد. خیلی عجیب است.

 مقامات لیبیایی به آقای صالحی گفتند ما خیلی مساله داریم و ایجاد تشکل و سیستم جدید خیلی کار می‌برد و درگیر موانع و مشکلات زیادی هستیم اما به محض اینکه بتوانیم، همکاری می‌کنیم. در این سفر کسی از خانواده امام صدر، وزیر خارجه را همراهی نمی”‹کرد.

 امیدواریم تمام کسانی که در طول این سال‌ها - از دولت‌های عربی گرفته تا رجال سیاسی جهان اسلام و ایران – برای عدم همکاری ملاحظاتی داشتند امروز آن ملاحظات را نداشته باشند چون دیگر قذافی نیست که به دلیل حفظ یک رابطه سیاسی یا رابطه اقتصادی یا رابطه دوستانه همکاری‌ها را فدای ملاحظه‌کاری کنند. طبیعتا این افراد امروز می‌توانند اقدام گذشته خود و آن ملاحظاتی را که در گذشته باعث می‌شد همکاری نکنند به راحتی جبران کنند.

علت اینکه در این سال‌ها در پیگیری مساله امام مخالفت‌های داخلی وجود داشته را محول کنیم به پس از آزادی امام. آن زمان اگر صلاح باشد یا امام خود صلاح بداند همه حرف‌ها را می‌زنیم. اگر صلاح ندانست باز هم به همین شیوه کنونی ادامه می‌دهیم.

با کشته شدن قذافی منبع اطلاعاتی مهمی را از دست دادیم اما امیدوارم کسانی که در این پرونده آگاهند به خودشان آیند و برای نجات امام با ما همکاری کنند

اینکه قذافی کشته شد به نفع حقیقت نبود. تمام حقیقت. تمام حقیقتی که ملت لیبی به دنبالش هستند و نه فقط حقیقتی که ما در پرونده امام به دنبال آن هستیم. کشته شدن قذافی گاه در ذهن من مشکوک به نظر می‌رسد. شاید ملت لیبی خود به دنبال کشتن قذافی نبود اما انگار اراده‌ای خارج از لیبی مرگ او را طراحی کرده بود و ممکن است فقط به دست لیبیایی‌ها اجرا شده باشد. اراده‌ای فراتر از مردم لیبی نمی‌خواست قذافی زنده باشد و اطلاعاتی را که دارد، منتشر شود. اما در مورد مساله امام با کشته شدن قذافی منبع اطلاعاتی مهمی را از دست دادیم اما امیدوارم کسانی که در این پرونده آگاهند به خودشان آیند و برای نجات امام با ما همکاری کنند.

 برای ناتو کاری ندارد که بگردد امام را پیدا کند، ولی دلیل یا انگیزه‌ای هم برای این پیگیری و جست‌وجو ندارد. من به دنبال این هستم که با ناتو وارد مذاکره شوم و انگیزه این جست‌وجو را ایجاد کنم.


ارسال شده در تاریخ : جمعه 4 آذر 1390برچسب:, :: 21:52 :: توسط : علی منجزی

   همیشه امیر

همیشه امیر

 
 
 

صدای کیست چنین دل‌پذیر می آید؟

کدام چشمه، به این گرم‌سیر می آید؟

صدای کیست که این گونه روشن و گیراست؟

که بود و کیست که از این مسیر می آید؟

چه گفته است، مگر جبرئیل با احمد؟

صدای کاتب و کلک دبیر می آید

خبر به روشنی روز، در فضا پیچید

خبر دهید؛ کسی دست‌گیر می آید

کسی بزرگ‌تر از آسمان و هر چه در اوست

به دست‌گیری طفل صغیر می آید

علی به جای محمد، به انتخاب خدا

خبر دهید؛ بشیری نذیر می آید

کسی به سختی سوهان؛ به سختی صخره

کسی به نرمی موج حریر می آید

کسی که مثل کسی نیست؛ مثل او، تنهاست

کسی شبیه خودش، بی‌نظیر می آید

خبر دهید که دریا، به چشمه خواهد ریخت

خبر دهید به یاران، «غدیر» می آید

به سالکان طریق شرافت و شمشیر

خبر دهید که از راه، پیر می آید

خبر دهید به یاران، دوباره از بیشه

صدای روشن یک شرزه شیر می آید

«خم غدیر» به دوش از کرانه‌ها، مردی

به آبیاری خاک کویر می آید

کسی دوباره به پای یتیم می سوزد

کسی دوباره سراغ فقیر می آید

کسی حماسه تر از این حماسه‌های سبک

کسی که مرگ، به چشمش حقیر می آید

«غدیر» آمد و من خواب دیده‌ام، دیشب

کسی سراغ من گوشه‌گیر می آید

کسی به کلبه‌ی شاعر، به کلبه‌ی درویش

به دیده‌بوسی «عید غدیر» می آید

شبیه چشمه، کسی جاری و تپنده، کسی

شبیه آینه، روشن‌ضمیر می آید

علی همیشه بزرگ است، در تمام فصول

امیر عشق، همیشه امیر می آید

به سربلندی او، هر که معترف نشود

 به هر کجا که رود، سر به زیر می آید

شبیه آیه‌ی قرآن، نمی‌توان آورد

کجا شبیه به این مرد، گیر می آید؟

مگر ندیده‌ای آن اتفاق روشن را

به این محله، خبرها، چه دیر می آید؟!

بیا که منکر مولا، اگر چه آزاد است

به عرصه گاه قیامت، اسیر می آید

بیا که منکر مولا، اگر چه پخته ولی

هنوز از دهنش، بوی شیر می آید

علی همیشه بزرگ است، در تمام فصول

امیر عشق، همیشه امیر می آید


ارسال شده در تاریخ : جمعه 4 آذر 1390برچسب:, :: 21:52 :: توسط : علی منجزی

غدیر خم در مسند أحمد بن حنبل، کوششی است در جهت ارائه‌ی راهکاری برای تفاهم  و همدلی و هم‌اندیشی در میان مسلمانان  بر مبنای واقعه‌ی تاریخی غدیر.


به این منظور احادیث یکی از شاخص‌ترین و معتبرترین کتب در نزد اهل سنت – کتاب مسند أحمد بن حنبل که حداقل در دوازده حدیث به واقعه‌ی غدیر خم اشاره نموده است - در مقابل دیدگان اهل بصیرت قرار می گیرد تا حقایق ذیل مشخص گردد:

1- نخست آنکه واقعه‌ی غدیرخم رویدادی تاریخی و غیر قابل انکار است.

2- أسناد واقعه‌ی غدیر خم  مربوط به قرون اخیر و یا ساخته‌ی شیعه نیست بلکه حتی ریشه در قدیمیترین کتب اهل سنت داشته و اصالت آن جای انکار ندارد.

3- از سوی دیگر این نوشتار زمینه‌ای برای قضاوت در مورد این رویداد تاریخی را فراهم می سازد تا خواننده با دقت در جزئیات آن، به مقصد و مقصود پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) در معرفی علی بن ابیطاب (علیه السلام) به عنوان مولای مؤمنان، آگاه گردد.

4- علاوه بر آن بخشی از روایات ارائه شده، دلیلی آشکار و غیر قابل انکار است بر استدلال و حتی مناشده‌ی (سوگند دادن و به گواهی طلبیدن) أمیرالمؤمنین علی علیه‌السلام به واقعه‌ی غدیرخم برای اثبات امامت و ولایت خود.

در ابتدا با أحمد بن حنبل و کتاب مسند او آشنایی مختصری خواهیم داشت و سپس به ارائه‌ی احادیث و ترجمه‌ی آنها خواهیم پرداخت.

أحمد بن حنبل

أحمد بن حنبل (164- 241 ق) پیشوای حنبلیان - یکی از چهار مذهب فراگیر فقهی اهل سنت - و یکی از شاخص‌ترین افراد مکتب اصحاب حدیث است. پس از وی اصحاب حدیث بیش از هرکس به گفته‌ها و نوشته‌های وی در تأیید افکار خویش استناد جسته‌اند. از میان محدّثان اهل‌سنّت، محمد بن اسماعیل بخاری، مسلم بن حجاج نیشابوری، ابوداود سجستانی و بسیاری دیگر از او روایت کرده‌اند. وهّابیان نیز خود را پیرو أحمد بن حنبل  می‌دانند. أحمد بن حنبل در 77 سالگی در بغداد درگذشت.

مشهورترین کتاب أحمد بن حنبل همان مُسند اوست که از معتبرترین کتب در نزد اهل سنت بوده و از نظر زمان تألیف نیز مقدم بر بسیاری از کتب معتبر حدیثی اهل سنت – من‌جمله صحیح بخاری و صحیح مسلم - است.

تبریک عمر بن خطاب به علی (علیه السلام) نیز خود نشانه‌ی دیگری از اهمیت این واقعه است و تأییدی بر این واقعیت که غدیر خم، محلی برای اعلان عمومی ولایت و امامت أمیرالمؤمنین علی علیه‌السلام بوده است.

ترجمه 12 حدیث در مورد غدیر خم

حدیث اول:  جلد 1  ص  84 شماره‌ی 641

... زاذان بن عمر گفت: شنیدم علی (علیه السلام) مردم را در رحبة ( محلی در کوفه ) قسم می داد به آنچه در زمان رسول خدا(صلی الله علیه و آله) در غدیر خم شاهد بوده‌اند تا گفتار پیامبر را در غدیر بازگو کنند. پس سیزده نفر برخاستند  و شهادت دادند که از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) شنیده‌اند که می‌فرمود: هرکس که من مولای او هستم پس علی هم مولای اوست.

حدیث دوم:  جلد 1 ص 88 شماره‌ی 670

... زیاد بن أبی زیاد روایت کرد: شنیدم علی بن أبی‌طالب (علیه السلام) مردم را قسم میداد و فرمود: قسم می دهم مسلمانی را که در روز غدیرخم از پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله) آنچه را شنیده، بازگوید. پس دوازده نفر از کسانی که در بدر حاضر بودند، برخاستند و شهادت دادند.

حدیث سوم:  جلد 1 ص 118 شماره‌ی 950

... سعید بن وهب و زید بن یثبع روایت می کنند که حضرت علی (علیه السلام) در رحبة مردم را قسم داد به اینکه هرکس فرمایش رسول خدا (صلی الله علیه و آله) را در غدیر خم شنیده است، بپاخیزد. پس از جانب سعید بن وهب شش نفر و از جانب زید بن یثبع نیز شش نفر برخاستند و شهادت دادند که از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) شنیده‌اند که در مورد علی (علیه السلام) در روز غدیر خم فرمود: آیا خداوند بر مؤمنین اولی نیست؟ گفتند: بلی. فرمود: خدایا، هرکس که من مولای او هستم علی نیز مولای اوست. خداوندا دوست بدار کسی که او را دوست می‌دارد و دشمن بدار کسی را که با او دشمنی کند.

حدیث چهارم:  جلد 1 ص 119 شماره‌ی 961

... عبدالرحمن بن ابی لیلی روایت می کند: علی را در روز رحبة دیدم که مردم را سوگند داد و به گواهی طلبید و می گفت: تنها کسی بپاخیزد و شهادت دهد که خود پیامبر (صلی الله علیه و آله) را در آن حال دیده باشد. عبدالرحمن می گوید: دوازده نفر از کسانی که در بدر شرکت داشتند برخاستند. گویا من هم‌اکنون به آنها می‌نگرم. گفتند: ما گواهی می‌دهیم روز غدیر خم از پیامبر (صلی الله علیه و آله) شنیدیم که می‌گفت: آیا من نسبت به مؤمنان از خودشان اولی نیستم؟ و همسرانم مادرانشان نیستند؟ (سوره‌ی احزاب، آیه‌ی 7)   گفتیم : بلی. فرمود: هرکس که من مولای اویم پس علی هم مولای اوست.

حدیث پنجم:  جلد 1 ص 119 شماره‌ی 964

... علی (علیه السلام) در روز رحبة قسم داد کسانی را که در روز غدیر خم حضور داشته و سخن پیامبر (صلی الله علیه و آله) را شنیده‌اند، بپاخیزند و برنخیزد جز آنکس که پیامبر (صلی الله علیه و آله) را دیده است. پس دوازده نفر برخاستند و گفتند ما او را دیدیم و شنیدیم هنگامی که دست علی (علیه السلام) را گرفته و فرمود؛ خداوندا دوست بدار دوست دار او را و دشمن بدار دشمن او را و یاری کننده او را یاری کن و آنکس را که او را یاری نکند، رها کن. پس همه جز سه نفر برخاستند که علی (علیه السلام) آنها را نفرین نمود و به نفرین او گرفتار شدند.

امام علی

حدیث ششم:  جلد 1 ص 152 شماره‌ی 1310

... امام علی (علیه السلام) روایت میکند که پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) در روز غدیر خم فرمود: هرکس که من مولای اویم علی هم مولای اوست پس بعد از آن برای مردم فرمود: (خدایا) دوست بدار آنکس که او را دوست می‌دارد و دشمن بدار کسی را که با او دشمنی کند.

حدیث هفتم:  جلد 4 ص 281 شماره‌ی 18502

... از براء بن عازب نقل شده است که: ما با پیامبر (صلی الله علیه و آله) بودیم. در غدیر خم فرود آمدیم. ندای نماز جماعت داده شد. برای پیامبر (صلی الله علیه و آله) جائی در زیر دو درخت تهیه شد، آن حضرت نماز ظهر گزارد و پس از آن دست علی (علیه السلام) را گرفت و فرمود: آیا نمی دانید که من به مؤمنان از خودشان اولی هستم؟ گفتند: بلی، آنگاه دست علی (علیه السلام) را گرفت و فرمود: هرکس من مولای او هستم علی مولای او است. خداوندا دوست بدار کسی که او را دوست می دارد و دشمن بدار آن کس که او  را دشمن می دارد. پس از آن عمر بن خطاب، علی (علیه السلام) را ملاقات کرد و به او گفت: گوارا باد بر تو ای فرزند ابوطالب که مولای هر مرد مؤمن و زن مؤمنه‌ای شدی.

حدیث هشتم:  جلد 4 ص 281 شماره‌ی 18503

قال أبوعبدالرحمن ثنا هدبة بن خالد ثنا حماد بن سلمة عن علی بن زید عن عدی بن ثابت عن البراء بن عازب عن النبی صلی الله علیه و سلم نحوه.

از براء بن عازب از طریق دیگری نیز حدیث فوق نقل شده است.

از دوازده روایت ارائه شده، پنج حدیث بیانگر رویداد غدیر خم در زمان پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله)، شش روایت مربوط به مناشده‌ی أمیرالمؤمنین علی بن أبی‌طالب (علیه السلام) در مورد واقعه‌ی غدیر و یک حدیث نیز مربوط به گروهی از انصار است که به همراه ابوایّوب انصاری در رحبة به خدمت آن حضرت رسیده‌اند.

حدیث نهم:  جلد 4 ص 368 شماره‌ی 19298

عطیه‌ی کوفی می گوید از زید بن أرقم پرسیدم که حدیثی در شأن علی‌(علیه السلام) در غدیر خم از تو روایت شده است و من دوست می دارم آن را از تو بشنوم. پس گفت ای مردم عراق فیکم ما فیکم. (شاید این جمله کنایه از این بوده است که اگر من سخنی بگویم، در امان نیستم.) پس به او گفتم از جانب من آسیبی به تو نمی رسد. (در امان هستی.) زید گفت: بله ما در جحفه (غدیر خم در نزدیکی جحفه واقع شده است.) بودیم پس در هنگام ظهر رسول خدا (صلی الله علیه و آله) به سوی ما آمد در حالی که بازوی علی (علیه السلام) را گرفته بود. سپس فرمود: ای مردم آیا می دانید من نسبت به مؤمنان از آنها اولی هستم؟ گفتند: آری. فرمود: پس هرکس که من مولای اویم علی هم مولای اوست. پس به او گفتم؛ آیا پیامبر (صلی الله علیه و آله) فرمود: خدایا دوست بدار آنکس را که او دوست می‌دارد و دشمن بدار کسی را که با او دشمنی کند. (زید) گفت: به راستی که من همانگونه که شنیده بودم برای تو بازگو نمودم.

حدیث دهم:  جلد 4 ص 370 شماره‌ی 19321

... علی (علیه السلام) مردم را در رحبة جمع نمود سپس فرمود: خدا را به گواهی می‌طلبم و از هر مسلمانی که در روز غدیر خم بوده می‌خواهم که برخیزد و آنچه را از پیامبر (صلی الله علیه و آله) شنیده، بازگوید. سی نفر برخاستند و ابونعیم نوشته؛ مردم زیادی برخاستند وشهادت دادند که پیامبر (صلی الله علیه و آله) در آن روز دست علی را گرفت و به مردم گفت: آیا می‌دانید که من نسبت به مؤمنان از خودشان اولی هستم؟ گفتند بلی ای رسول خدا. آن حضرت فرمود: هرکس که من مولای اویم پس علی نیز مولای اوست.

ابوطفیل می‌گوید من از رحبة خارج شدم در حالی که در قلبم چیزی بود (برای من سؤالی مطرح بود) لذا زید بن أرقم را ملاقات کردم و به او گفتم من  از علی‌(علیه السلام) شنیدم که چنین و چنان می‌گفت. زید گفت: انکار نکن. من هم از پیامبر (صلی الله علیه و آله) این مطلب را شنیدم.

حدیث یازدهم:  جلد 4 ص 272 شماره‌ی 19344

... با رسول خدا (صلی الله علیه و آله) در وادیی فرود آمدیم که به آن وادی خم می گفتند. پس به نماز امر نمود و در آن گرمای سخت نماز گزارد. برای پیامبر‌(صلی الله علیه و آله) پارچه ای را بر درختی افکندند تا سایه شود، آن حضرت برای ما خطبه خواند. فرمود: آیا نمی‌دانید و آیا شهادت نمی‌دهید که من نسبت به هر مؤمنی از خودش اولی هستم؟ گفتند: بلی. فرمود: پس هرکس من مولای او هستم علی مولای او است. خداوندا دوست بدار آن کس که او را دوست می‌دارد و دشمن بدار آن کس که او را دشمن می‌دارد.

حدیث دوازدهم:  جلد 5 ص 419 شماره‌ی 23609

... گروهی نزد علی (علیه السلام) آمدند و عرض کردند: السلام علیک یا مولانا. حضرت پرسیدند شما کیستید؟ گفتند از موالیان توئیم ای مولای ما. حضرت فرمود: من چگونه مولای شمایم در حالی که شما گروهی از عرب هستید؟ پاسخ دادند ما روز غدیر خم از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) شنیدیم که می فرمود: هرکس که من مولای اویم ، به راستی که این شخص (امام علی علیه‌السلام) مولای اوست.

ریاح می گوید: وقتی آنها رفتند من آنها را تعقیب کردم، پرسیدم اینها کیانند؟ گفتند عده ای از انصارند که ابوایوب انصاری در بین آنها است.

سلام به آن حضرت - سالها بعد از واقعه‌ی غدیر - در رحبة با عنوان  "مولانا"  از سوی جمعی از مؤمنان که ابوایّوب انصاری نیز جزو آنان است، مهر تأییدی است بر همه‌ی آنچه گفته شد.

امام علی

سخن آخر

اکنون پس از قرنها، واقعه‌ی غدیر خم به عنوان حقیقتی انکارناپذیر جلوه‌گر می‌شود. در جای جای مسند أحمد بن حنبل، یکی از شاخصترین کتب اهل‌سنت و مهمترین اثر پیشوای حنابله و اهل حدیث، نام و یاد غدیر به چشم می خورد و این تنها یکی از منابع واقعه‌ی غدیر است.

از دوازده روایت ارائه شده، پنج حدیث بیانگر رویداد غدیر خم در زمان پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله)، شش روایت مربوط به مناشده‌ی أمیرالمؤمنین علی بن أبی‌طالب (علیه السلام) در مورد واقعه‌ی غدیر و یک حدیث نیز مربوط به گروهی از انصار است که به همراه ابوایّوب انصاری در رحبة به خدمت آن حضرت رسیده‌اند.

اما آیا چه اهمیتی در این واقعه بوده که حضرت علی (علیه السلام) با مسلمین در مورد آن مناشده نموده و آنان را به خدا قسم داده که آنچه از آن روز تاریخی به یاد دارند، بازگو نمایند.

از سوی دیگر نحوه‌ی عملکرد پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) در مورد واقعه‌ی غدیرخم نیز نشان از اهمیت و برجستگی این واقعه دارد.

تبریک عمر بن خطاب به علی (علیه السلام) نیز خود نشانه‌ی دیگری از اهمیت این واقعه است و تأییدی بر این واقعیت که غدیر خم، محلی برای اعلان عمومی ولایت و امامت أمیرالمؤمنین علی علیه‌السلام بوده است.

و سلام به آن حضرت - سالها بعد از واقعه‌ی غدیر - در رحبة با عنوان  "مولانا"  از سوی جمعی از مؤمنان که ابوایّوب انصاری نیز جزو آنان است، مهر تأییدی است بر همه‌ی آنچه گفته شد.

و اینک ما هستیم و مسئولیتی خطیر در قبال واقعه‌ی غدیر


ارسال شده در تاریخ : جمعه 4 آذر 1390برچسب:, :: 21:52 :: توسط : علی منجزی

پیامبر گرامی اسلام(صلی الله علیه و آ له) فرمودند: لایعذب اللّه قلباً وعی القرآن; خداوند قلبی را که ظرف قرآن باشد، عذاب نمی‌کند».[ بحارالانوار، ج‌89، ص‌178]


قرآن

برای بهره‌گیری بیشتر و بهتر از تلاوت قرآن، آداب و دستورالعمل‌هایی در قرآن و روایات معصومین(علیه‌السلام) بیان شده است. این آداب در نگاه کلی به دو بخش تقسیم می‌شود:

 

الف) آداب ظاهری که مهم‌ترین آن‌ها عبارتند از:

مسواک زدن، وضو گرفتن، رو به قبله نشستن، رعایت وقار، خشوع در قرائت، محزون خواندن، رعایت ترتیل، خوش صدا خواندن، توجه به معنای آیات، رعایت سکوت هنگام تلاوت دیگران، به خدا پناه بردن، با نام خدا آغاز کردن تلاوت.

 

ب) آداب باطنی که درباره حالت‌های روحی مطلوب قاری قرآن، هنگام تلاوت است. با استفاده از آیات و روایات، مهم‌ترین آن‌ها عبارت‌اند از:

تخلّی و دوری گزیدن از موانع فهم; از جمله موانع فهم حقایق نهفته در قرآن: انحصار در لفّاظی، جمود در برداشت‌های خود، تقلید کورکورانه از دیدگاه‌های دیگران، ارتکاب گناه و اصرار بر آن، تفسیر به رأی و...‌.

1. دریافت گفتار; دانستن مقام و منزلت قرآن نزد پروردگار و دانستن سبب فرو فرستادن آن به سوی مردم و لطف الهی در تبدیل حقایق والا و بلند مرتبه به زبان قابل فهم عموم برای هدایت مردم.2. بزرگداشت خداوند و حفظ حرمت او که با بشر سخن گفته است.

3. حضور قلب و فراموش کردن دل‌مشغولی‌ها و خودبینی.

4. تدبر در معانی قرآن که مرتبه‌ای فراتر از حضور قلب است. در این مرتبه باید در پی کشف معانی و مفاهیم نهفته در آیات و دریافتن مقصود خداوند بود.

قرآن

5. تفهّم که فراتر از تدبّر در اصل معنا، کشف معانی نهفته در آیات و ربط آیات و اهداف آن‌ها را شامل می‌شود.

6. تخلّی و دوری گزیدن از موانع فهم; از جمله موانع فهم حقایق نهفته در قرآن: انحصار در لفّاظی، جمود در برداشت‌های خود، تقلید کورکورانه از دیدگاه‌های دیگران، ارتکاب گناه و اصرار بر آن، تفسیر به رأی و...‌.

7. تخصیص; خود را مخاطب خداوند دانستن.

8. تأثّر; تأثیرپذیری بر حسب تفاوت اوصاف آیات قرآن، مانند: حزن و ترس و امید و شادمانی و تحرّک و...‌.

9. ترقّی; روح و اندیشه خود را به گونه‌ای رشد دهد که گویی قرآن را مستقیماً از منبع وحی می‌شنود!

10. تبرّی بیگانه شدن با خود ـ با عنوان انسان گنه‌کار و خطاکار ـ و قرار دادن خود در صف نیکان و پیامبران و صدّیقان و شهیدان راه حق و رفتار مناسب آنان را در برابر خداوند از خود بروز دادن.

11. با حزن و خشوع قلب، قرآن خواندن.[ معراج السعاده، ص‌688‌ـ‌692 و المحجة البیضاء، ج‌2، ص‌234‌ـ‌249]

 

چگونه می‌توانیم به قرآن کریم احترام بگذاریم؟

احترام به قرآن به دو صورت شکلی و محتوایی محقق می‌شود. برخی از احترامات شکلی عبارت است از:

1. موقع خواندن قرآن حتماً با وضو باشیم و بی وضو به قرآن دست نزنیم; 2. قرآن را روی زمین رها نکنیم; 3. هنگامی که دیگران قرآن می‌خوانند سکوت و ادب را کاملاً رعایت کنیم; 4. پاهایمان را جلوی قرآن دراز نکنیم; 5. بعد از خواندن قرآن، آن‌را در پارچه در جای پاکیزه و مناسبی قرار دهیم و ... ‌.

عمل به قرآن که مهم‌ترین موارد است. پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آ له) فرمود: رُبّ تالِ القرآن والقرآنُ یَلْعَنُه; بسا کسانی که قرآن را تلاوت می‌کنند، در حالی که قرآن بر آن‌ها لعن و نفرین فرستد

احترامات محتوایی قرآن

برخی از احترامات محتوایی قرآن که وظایف ما در برابر قرآن را روشن می‌کند، چنین است:

1. یادگیری قرآن: رسول گرامی(صلی الله علیه و آ له) در این‌باره می‌فرماید: «بهترین شما کسی است که قرآن را بیاموزد و آن را به دیگران نیز یاد دهد». [ بحارالانوار، ج‌89، ص‌186]

2. قرائت قرآن: پیامبر گرامی(صلی الله علیه و آ له) می‌فرماید: «خانه‌های خود را با تلاوت قرآن نورانی کنید».[ الکافی، ج‌2، ص‌574]

3. عمل به قرآن که مهم‌ترین موارد است. پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آ له) فرمود: رُبّ تالِ القرآن والقرآنُ یَلْعَنُه; بسا کسانی که قرآن را تلاوت می‌کنند، در حالی که قرآن بر آن‌ها لعن و نفرین فرستد.[ جامع‌الأخبار، ص‌56]

4. حفظ قرآن: پیامبر گرامی اسلام(صلی الله علیه و آ له) فرمودند: لایعذب اللّه قلباً وعی القرآن; خداوند قلبی را که ظرف قرآن باشد، عذاب نمی‌کند».[ بحارالانوار، ج‌89، ص‌178]

امام صادق(علیه‌السلام) فرمودند: «کسی که حافظه‌اش ضعیف باشد و با رنج و زحمت، قرآن را حفظ کند، اجرش دوچندان باشد».[ همان، ص‌187]


ارسال شده در تاریخ : جمعه 4 آذر 1390برچسب:, :: 21:52 :: توسط : علی منجزی

 

حق فرزند بر پدر و مادر این است که برای او نام نیکو انتخاب کند و او را با ادب و نیکو تربیت کرده و به او قرآن بیاموزد.

فطرت خداجوی انسان به طور ناخودآگاه میل به خوبی‌ها و زیبایی‌ها دارد و قرآن آینه‌ی تمام نمای زیبایی‌ها در عالم خلقت می‌باشد. به همین دلیل هر نفس پاک و جان پالایش یافته‌ای به طور ناخودآگاه گرایش به استماع و تلاوت آیات نورانی قرآن دارد و این در مورد کودکان که مانند لوح سفیدی پاک و درخشان هستند دوچندان می‌باشد.

امّا گاهی از اوقات به دلیل عدم آگاهی ما بزرگ ترها و همچنین عدم درک آیات توسط کودکان در آموزش قرآن به فرزندانمان دچار مشکل می‌شویم و این سوالی است که غالباً خانواده‌ها می‌پرسند: فرزندمان علاقه‌ای به مطالعه‌ی کتاب قرآن خود ندارد. باید چه کار کنیم؟

والدین به عنوان همیار معلم در منزل می‌توانند نقش بسیار مهم و پایداری در ایجاد انس با قرآن داشته باشند. چون از قبل از تولد کودک با او بوده و قرار است تا پایان عمر خود در کنار او باشند. به همین دلیل تأثیری که دانش آموز از خانواده‌ی خود می‌گیرد بسیار پایدارتر از تاثیر وجودی هر کس دیگر است.

همچنین این والدین هستند که تأثیر کلام و رفتار معلم را تثبیت یا خنثی می‌کنند. به همین دلیل نقش والدین در پیشرفت‌های دانش آموزان بسیار حساس و کلیدی می‌باشد.

امید است موارد ساده‌ی زیر بتواند به حل مشکل و تقویت مهارت‌های دانش آموزان در تلاوت قرآن کمک کند:

1) فرزند خود را به مطالعه‌ی روزانه‌ی قرآن عادت دهید. شاید این امکان صبح هنگام به علّت خواب آلودگی بچه‌ها فراهم نباشد اما می‌توانید موقع اذان مغرب فرزند خود را ترغیب نمایید که به همراه شما وضو گرفته ، نماز بخواند و پس از ادای نماز، از روی عبارت‌های قرآنی کتاب خود ـ به عنوان فریضه‌ای که موجب خشنودی خدای مهربان است ـ بخواند.

به فرزندانتان اجازه دهید که شاهد عبادت‌های شما باشند و سعی کنید الگوی مناسبی برای فرزندانتان باشید ؛ زیرا بچه‌ها بیش از اینکه از کلام ما تأثیر بپذیرند ، از رفتار ما می‌آموزند.

تمرین با این شیوه در ابتدای امر ممکن است برای والدین و فرزندان با مشکلاتی به همراه می‌باشد و حتی شاید با مقاومت فرزندتان روبه رو شوید ، اما پس از گذشت مدتی کوتاه باعث پیشرفت‌های چشمگیری در فرزند شما خواهد شد و این توانایی را در آنان ایجاد می‌کند تا آیات جدید قرآنی را نیز به سهولت قرائت کنند

فراموش نکنید که :

بچه‌ها هستند چون آیینه‌ها                                      نقش می‌بندد در آن رفتار ما

2) معانی آیات را برای فرزند خود بیان کنید تا فرزند شما بتواند با آیات الهی ارتباط روحی برقرار کند. یکی از دلایل بی میلی کودکان نسبت به تلاوت قرآن این است که کودکان ما به دلیل بیگانه بودن زبان عربی ، آیات نورانی را جملاتی بی معنا تلقی کرده ، نمی‌توانند از معنی، بهره کافی برخوردار گردند و این وظیفه‌ی ماست که با بیان معانی بلند آیات ، آنان را از این چشمه‌ی جوشان سیراب نماییم. 

3) به جنبه‌های التذاذی استماع صوت خوش قرآن توجه کنید. سعی کنید حتی الامکان عبارت‌ها را با صوت و آهنگ دلنشین تلاوت کنید تا فرزندتان از شنیدن آیات قرآن لذّت ببرد.

قصه

4) سعی کنید برای کودکان خود از داستان‌های قرآنی تعریف کنید. تعریف داستان‌های قرآنی ـ قبل از خواب ـ برای شما و کودکتان خوابی آرام و احساسی شیرین و خاطراتی به یاد ماندنی به همراه خواهد داشت .

5 )کودکان را با آداب قرائت قرآن مانند پاکی و پاکیزگی ، با وضو بودن ، آداب نشستن ، گوش دادن به هنگام شنیدن آیات قرآن و ... آشنا سازید و آنان را نسبت به رعایت این آداب ترغیب نمایید .

6) به هنگام تمرین آیات در منزل ، از خواندن آیات توسط شما و تکرار توسط دانش آموز اجتناب کنید. شیوه‌ی کار باید به گونه‌ای باشد که دانش آموز خود سعی در اکتشاف شکل صحیح قرائت داشته باشد و شما به عنوان راهنما فقط توجه فرزند خود را به حرکت حرفی که اشتباه تلفظ کرده معطوف نمایید تا در تلاش‌های بعدی به شکل تلفظ صحیح کلمه برسد.

تمرین با این شیوه در ابتدای امر ممکن است برای والدین و فرزندان با مشکلاتی همراه ‌باشد و حتی شاید با مقاومت فرزندتان روبه رو شوید ، اما پس از گذشت مدتی کوتاه باعث پیشرفت‌های چشمگیری در فرزند شما خواهد شد و این توانایی را در آنان ایجاد می‌کند تا آیات جدید قرآنی را نیز به سهولت قرائت کنند.

7) رفع برخی از اشکالات به تمرین بیشتر و مرور زمان نیاز دارد. از این رو ، نباید انتظار داشته باشید که همه‌ی اشکالات بلافاصله برطرف شود.

از آنجا که یکی از مهم‌ترین اهداف آموزش قرآن در ابتدایی توانایی روخوانی تمام آیات قرآن به طور شمرده می‌باشد، خوب است که فرزند خود را عادت دهید تا هرروز از روی قرآن کامل ، چند آیه را تلاوت نمایند

8 ) از فرزند خود بخواهید که درباره‌ی پیام‌های قرآنی صحبت کرده و مصادیق جدیدی برای آن پیدا کنند.

9 ) از تشویق‌های کلامی و غیر کلامی بهره ببرید. هنگامی که کودک شما سعی در فراگیری قرآن دارد، حتماً شایسته‌ی تشویق و قدردانی است.

10) انجام فعالیت‌های خارج از کلاس مانند تولید آثار هنری در رابطه با آیات مانند نقّاشی ، خطاطی و ...، شرکت در مسابقه‌های قرآنی، تحقیق در رابطه با شأن نزول آیات و ... می‌تواند تأثیر معجزه آسایی بر رفتار و گفتار کودکانمان داشته باشد.

11) حتی الامکان نوار قرآنی قرائت سوره‌ها را تهیه کرده و در منزل به طور مداوم پخش نمایید یا از cd آموزشی قرآن استفاده نمایید.

12) قرائت سوره‌ها باعث افزایش اعتماد به نفس دانش آموزان و ایجاد خودپنداره ی مثبت نسبت به توانایی خود در یادگیری قرآن می‌شود. پس قرائت سوره‌ها را جدی بگیرید .

13) کودکان خود را تشویق به حفظ سوره‌ها کنید. چون حفظ سوره‌ها علاوه بر افزایش اعتماد به نفس دانش آموز ، باعث تقویت حافظه‌ی دراز مدّت دانش آموزان می‌شود. ضمن اینکه دانش آموزانی که به حفظ سوره مبادرت نمایند در کلاس تشویق می‌شوند که این خود منجر به علاقمندی بیشتر دانش آموز نسبت به قرآن می‌شود.

14) از آنجا که یکی از مهم‌ترین اهداف آموزش قرآن در ابتدایی توانایی روخوانی تمام آیات قرآن به طور شمرده می‌باشد، خوب است که فرزند خود را عادت دهید تا هر روز از روی قرآن کامل ، چند آیه را تلاوت نمایند.


ارسال شده در تاریخ : جمعه 4 آذر 1390برچسب:, :: 21:52 :: توسط : علی منجزی

امام علی علیه السلام می فرماید: سیره پیامبر خدا صلى‏الله‏علیه‏و‏آله وسلم این بود که وقتى یکى از اصحاب خود را غمگین مى‏دید، او را به وسیله شوخى کردن ، شاد مى‏کرد و مى‏فرمود: خداوند ، نفرت دارد از ترش‏رویى در چهره برادرش.


شوخی
شوخی و خنده لازمه حیات ایمانی

یکى از زمینه‏هاى شادکامى، خنده و شوخى است. مزاح و شوخى، فشار روانى انسان را مى‏کاهد و فضاى روان را صفا و نشاط مى‏بخشد. کسانى که گرفته و عبوس‏اند، روحى خسته و آزرده خواهند داشت. با کمى شوخ‏طبعى و خنده مى‏توان نشاط و شادکامى را براى انسان به ارمغان آورد.

امام على علیه‏السلام در این باره مى‏فرماید:

لابَأسَ بِالمُفاکهَةِ یروحُ بِهَا الإِنسانُ عَن نَفسِهِ ویَخرُجُ عَن حَدِّ العَبوسِ . (1)  ؛ شوخى کردن ، اشکالى ندارد؛ انسان به وسیله آن ، نفسش را آسوده مى‏سازد و از حدّ گرفتگى و عبوس بودن خارج مى‏شود.

به وسیله شوخى و خنده مى‏توان بار غم و اندوه را کاست. این ، روشى است که در پاره‏اى موارد ، پیامبر خدا صلى‏الله‏علیه‏و‏آله وسلم از آن استفاده مى‏کردند

. امام کاظم علیه‏السلام نقل مى‏کند که روزى فردى اعرابى ، خدمت پیامبر خدا صلى‏الله‏علیه‏و‏آله وسلم رسید و هدیه‏اى به ایشان داد. سپس گفت: «پول هدیه ما را بده!» . پیامبر خدا صلى‏الله‏علیه‏و‏آله وسلم با شنیدن این جمله ، شروع کرد به خندیدن. پس از آن ماجرا هرگاه آن حضرت ، اندوهگین مى‏شد، مى‏فرمود: «آن اعرابى چه کرد؟! اى کاش مى‏آمد» . (2)

با ورود اسلام به عنوان یک آیین زندگى به حجاز، برخى از اهل ایمان از امورى مثل خندیدن و مزاح کردن ، دورى مى‏نمودند و زندگى را فقط در نماز و روزه و مناجات خلاصه کرده بودند. پیامبر خدا صلى‏الله‏علیه‏و‏آله وسلم با این انحراف به مبارزه برخاسته و رعایت اعتدال را توصیه کردند

 بنابراین یکى از راه‏هاى کاهش اندوه، شوخى کردن و خندیدن است. وانگهى یادآورى خاطرات خنده‏آور نیز مفید و تأثیرگذار است. ایمان و شوخ طبعى ، منافاتى با یکدیگر ندارند. الگویى که دین از زندگى ارائه مى‏دهد، خالى از این قبیل امور نیست؛ بلکه برعکس، پیامبر خدا صلى‏الله‏علیه‏و‏آله وسلم یکى از ویژگى‏هاى اهل ایمان را شوخ طبعى آنان مى‏داند:

المُؤمِنُ دَعِبٌ لَعِبٌ ، وَالمُنافِقُ قَطِبٌ غَضِبٌ . (3) ؛ با ورود اسلام به عنوان یک آیین زندگى به حجاز، برخى از اهل ایمان از امورى مثل خندیدن و مزاح کردن ، دورى مى‏نمودند و زندگى را فقط در نماز و روزه و مناجات خلاصه کرده بودند. پیامبر خدا صلى‏الله‏علیه‏و‏آله وسلم با این انحراف به مبارزه برخاسته و رعایت اعتدال را توصیه کردند و از آن جا که آنان خود را پیرو حضرت مى‏دانستند ، حضرت مى‏فرمود:

إنَّما أنَا بَشَرٌ مِثلُکم اُمازِحُکم . (4) ؛ همانا من هم بشرى مثل شما هستم که با شما شوخى مى‏کنم.

و در خطاب دیگرى مى‏فرماید:

أما إنّى اُصَلّی وأنامُ ، وأصومُ واُفطِرُ ، وأضحَک وأبکی ، فَمَن رَغِبَ عَن مِنهاجی وسُنَّتی فَلَیسَ مِنّی .(5) ؛ اما من، هم نماز مى‏خوانم و هم مى‏خوابم، هم روزه مى‏گیرم و هم [در روز ]غذا مى‏خورم، هم مى‏خندم و هم گریه مى‏کنم. پس کسى که از راه و روش من ، روى گرداند، از من نیست.

امام جعفر صادق

روزى امام صادق علیه‏السلام از یونس شیبانى پرسید: «وضع شوخ‏طبعى در میان شما چگونه است؟». گفت: اندک است. حضرت فرمود:

فَلا تَفعَلوا ، فَإِنَّ المُداعَبَةَ مِن حُسنِ الخُلُقِ وإنَّک لَتُدخِلُ بِهَا السُّرورَ عَلى أخیک . (6)؛ این‏گونه عمل نکنید ؛ چرا که شوخى کردن ، از خوش اخلاقى است و تو بدین وسیله ، برادر خود را شاد مى‏سازى.

در این کلام ، دو نکته زیبا وجود دارد : یکى این‏که شوخى کردن ، یکى از مؤلّفه‏هاى حُسن خلقى است که دین بر آن تأکید دارد و دوم این‏که این کار، مایه سرور و شادمانى دیگران مى‏شود و بدین وسیله ، اندوه آنان کاهش مى‏یابد. جالب این‏که امام صادق علیه‏السلام در ادامه سخن به همین نکته اشاره کرده ، مى‏فرماید:

ولَقَد کانَ رَسولُ اللّه‏ِ صلى‏الله‏علیه‏و‏آله وسلم یُداعِبُ الرَّجُلَ یُریدُ أن یَسُرَّهُ. (7) ؛ و همانا سیره پیامبر خدا صلى‏الله‏علیه‏و‏آله وسلم این بود که با کسى شوخى مى‏کرد تا او را مسرور سازد.

در کنار همه فضایل حضرت، یکى از سیره‏هاى ایشان این بود که افراد غمگین را به وسیله شوخى کردن، شاد مى‏ساخت. امام على علیه‏السلام در این باره مى‏فرماید:

کانَ رَسولُ اللّه‏ِ صلى‏الله‏علیه‏و‏آله وسلم لَیَسُّرُ الرَّجُلَ مِن أصحابِهِ إذا رَآهُ مَغموما بِالمُداعَبَةِ وکانَ یَقولُ : إنَّ اللّه‏َ یُبغِضُ المُعَبِّسَ فی وَجهِ إخوانِهِ .(8) ؛ سیره پیامبر خدا صلى‏الله‏علیه‏و‏آله وسلم این بود که وقتى یکى از اصحاب خود را غمگین مى‏دید، او را به وسیله شوخى کردن ، شاد مى‏کرد و مى‏فرمود: خداوند ، نفرت دارد از ترش‏رویى در چهره برادرش.

گذشته از این که خود انسان مى‏تواند با شوخ‏طبعى بار فشارهاى روانى خود را کاهش دهد، دیگران نیز مى‏توانند به وسیله شوخى کردن با او، بار غم و اندوه وى را بکاهند.

 

حدّ شوخى کردن

البته شوخى کردن، مرزهایى دارد که نباید از آن تجاوز کرد. یکى این است که از مرز حق و صداقت خارج نشود. شوخى نباید به باطل کشیده شود و یا آلوده به دروغ و... گردد. به پیامبر خدا صلى‏الله‏علیه‏و‏آله وسلم با تعجب عرض کردند: شما با ما شوخى مى‏کنید؟ حضرت فرمود: «ولى جز حق نمى‏گویم». (9)

شوخى با نامحرم ، زمینه را براى گناه فراهم مى‏سازد؛ از این رو باید از آن پرهیز کرد. اگر هزینه یک شوخى، ارتکاب گناه باشد، ارزش آن را ندارد که انجام شود

در جایى حضرت تصریح مى‏کند که:

إنّی وإن داعَبتُکم فَلا أقولُ إلاّ حَقّا . (10) ؛ من اگر چه با شما شوخى مى‏کنم ، ولى جز حق نمى‏گویم.

مرز بعدى این است که شوخى نباید به دشنام ، آلوده باشد. امام باقر علیه‏السلام مى‏فرماید:

إنَّ اللّه‏َ عَزَّ وجَلَّ یُحِبُّ المُداعِبَ فِی الجَماعَةِ بِلا رَفَثٍ .(11) خداوند ـ عزوجل ـ کسى را که در جمع ، بدون دشنام دادن ، شوخى مى‏کند، دوست مى‏دارد.

مرز سوم این‏که شوخى نباید از راه تمسخر دیگران صورت گیرد. ممکن است برخى از راه برداشتن وسایل دیگران با آنان شوخى کنند و از راه ترساندن آنان، خودشان بخندند. در چند مورد نقل شده که اصحاب پیامبر خدا صلى‏الله‏علیه‏و‏آله وسلم این‏گونه شوخى کردند و حضرت ، ناراحت شده ، آنان را از این‏گونه شوخى نمودن برحذر داشتند.(12)

مرز چهارم ، شوخى با نامحرم است. شوخى با نامحرم ، زمینه را براى گناه فراهم مى‏سازد؛ از این رو باید از آن پرهیز کرد. اگر هزینه یک شوخى، ارتکاب گناه باشد، ارزش آن را ندارد که انجام شود. ابو بصیر مى‏گوید : در کوفه به زنى قرآن مى‏آموختم . روزى با وى شوخى کردم . وقتى خدمت امام باقر علیه‏السلام رسیدم ، مرا سرزنش کردند و فرمودند : «دیگر این کار را تکرار نکن». (13)

مرز پنجم ، کثرت شوخى و خنده است. هر چیزى و از جمله شوخى و خنده ، اگر از حدّ خود بگذرد، پیامدهاى ناگوارى خواهد داشت. قهقهه زدن و خندیدن زیاد ، موجب قساوت قلب و مردن دل مى‏گردد و هیبت و وقار انسان را مى‏برد. (14)

 

پی نوشت ها

1 -  شرح نهج البلاغة، ابن ابى الحدید، ج20، ص339، ح886 .

2 -  الکافى، ج2، ص663، ح1 ؛ سنن النبى، ص121.

3 -  تحف العقول، ص49 ؛ بحار الأنوار، ج77، ص155.

4 -  الجامع الصغیر، ج1، ص394، ح2579 ؛ کنز العمّال، ج3، ص648 .

5 -  الکافى، ج2، ص85 ، ح1 ؛ سنن النّبى، ص114.

6 -  الکافى، ج2، ص663، ح3 ؛ مکارم الأخلاق، ص21.

7 -  همان .

8 -  مستدرک الوسائل، ج 8 ، ص321 ؛ کشف الریبه، ص82 ؛ سنن النّبى، ص128.

9 -  سنن الترمذى، ج3، ص241، ح2058 ؛ تاریخ بغداد، ج3، ص117 ؛ تنبیه الخواطر، ج1، ص111 ؛ مکارم الأخلاق، ص21.

10 -  الجامع الصغیر، ج1، ص402، ح2629 ؛ کنز العمّال، ج3، ص648 .

11 -  الکافى، ج2، ص663، ح4 ؛ کتاب من لایحضره الفقیه، ج1، ص474، ح1372 ؛ المحاسن، ج1، ص293.

12 -  ر. ک: سنن أبى داوود، ج2، ص4، ح301 ؛ الأدب المفرد، ص82 ، ح241 ؛ سنن الترمذى، ج4، ص462، ح2160 ؛ الترغیب والترهیب، ج3، ص484، ح1 و 2 و ص484، ح5.

13 -  بحار الأنوار، ج46، ص247، ح35 ؛ وسائل الشیعة، ج20، ص198، ح25419.

14 -  ر. ک: میزان الحکمة، ج7، ص3223 و ج11، ص5545.


ارسال شده در تاریخ : جمعه 4 آذر 1390برچسب:, :: 21:52 :: توسط : علی منجزی

اگر کسی سوره مبارک یس را در قبرستان بخواند، عذاب اهل قبور کم و برای قاری آن، به تعداد مردگان پاداش داده می‌شود.


تلاوت
چه هنگام قرآن خواندن ثواب بیشترى دارد؟

هر وقت قرآن خوانده شود ثواب دارد، امّا در روایات به خواندن قرآن در صبح‌و‌شب بیشتر سفارش شده است.[وسائل‌الشیعه، ج‌4، ص‌849‌ـ‌850 ]

در میان ماه‌ها، ماه مبارك رمضان، بهار قرآن معرفى شده و مستحب است در آن ماه، فراوان قرائت قرآن شود.[14]

 

آیا تلاوت قرآن، ساعت خاصّی دارد؟

تلاوت قرآن، در همه حال ارزشمند است. از پیامبربزرگوار(صلی الله علیه وآله) نقل شده كه فرمودند: افضل العبادة قراءة القرآن; قرائت قرآن، بهترین عبادت است.[همان]

در عین حال، خواندن بعضی از سوره‌ها در بعضی از اوقات، ثواب بیشتری دارد که به بعضی از آن‌ها اشاره می‌کنیم.

پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آ له) فرمودند: «خداوند، کسی را که سوره فجر را در ده شب نخست ماه ذی‌الحجه بخواند، می‌بخشد و هر کس در سایر ایّام، این سوره را بخواند، قیامت برایش نور خواهد شد».[الکافی، ج‌4، ص‌825 و ثواب قرائت سوره‌های قرآن، ص‌131] هم‌چنین فرمودند: «کسی که هر پنجشنبه سوره هل أتی را بخواند، همراه پیامبر(صلی الله علیه وآله) باشد».[همان، ص‌104]

امام صادق(علیه‌السلام) فرمود: «کسی که قبل از خواب، سوره ملک را بخواند، تا صبح مدام در امان و پناه خداست و تا قیامت، در امانش خواهد بود.» [همان]

سوره جمعه، در شب‌های جمعه، تأکید شده است.[همان، ص‌98]

خواندن سوره‌های مسبّحات (سوره‌های: حدید، اسراء، حشر، صف، جمعه، تغابن و اعلی) قبل از خواب، تأکید شده است.[همان، ص‌91.]

این که دعاها ثواب خاص خود را دارند و هر فردی می‌تواند در هرزمانی آن‌ها را بخواند و درد دلی کند با خدای خود و این نه بدان معنا است که نمی‌شود این دعا را در روزها و زمان‌های بعدی خواند مثلاً دعای روز را در شب خواند و یا دعای شب را در روز خواند

«اگر کسی سوره مبارک یس را در قبرستان بخواند، عذاب اهل قبور کم و برای قاری آن، به تعداد مردگان پاداش داده می‌شود» .[همان]

 

زمان دعا در لسان روایات

آنچه در لسان روایت در مورد زمان دعا هستند را می‌توان این گونه بررسی کرد:

- برخی دعاها هستند که زمانشان قطعی است چه در روز و چه در شب مثلاً دعای عهد که صبح هر روز است و یا دعای ندبه که صبح جمعه‌ها و یا زیارت آل یاسین در عصر جمعه و..... وارد شده است . 

- برخی دعاها هست که زمان نشان مربوطه به عملی است که آن را انجام می‌دهیم مثلاً دعاهای بعد از نمازها و تعقیبات بعد از نماز یا همین روزها دعای ماه رجب بعد از نمازها روزانه که زمانشان بسته به خواندن نماز است .

- برخی دعاها هستند که مربوط به ایام و روزهای خاصی هستند مثلاً دعای روز جمعه و یا دعای هر روز .

 

نکته آخر

این که دعاها ثواب خاص خود را دارند و هر فردی می‌تواند در هرزمانی آن‌ها را بخواند و درد دلی کند با خدای خود و این نه بدان معنا است که نمی‌شود این دعا را در روزها و زمان‌های بعدی خواند مثلاً دعای روز را در شب خواند و یا دعای شب را در روز خواند .


ارسال شده در تاریخ : جمعه 4 آذر 1390برچسب:, :: 21:52 :: توسط : علی منجزی

بوزینگان کسانی اند که در دنیا سخن‏چین بودند. خوكان همانهایی هستند که حرام خوری شد سیره شان. سرنگونان کسانی اند که رباخواری شد پیشه شان. كوران قاضیانی هستند که در داوری ستم کردند و رأی ظالمانه دادند. كر و لالان در دنیا خودپسند بودند و آنها كه زبان خود مى‏جوند کسانی هستند که در دنیا اهل غیبت بودند.


قیامت
قرآن کریم در آیه 151 سوره مبارکه بقره چهار وظیفه را جزء برنامه های اصلی پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) بیان می کند. یکی از آنها، تعلیم علومی است که بشر هیچ گاه نمی توانست با عقل و اندیشه خود به آنها دست پیدا کند؛ «وَ یُعَلِّمُكُمْ ما لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُونَ» که از این علوم به علوم صرفاً نقلی یاد می شود.

بخشی از این نوع علم به اوضاع و احوال قیامت اختصاص دارد. اوضاع و احوالی که اگر نبود نَقل و ره آورد وحی، محال بود بشر بتواند به گوشه ای از آن هم دست پیدا کند. ما چون ایمان داریم که قرآن سخن خداست (82/نساء) و هر چه را که خدا بگوید عین حقیقت است (42/فصلت) بنابراین یقین داریم هر چه را هم که خداوند در مورد قیامت گفته است همه حق است و موجود؛ چه برای ما قابل درک و هضم باشد و چه نباشد.

بخشی از این اخبار مربوط می شود به وضعیت چهره انسانها در قیامت که در این مقاله به برخی از آنها اشاره می کنیم.

اوج جلوه گری دو رنگ دیگر به قیامت حواله شد. در آن روز موعود چهره‏هایى سفید و نورانى و چهره‏هایى تاریك و سیاه خواهد بود؛ «یَوْمَ تَبْیَضُّ وُجُوهٌ وَ تَسْوَدُّ وُجُوهٌ» به آنها كه چهره‏هاى سیاه و تاریك دارند گفته مى‏شود: چرا بعد از ایمان، راه كفر را پیمودید؟ در مقابل آنها، مؤمنان اند که چهره‏هایشان سفید شده و غرق در دریاى رحمت الهى خواهند بود و جاودانه در آن زندگىِ آرام بخش به سر می برند

رنگ رخساره خبر می دهد از سرّ درون

خداوند انسان را به گونه ای خلق کرده است که رنگ چهره او متاثر از حالات درونش تغییر می کند. دو رنگ به این دنیا اختصاص دارد و دو رنگ به قیامت. اما آن دو رنگ دنیایی یکی زرد است و دیگری قرمز. اولی در مواقع ترس یا اضطرابِ درون بر چهره می نشیند و دومی یا در اثر شدت ناراحتی و عصبانیت است و یا شرمندگی و خجالت.

اوج جلوه گری دو رنگ دیگر به قیامت حواله شد. در آن روز موعود چهره‏هایى سفید و نورانى و چهره‏هایى تاریك و سیاه خواهد بود؛ «یَوْمَ تَبْیَضُّ وُجُوهٌ وَ تَسْوَدُّ وُجُوهٌ» به آنها كه چهره‏هاى سیاه و تاریك دارند گفته مى‏شود: چرا بعد از ایمان، راه كفر را پیمودید؟ در مقابل آنها، مؤمنان اند که چهره‏هایشان سفید شده و غرق در دریاى رحمت الهى خواهند بود و جاودانه در آن زندگىِ آرام بخش به سر می برند. (106-107/آل عمران)

در آیه دیگر قرآن نیز به این حقیقت اشاره شده از جمله در باره كسانى كه پشت سر هم مرتكب گناه مى‏شوند مى‏خوانیم «كَأَنَّما أُغْشِیَتْ وُجُوهُهُمْ قِطَعاً مِنَ اللَّیْلِ مُظْلِماً»؛ گویى صورت آنها را پاره‏هاى تاریك شب پوشانیده است.(27/یونس ع)

 

چهره ها حکم پرونده را دارند

در آیه 39 سوره الرحمن آمده است: «فَیَوْمَئذٍ لَّا یُسئَلُ عَن ذَنبِهِ إِنسٌ وَ لَا جَانٌ‏»؛ پس در آن روز از گناه هیچ انسان و جنی سوال نمی شود؛ زیرا «یُعْرَفُ الْمُجْرِمُونَ بِسیماهُمْ»؛ گنهكاران از سیمایشان شناخته شوند. (41/الرحمن)

مرحوم سید هاشم بحرانی صاحب تفسیر البرهان، ذیل آیه «یَوْمَ یُنْفَخُ فِی الصُّورِ فَتَأْتُونَ أَفْواجاً» (18/نبأ) روایتی را نقل می کند که شرح این وضعیت است:

چهره دوزخیان

معاذ تعریف می کند که من در مورد هول و وحشت هاى قیامت از پیغمبر (صلّى اللّه علیه و آله) سؤالى كردم. فرمود: معاذ! از مطلب عظیمى پرسیدى. سپس اشك از دیدگان مباركش فرو ریخت و فرمود: در آن روز ده گروه از امت وارد صحنه قیامت می شوند به گونه ای که هر گروه قیافه و شکل خاص خودش را دارد:

عده ای به صورت میمون می آیند و عده ای دیگر به شکل خوك. گروهی سرشان به طرف پایین است و پا به طرف بالا دارند به گونه ای كه صورتشان به زمین ‏كشیده می شود. دسته ای كورند و دسته ای دیگر، كر و لال. بعضى زبانشان از دهان درآمده و روى سینه افتاده و این در حالیست که چرك از آن مى‏ریزد به طورى كه همه را اذیت مى‏كند. بعضى هم دست و پایشان بریده است و بعضى دیگر به چوبه‏هاى دار آتشین آویخته شده‏اند. عده ای هم از مردار بدبوترند. برخی پیراهن هایی از قیر داغ بر تن دارند كه به پوست بدنشان چسبیده است.

 

اینها چه کسانی اند؟

در ادامه روایت حضرت به این سوال پاسخ می دهد؛ پاسخی که در حقیقت، بیان واقعیت برخی از گناهان است. اگر کسی به این گناهان عادت کرد و آن خصلت ناپسند، جزء جان و حقیقت او شد؛ در قیامت هم که روز ظهور حق است به این شکل هایی که در روایت آمده است وارد صحنه قیامت می شود.

بر این اساس حضرت فرموند:

بوزینگان کسانی اند که در دنیا سخن‏چین بودند. خوكان همانهایی هستند که حرام خوری شد سیره شان. سرنگونان کسانی اند که رباخواری شد پیشه شان. كوران قاضیانی هستند که در داوری ستم کردند و رأی ظالمانه دادند. كر و لالان در دنیا خودپسند بودند و آنها كه زبان خود مى‏جوند کسانی هستند که در دنیا اهل غیبت بودند. دست و پا بریدگان کسانی هستند که مدام همسایه های خود را  آزار دادند. به دار آویختگان همانها هستند که با بدگوی مردم آنان را به چنگال خونین زورمندان ستمگر دچار مى‏كردند. و متعفنان كسانى هستند كه عنان نفس عالى بشرى را به دست شهوت و كامروایى سپرده و از پرداخت حقوق الهى خوددارى نمودند و دسته‏ اخیر که مردمی متكبر و فخر فروش‏اند.

عده ای به صورت میمون می آیند و عده ای دیگر به شکل خوك. گروهی سرشان به طرف پایین است و پا به طرف بالا دارند به گونه ای كه صورتشان به زمین ‏كشیده می شود. دسته ای كورند و دسته ای دیگر، كر و لال. بعضى زبانشان از دهان درآمده و روى سینه افتاده و این در حالیست که چرك از آن مى‏ریزد به طورى كه همه را اذیت مى‏كند. بعضى هم دست و پایشان بریده است و بعضى دیگر به چوبه‏هاى دار آتشین آویخته شده‏اند. عده ای هم از مردار بدبوترند. برخی پیراهنهایی از قیر داغ بر تن دارند كه به پوست بدنشان چسبیده است

توضیحی برای این روایت

در آیات متعددی از قرآن کریم عاقبت تبهکاران را دو چیز اعلام می کند: «مَأْواهُمْ جَهَنَّمُ وَ بِئْسَ الْمَصیرُ» یکی جهنم است که نیازی به توضیح ندارد و دیگری «مَصیر» بد است که نیازمند توضیح است.

«مصیر» از ریشه «ص ی ر»، «صار» گرفته شده که به معنای صیرورت و گردیدن است. به عنوان مثال وقتی دانه ای پس از کاشت و طی فرایند رشد تبدیل به خوشه گیاهی شد به «شدن» می گویند «صیرورت» و «مصیر». (ر.ک: التحقیق 6/311)

پس «بِئْسَ الْمَصیرُ» یعنی «بد تبدیل شدنی» مانند اینکه دانه، فرآیند رشد و بالندگی را درست طی نکند و در اثر همین سوء رشد گندیده و پوسیده شود که در این موقع گفته می شود آن دانه فاسد شد و رشد نکرد.

روح انسان هم اینگونه است اگر تعالیم الهی را آموخت و به کار بست، فرشته خو «می شود» و با چهره ای انسانی و نورانی وارد قیامت می شود. اما اگر تعالیم الهی را به پشت سر انداخت و به آن بی اعتنایی کرد درنده خو «می شود» و با چهره ای سیاه و حیوانی به قیامت احضار و به جهنم پرتاب می شود.   

«وُجُوهٌ یَوْمَئذٍ مُّسْفِرَةٌ * ضَاحِكَةٌ مُّسْتَبْشِرَةٌ * وَ وُجُوهٌ یَوْمَئذٍ عَلَیهَْا غَبرََةٌ * تَرْهَقُهَا قَترََةٌ * أُوْلَئكَ هُمُ الْكَفَرَةُ الْفَجَرَةُ»؛ در آن روز چهره‏هایى درخشان، خندان و نورانیند، و چهره‏هایى تاریك كه سیاهى مخصوصى آن را پوشانیده است؛ آنان همان منکران و تبهکارانند که در دنیا خدا و دین او را منکر شده و نپذیرفتند.‏ (عبس/38-42)

 

گریزی به یک آیه

با توجه به آیات و روایاتی که بیان کردیم برای ما معلوم می شود که معنای آیه «أُولئِكَ كَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ»(179/اعراف) که در وصف اهل جهنم نازل شده؛ توهین و اهانت به آنها نیست؛ بلکه حقیقت درونی آنهاست که در قیامت نمایان خواهد شد.


ارسال شده در تاریخ : جمعه 4 آذر 1390برچسب:, :: 21:52 :: توسط : علی منجزی

انس بیشتر با قرآن، چگونه؟ 

فقط بوی خدا

دوست دارم انس بیش‏ترى با قرآن داشته باشم; چگونه مى‏توانم با قرآن مانوس شوم؟ چگونه مى‏توانم با قرآن از دید تدبر و تعقل برخورد كنم؟

براى شناخت قرآن و بهره‏مندى بیش‏تر از آن باید مراحلى را طى كرد . مهم‏ترین مراحل این مسیر عبارت است از:

1 . آشنایى با اهداف قرآن و محورهاى اساسى آن

2 . آشنایى با ابزار و شرایط فهم قرآن

3 . رعایت آداب تلاوت قرآن

4 . رفع موانع فهم قرآن

 

1 . شناخت اجمالى قرآن

هدف این كتاب بزرگ هدایت و مخاطب آن «ناس‏» (همه انسان‏ها) است; چنان كه در سوره مباركه ابراهیم مى‏خوانیم: «الَر كِتَابٌ أَنزَلْنَاهُ إِلَیْكَ لِتُخْرِجَ النَّاسَ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ بِإِذْنِ رَبِّهِمْ إِلَى صِرَاطِ الْعَزِیزِ الْحَمِیدِ» . محورهاى كلى آیات نهفته در این كتاب مقدس عبارت است از:

الف) یگانه‏شناسى و معرفى اسما و اوصاف خداوند تبارك و تعالى

ب) معادشناسى و معرفى حیات اخروى در مراحل و منازل مختلف مرگ، عالم بزرخ، قیامت كبرا و بهشت و جهنم.

حدود یك سوم از آیات قرآن كریم به این محور اختصاص یافته است . این امر اهمیت و نقش ویژه مباحث معادشناسى در فرآیند هدایت و سعادت را مى‏نمایاند.

ج) دعوت به تهذیب نفس و تطهیر باطن: این امر شرط رسیدن به هدایت، یعنى خروج از ظلمات به سوى نور و تقرب الى الله، به شمار مى‏آید.

د) قصص انبیا و اولیا: این بخش از آیات پیام‏ها و معارف فراوان دارد و دقت در آن‏ها انسان را با فراز و فرودهاى مسیر كمال و روش‏هاى پیروزى در این راه آشنا مى‏سازد.

هـ) سرگذشت جنگ‏ها و برخورد كفار با اهل ایمان.

و) آیات احكام:

در این بخش از آیات به كلیات احكام و وظایف عملى یك فرد مسلمان (عبادات، معاملات و اجتماعیات مثل نماز و روزه و خمس و جهاد و بیع و نكاح) اشاره شده است و تفصیل و جزئیات آن در سخنان پیامبر اكرم و ائمه اطهار(علیهم السلام) تبیین مى‏گردد.

 

2 . ابزار و شرایط استفاده از قرآن

براى برخوردارى از فهم و توان تفسیر قرآن، آگاهى از ادبیات عرب، طرح سؤال، تفكر و تدبر در آیات، توجه به آراى مفسران و از همه مهم‏تر طهارت دل و تهذیب نفس از آلودگى ضرورت دارد.

در این میان، طرح سؤال بهترین شیوه براى به دست آوردن ظرافت‏هاى آیات الاهى است . باید از چینش الفاظ آیات، انتخاب واژه‏ها و ترتیب آیات پرس و جو كنیم یا با طرح سؤال‏هاى كلى در جست و جوى پاسخ آن از قرآن برآییم; براى مثال در جست و جوى این باشیم كه خداوند چگونه شگردهاى شیطان را در قرآن بیان كرده است و با این نگاه در آیات الاهى تدبر كنیم.

بعد از طرح سؤال، مهم‏ترین مساله «بردبارى و حوصله‏» در پاسخ‏یابى است . نباید در یافتن پاسخ شتاب ورزید و بدون رعایت قواعد ادبى و لغوى و قرائن و شواهد چیزى را به قرآن نسبت داد; زیرا خطر تفسیر به راى همواره وجود دارد.

توجه به آرا و نظرهاى مفسران نیز بسیار مهم است; زیرا مى‏توانیم برداشت‏هاى خود را با آراى آن‏ها مقایسه كنیم و نقاط ضعف و قوت را دریابیم . «طهارت دل‏» اساسى‏ترین نقش را در فهم قرآن دارد; زیرا اندیشه ما تحت الشعاع آن قرار مى‏گیرد . قرآن خود از این حقیقت پرده برداشته و تصریح مى‏كند كه «لَّا یَمَسُّهُ إِلَّا الْمُطَهَّرُونَ» . همان گونه كه از نظر شرع بدون طهارت دست زدن به خطوط قرآن ممنوع است، از جهت تكوینى نیز كسى كه طهارت و صفاى دل ندارد، به شناخت دقیق قرآن دست نمى‏یابد .

براساس روایات اهل بیت(ع)، امور زیر انسان را از فهم درست آیات الهى باز مى‏دارد: غررور علمى و خودبینى، آراى باطل و عقاید نادرست، گناهان و خصلت ناشایست.

3 . رعایت آداب

قرآن

انسان به عملى كه برایش لذت بخش باشد، اشتیاق دارد و از آن بیش‏تر بهره مى‏برد . رعایت آداب تلاوت قرآن موجب شیرینى و جذابیت‏بیش‏تر عمل مى‏گردد . بخشى از این آداب ظاهرى و بخشى معنوى است .

الف) تحصیل طهارت كه همان وضو گرفتن و مسواك زدن است . پیامبر گرامى اسلام مى‏فرماید: «نظفوا طریق القرآن قیل یا رسول الله و ما طریق القرآن قال افواهكم قیل بماذا؟ قال بالسواك‏» .

ب) پناه بردن به خدا از شر شیطان و برداشت‏هاى ناصواب; «فاذا قرات القرآن فاستعذ بالله من الشیطان الرجیم‏» .

ج) جارى ساختن «بسم الله الرحمن الرحیم‏» بر زبان .

د) تعظیم و احترام: از جمله آدابى كه در استفاده از قرآن تاثیر دارد، عظیم شمردن قرآن است; به این معنا كه حساب ویژه‏اى را براى آن باز كرده، قرآن را نظیر كتاب‏هاى معمولى ندانیم . توجه به این حقیقت كه آیات و سوره‏ها سخن چه كسى است، حامل آن كیست، حافظ آن كیست، شارحان و مفسران آن كیانند، از عواملى است كه به بزرگداشت و تعظیم قرآن مى‏انجامد .

هـ) نظر تعلیم و تعلم داشتن: تلاوت قرآن ثواب‏هاى فراوان و پاداش‏هاى ارزشى دارد; ولى باید تعلیم و تعلم را نیز فراموش نكرد و با آن هدف به قرآن روى آورد .

و) حضور قلب و خشوع: چند لحظه تمركز در یاد خدا، رهاسازى خود از درگیرى‏هاى ذهنى و انتخاب زمان و مكان مناسب براى تلاوت قرآن در دستیابى به حضور قلب بسیار سودمند است .

ز) تفكر و تدبر در آیات .

ح) تطبیق آیات بر خود و جبران كمبودها و درمان دردها: براى مثال وقتى آیات ویژگى‏هاى اهل ایمان را تلاوت مى‏كنیم، باید به خود بیندیشیم و وضعیت‏خویش را با شاخص‏هاى قرآنى بسنجیم . از خداوند توفیق بیش‏تر بخواهیم و شاكر باشیم .

 

4 . موانع فهم قرآن

براساس روایات اهل بیت (ع)، امور زیر انسان را از فهم درست آیات الهى باز مى‏دارد:

الف) غررور علمى و خودبینى

ب) آراى باطل و عقاید نادرست

ج) گناهان و خصلت ناشایست


ارسال شده در تاریخ : جمعه 4 آذر 1390برچسب:, :: 21:52 :: توسط : علی منجزی

اگر کسی سوره مبارک یس را در قبرستان بخواند، عذاب اهل قبور کم و برای قاری آن، به تعداد مردگان پاداش داده می‌شود.


تلاوت
چه هنگام قرآن خواندن ثواب بیشترى دارد؟

هر وقت قرآن خوانده شود ثواب دارد، امّا در روایات به خواندن قرآن در صبح‌و‌شب بیشتر سفارش شده است.[وسائل‌الشیعه، ج‌4، ص‌849‌ـ‌850 ]

در میان ماه‌ها، ماه مبارك رمضان، بهار قرآن معرفى شده و مستحب است در آن ماه، فراوان قرائت قرآن شود.[14]

 

آیا تلاوت قرآن، ساعت خاصّی دارد؟

تلاوت قرآن، در همه حال ارزشمند است. از پیامبربزرگوار(صلی الله علیه وآله) نقل شده كه فرمودند: افضل العبادة قراءة القرآن; قرائت قرآن، بهترین عبادت است.[همان]

در عین حال، خواندن بعضی از سوره‌ها در بعضی از اوقات، ثواب بیشتری دارد که به بعضی از آن‌ها اشاره می‌کنیم.

پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آ له) فرمودند: «خداوند، کسی را که سوره فجر را در ده شب نخست ماه ذی‌الحجه بخواند، می‌بخشد و هر کس در سایر ایّام، این سوره را بخواند، قیامت برایش نور خواهد شد».[الکافی، ج‌4، ص‌825 و ثواب قرائت سوره‌های قرآن، ص‌131] هم‌چنین فرمودند: «کسی که هر پنجشنبه سوره هل أتی را بخواند، همراه پیامبر(صلی الله علیه وآله) باشد».[همان، ص‌104]

امام صادق(علیه‌السلام) فرمود: «کسی که قبل از خواب، سوره ملک را بخواند، تا صبح مدام در امان و پناه خداست و تا قیامت، در امانش خواهد بود.» [همان]

سوره جمعه، در شب‌های جمعه، تأکید شده است.[همان، ص‌98]

خواندن سوره‌های مسبّحات (سوره‌های: حدید، اسراء، حشر، صف، جمعه، تغابن و اعلی) قبل از خواب، تأکید شده است.[همان، ص‌91.]

این که دعاها ثواب خاص خود را دارند و هر فردی می‌تواند در هرزمانی آن‌ها را بخواند و درد دلی کند با خدای خود و این نه بدان معنا است که نمی‌شود این دعا را در روزها و زمان‌های بعدی خواند مثلاً دعای روز را در شب خواند و یا دعای شب را در روز خواند

«اگر کسی سوره مبارک یس را در قبرستان بخواند، عذاب اهل قبور کم و برای قاری آن، به تعداد مردگان پاداش داده می‌شود» .[همان]

 

زمان دعا در لسان روایات

آنچه در لسان روایت در مورد زمان دعا هستند را می‌توان این گونه بررسی کرد:

- برخی دعاها هستند که زمانشان قطعی است چه در روز و چه در شب مثلاً دعای عهد که صبح هر روز است و یا دعای ندبه که صبح جمعه‌ها و یا زیارت آل یاسین در عصر جمعه و..... وارد شده است . 

- برخی دعاها هست که زمان نشان مربوطه به عملی است که آن را انجام می‌دهیم مثلاً دعاهای بعد از نمازها و تعقیبات بعد از نماز یا همین روزها دعای ماه رجب بعد از نمازها روزانه که زمانشان بسته به خواندن نماز است .

- برخی دعاها هستند که مربوط به ایام و روزهای خاصی هستند مثلاً دعای روز جمعه و یا دعای هر روز .

 

نکته آخر

این که دعاها ثواب خاص خود را دارند و هر فردی می‌تواند در هرزمانی آن‌ها را بخواند و درد دلی کند با خدای خود و این نه بدان معنا است که نمی‌شود این دعا را در روزها و زمان‌های بعدی خواند مثلاً دعای روز را در شب خواند و یا دعای شب را در روز خواند .


ارسال شده در تاریخ : جمعه 4 آذر 1390برچسب:, :: 21:52 :: توسط : علی منجزی

 امام زمان(عج)

 

 

 

خطر دجّال برای جوامع بشری چنان گسترده و ویرانگر است که همة پیامبران الهی دربارة آن هشدار داده و پیروان خود را از او برحذر داشته‌اند. پیامبر گرامی اسلام در این زمینه می‌فرماید: «هیچ پیامبری نبوده است مگر اینکه پیروانش را از دجّال بر حذر داشته است».

اشاره:

در روایات اسلامی، به ویژه روایاتی که به طریق اهل‌سنّت از پیامبر گرامی اسلام صلی‌الله‌علیه‌و‌آله نقل شده از فتنه‌ای سخن به میان آمده که به تعبیر روایات بزرگ‌ترین فتنة آخرالزّمان است و از آغاز آفرینش آدم تا روز قیامت فتنه‌ای به مانند آن نیامده است. از این رویداد بزرگ و فتنة سهمگین در روایات به «خروج دجّال» تعبیر شده است.

با وجود آنکه روایات فراوانی در زمینة ویژگی‌های دجّال و اعمال و رفتار او نقل شده است،1 ولی باید اعتراف کرد که درک همة وجوه این موضوع به راحتی امکان‌پذیر نیست و نمی‌توان به تصویری کامل و بدون ابهام از این پدیدة عجیب و بی‌مانند دست یافت. با این حال، با توجّه به ضرورت شناخت این رویداد آخرالزّمانی و اهمیّت آماده شدن برای رویارویی با این فتنة جهان‌گستر، در این مقاله با بهره‌گیری از روایات به تبیین برخی از وجوه فتنة دجّال می‌پردازیم.

 

1. معنا و مفهوم دجّال

«دجّال» بر وزن فعّال صیغة مبالغه است که در ادبیات عرب برای دلالت بر زیادی انجام کار از سوی فاعل به کار می‌رود. در کتاب‌های لغت، احتمال‌های متعددی برای ریشه و معنای این واژه مطرح شده است که در اینجا به برخی از آنها اشاره می‌کنیم:

الف) واژة دجّال از «دُجَیل» به معنای «قَطْران»2 گرفته شده است، گفتنی است اعراب در گذشته، بدن شتران خود را برای پوشاندن عیوب آنها با ماده سیاه‌رنگی به نام قطران می‌پوشاندند و در عرف عرب به پوشاندن کامل بدن شتر با این ماده «تَدجیل» می‌گفتند. از آنجا که دجّال نیز چون قطران سراسر زمین را می‌پوشاند، از او با این عنوان یاد می‌شود.

ب) واژة یاد شده از «دَجْل» به معنای «دروغ»و «فریب» مشتق شده و دلیل نام‌گذاری دجّال به این نام این است که او ادّعای پروردگاری می‌کند و این کار از بزرگ‌ترین دروغ‌هاست.

ج) ریشة لغت دجّال، «دَجْل»، به معنای «در نوردیدن» است و از این رو این نام به دجّال اطلاق می‌شود که او بیشتر مناطق جهان را درمی‌نوردد و تحت سلطة خود درمی‌آورد.

د) دجّال از «تَدجیل» به معنای «پوشاندن» ریشه گرفته است و به این دلیل دجّال را با این نام می‌خوانند که او با کفرش مردم را می‌پوشاند یا زمین را با فراوانی لشکریانش می‌پوشاند یا اینکه حق را با باطل می‌پوشاند.

هـ‍) این واژه از «تَدجیل» گرفته شده که به معنای «زراندود کردن» برای فریب است. بنابر این قول، دلیل نام‌گذاری دجّال به این نام این است که او با دروغ و نیرنگ خود و همچنین با بیان کردن خلاف آنچه در دل دارد، باطل را حق جلوه می‌دهد و موجب فریب مردم می‌شود.

خطر دجّال برای جوامع بشری چنان گسترده و ویرانگر است که همة پیامبران الهی دربارة آن هشدار داده و پیروان خود را از او برحذر داشته‌اند.

و) لغت دجّال از «دُجال» به معنای «طلا» یا «آب طلا» مشتق شده است؛ چون دجّال در هر جا که قدم می‌گذارد گنج‌های طلا نیز با او همراه است.

ز) ریشة این لغت «دَجّاله» به معنای «گروه بزرگ هم‌سفران» است و به این دلیل دجّال را به این اسم نام‌گذاری کرده‌اند که او سراسر زمین را با هواداران فراوان خود می‌پوشاند.

ح) این واژه از لغت «دَجال» به معنای «سرگین»، گرفته شده است؛ زیرا دجّال نیز مانند سرگین گسترة زمین را با اعمال خود آلوده می‌کند.3

مؤلف لغت‌نامة «تاج العروس» پس از نقل اقوال یاد شده می‌نویسد: «...بهترین وجه آن است که گفت: دجّال به معنای بسیار دروغ‌گوست و دروغ او سحر، فریب، تهمت، حق‌پوشی و اظهار مطالبی است که در دل او وجود ندارد».4

 

امام زمان (عج)

2. دجّال در روایات

با نگاهی اجمالی به مجموعه روایت‌هایی که در زمینة خروج دجّال و رویدادهای وابسته به آن نقل شده است، با موضوع‌ها و سرفصل‌های متعدّدی روبه‌رو می شویم که بررسی کامل همة آنها نیازمند پژوهشی ژرف و گسترده است. در این مجال اندک، برخی از این موضوع‌ها و سرفصل‌ها را بررسی می‌کنیم.

الف) حتمی بودن خروج دجّال: در روایات متعدّدی بر گریزناپذیر بودن خروج دجّال، به عنوان یکی از رویدادهای آخرالزّمان یا نشانه‌های قیامت، تأکید شده است. از جمله در روایتی که امیرمؤمنان علی علیه‌السلام از پیامبر گرامی اسلام نقل می‌کند، می‌خوانیم: «پیش از ساعت [قیامت] ده رویداد گریزناپذیر است: [خروج] سفیانی، [خروج] دجّال و...».6

در برخی روایات حتمی بودن خروج دجّال به مانند حتمی بودن ظهور امام مهدی علیه‌السلام دانسته شده و انکار آن کفر به شمار آمده است. از آن جمله می‌توان به روایت نبوی زیر اشاره کرد: «هر کس خروج مهدی را منکر شود به آنچه بر محمّد نازل گشته، کافر شده است و هر کس نزول عیسی را منکر شود کافر شده و هر کس خروج دجّال را انکار کند، کافر شده است».7

ب) بزرگی فتنة دجّال: در بسیاری روایات بر این موضوع تأکید شده که فتنة دجّال، فتنه‌ای بزرگ و بی‌مانند است. براساس یکی از این روایات، پیامبر اعظم در یکی از خطبه‌های خود می‌فرماید:

«ای مردم! بر روی زمین فتنه‌ای بزرگ‌تر از فتنه دجّال نبوده است، خدای تعالی هیچ پیامبری را برانگیخته، مگر اینکه امّتش را از او برحذر داشته است».8

در روایت دیگری، در همین زمینه از پیامبر صلی‌الله‌علیه‌و‌آله چنین روایت شده است: «از آفرینش آدم ـ درود خدا بر او باد ـ تا برپایی قیامت، امری بزرگ‌تر از دجّال نبوده است».9

ج) هشدار همة پیامبران دربارة خروج دجّال: خطر دجّال برای جوامع بشری چنان گسترده و ویرانگر است که همة پیامبران الهی دربارة آن هشدار داده و پیروان خود را از او برحذر داشته‌اند. پیامبر گرامی اسلام در این زمینه می‌فرماید: «هیچ پیامبری نبوده است مگر اینکه پیروانش را از دجّال بر حذر داشته است».10

واژة یاد شده از «دَجْل» به معنای «دروغ»و «فریب» مشتق شده و دلیل نام‌گذاری دجّال به این نام این است که او ادّعای پروردگاری می‌کند و این کار از بزرگ‌ترین دروغ‌هاست.

د) ضرورت پناه بردن به خدا از شرّ دجّال: در روایات فراوانی بر ضرورت پناه بردن به خدا از شرّ فتنة دجّال سفارش شده است. از جمله در روایتی، از پیامبر گرامی اسلام صلی‌الله‌علیه‌و‌آله چنین نقل شده است: «هر یک از شما هنگامی که از تشهّد پایانی فارغ شدید، باید که از چهار چیز [به خدا] پناه برید: از عذاب جهنّم، از عذاب قبر، از فتنه زمان زندگی و مرگ و از شرّ مسیح دجّال».11

در برخی روایات نیز توصیه‌هایی برای در امان ماندن از شرّ فتنه دجّال شده است، از جمله در یکی از روایات نبوی می‌خوانیم: «هر کس ده آیة ابتدایی سورة کهف را حفظ کند، از فتنة دجّال در امان می‌ماند.12

ه‍) آثار شیعی دجال ندارند : پیش از بررسی ویژگی‌هایی که در روایات برای دجّال برشمرده شده، لازم است یادآور شویم که در منابع روایی شیعه برخلاف منابع اهل سنّت، کمتر به موضوع دجّال پرداخته شده است تا آنجا که در کتاب‌هایی مانند «الکافی» ثقةالاسلام کلینی رحمه‌الله، کتاب «الغیبة» نعمانی رحمه‌الله و «الإرشاد» شیخ مفید رحمه‌الله که در آنها روایات فراوانی در مورد نشانه‌های ظهور نقل شده، حتی یک روایت هم دربارة دجّال نیامده است و مجموع روایاتی که در «کمال‌الدّین و تمام النّعمه» شیخ صدوق رحمه‌الله و کتاب «الغیبة» شیخ طوسی رحمه‌الله دراین‌باره نقل شده است، به ده مورد هم نمی‌رسد. افزون بر این، بیشتر روایت‌هایی که از طریق اهل سنّت دربارة دجّال و ویژگی‌های او نقل شده گرفتار ضعف سند یا افسانه پردازی و بیان مطالب عجیب و غریب و دور از ذهن است.

و) دجال رمزی: با توجّه به مطالب یاد شده، برخی از نویسندگان معاصر، در اصل وجود دجّال یا ویژگی‌های او تردید کرده و در نهایت معتقد به رمزی و کنایه‌ای بودن ویژگی‌های دجّال و انطباق نداشتن این ویژگی‌ها بر شخص یا موجود معین و مشخص شده‌اند. سید محمّد صدر، پس از آنکه دوازده ویژگی دجّال را با استفاده از روایات برمی‌شمارد، در بررسی این ویژگی‌ها می‌نویسد: «بی‌تردید در اینکه اگر از مفاهیم رمزی و کنایی این عبارات صرف نظر کنیم هیچ یک از آنها را نمی‌توانیم بپذیریم و نمی‌شود آنها را صحیح دانست؛ زیرا از نظر ضوابط سندی اکثر آنها اخبار واحدی می‌باشند که قابل اعتماد نیستند و اگر از ضوابط سندی نیز صرف نظر کنیم می‌بینم که در این روایات مطالبی اعجاز آمیز به دجال نسبت داده شده است. با اینکه وی شخصی کافر و سرکش و طاغی است و قبلاً گفتیم که صدور معجزه از یک شخص کافر ممکن نیست.... با وجود این نقاط ضعف، امر از دو حال خارج نیست یا باید تمامی این اخبار را مردود بدانیم یا اینکه بر یک معنای رمزی و کنایی برخلاف معنای ظاهری حمل کنیم و روشن است که حمل بر معنای رمزی از کنار گذاشتن و مردود دانستن بهتر است».13

یکی دیگر از نویسندگان معاصر نیز پس از بیان روایات دجّال، درباره آن تردید کرده و می‌نویسد: «ریشة داستان دجّال را باید در کتاب مقدّس و در بیان نصاری پیدا کرد. بعد از آنکه، اکثر احادیث آن و تفصیلاتش در کتب اهل سنّت و به طرق آنهاست. به هر حال، اصل قضیه دجّال به طور اجمال، بعید نیست صحت داشته باشد، لیکن تعریفات و توصیفاتی که درباره‌اش شده مدرک قابل اعتمادی ندارد. پس بر فرض اینکه اصل قضیة دجّال صحت داشته باشد، اما بدون تردید با افسانه‌هایی آمیخته شده صورت حقیقی خود را از دست داده است».14

برای مطالعه کامل این نظریه اینجا را کلیک کنید.

امام زمان

ز) ویژگی‌های دجّال: پس از این مقدّمه به بررسی مهم‌ترین ویژگی‌های ظاهری و رفتاری دجّال می‌پردازیم. براساس روایات، کافر بودن، ادّعای پروردگاری کردن، درنوردیدن سراسر جهان، عمر طولانی داشتن، یک چشم بودن و... از مهم‌ترین ویژگی‌های دجّال است. برای روشن‌تر شدن این ویژگی‌ها، چند روایت را که در این زمینه وارد شده است، بررسی می‌کنیم.

در یکی از احادیث نبوی، دجّال این‌گونه توصیف شده است: «من دربارة دجال با شما سخن گفتم و بیم آن دارم که شما آن درک نکنید. مسیح دجّال مردی کوتاه قد با پاهایی فاصله‌دار و مویی پیچان (مجعّد) است، یک چشم بیشتر ندارد و چشم دیگر او به طور كلّی محو شده و هیچ برآمدگی و فرو رفتگی از آنان باقی نمانده است. اگر [امر او] بر شما مشتبه می‌شود بدانید که پروردگار شما یک چشم نیست و شما هرگز پروردگار خود را نمی‌بینید تا اینکه از دنیا بروید».16

دراین‌باره همچنین از پیامبر اعظم علیه‌السلام نقل شده است که فرمود: «دجّال کسی است که چشم چپ او نابیناست و در میان پیشانی او نوشته شده است: کافر. بر چشم او ناخنكی17 بزرگ است». 18 در روایت نبوی دیگری که در منابع روایی شیعه نیز نقل شده است، دربارة ویژگی‌های دجّال چنین می‌خوانیم: «ای مردم! خداوند پیامبری را به رسالت مبعوث نکرد جز آنکه قومش را از دجّال ترسانید و خدای تعالی آن را تا به امروز بر شما تأخیر انداخته است و اگر امر بر شما مشتبه شد بدانید که خداوند یک چشم نیست و دجّال بر حماری که فاصلة بین دوگوشش یک میل است خروج می‌کند و بیشتر پیروان او یهود و زنان و اعرابند و به همة کرانه‌های زمین جز مکّه و دو حومة آن و مدینه دو حومة آن درآید.19

دجّال کسی است که چشم چپ او نابیناست و در میان پیشانی او نوشته شده است: کافر. بر چشم او ناخنكی بزرگ است

در روایتی که از امیرمؤمنان علیه‌السلام نقل شده است، آن حضرت در پاسخ «اصبغ بن نباته» که از آن حضرت دربارة ویژگی‌های دجّال پرسیده بود، می‌فرماید:  «دجّال صائد بن صائد [صید] است و بدبخت کسی است که او را تصدیق کند و نیک بخت کسی است که او را تکذیب نماید. او از شهری خروج کند که به آن اصفهان گویند. از قریه‌ای که او را یهودیه می‌شناسند. چشم راستش ممسوح [نابینا] است و چشم دیگرش که بر پیشانی اوست آنچنان می‌درخشد که گویی ستارة سحری است و در آن علقه‌ای است که با خون در آمیخته و میان دو چشمش نوشته شده است: «کافر» و هر کاتب و بی‌سوادی آن را می‌خواند و در دریاها فرو می‌رود، آفتاب با او حركت می‌كند و در مقابلش كوهی از دود است و پشت سرش كوه سفیدی است كه مردم آن را طعام پندارند. در قحطی شدیدی در حالی كه بر حمار سپیدی كه فاصله هر گامش یك میل است، سوار شده خروج می‌كند و زمین منزل به منزل زیر پایش در نوردیده شود و بر آبی نگذرد جز آنكه تا روز قیامت فرو رود و با صدای بلندی که جن و انس و شیاطین در شرق و غرب عالم آن را می‌شنوند، می‌گوید: «ای دوستان من! به نزد من آیید، من کسی هستم که آفرید و هماهنگی بخشید و اندازه‌گیری کرد و راه نمود. من پروردگار والای شما هستم». در حالی که آن دشمن خدا دروغ می‌گوید. او یک چشمی است که غذا می‌خورد و در بازارها راه می‌رود و پروردگار شما یک چشم نیست و غذا نمی‌خورد و راه نمی‌رود و زوالی ندارد».20

 

ح) سرانجام دجّال: در مورد سرانجام دجّال و اینکه او به دست چه کسی نابود می‌شود، با دو دسته روایت روبه‌رو هستیم. در دسته‌ای از روایات تأکید شده است که دجّال به دست حضرت مهدی علیه‌السلام کشته می‌شود و در دسته‌ای دیگر از روایات از حضرت عیسی علیه‌السلام به عنوان کشندة دجّال یاد شده است.

در نخستین روایت دستة اول كه از امیر مؤمنان علی علیه‌السلام نقل شده است، در این زمینه چنین می‌خوانیم: «آگاه باشید که بیشتر پیروانش فرزندان نامشروع و اصحاب طیلسان21 (جامه‌های) سبز (یا یهودیان) هستند. خداوند او را در گردنة «افیق»22 به دست کسی که عیسی بن مریم علیه‌السلام پشت سر او نماز می‌خواند، سه ساعت گذشته از روز جمعه به هلاکت می‌رساند».23

امام زمان(عج)

امام صادق علیه‌السلام نیز دراین‌باره می‌فرماید: «روز نوروز روزی است که خداوند در آن روز قائم ما اهل بیت و واپسین ولی امر را بر دجّال پیروز می‌گرداند و او را در کناسه کوفه به دار می‌زند».24 در یکی از روایات دستة دوم، به نقل از پیامبر اعظمصلی‌الله‌علیه‌و‌آله چنین آمده است: «در همین حالت که وی بدین گونه می‌گذارند، خداوند عزّ و جلّ مسیح پسر مریم علیه‌السلام را برمی‌انگیزد و او نزد منارة سفید سمت شرقی دمشق در پوششی زرد نازل می‌شود در حالی که دستش را بر شانه‌های دو فرشته گذاشته است دنبال او می‌رود تا اینکه او را در نزدیکی دروازة «لدّ»25 شرقی می‌یابد و او را می‌کشد».26

در این زمینه، همچنین از پیامبر گرامی اسلامصلی‌الله‌علیه‌و‌آله نقل شده است که فرمودند: «دجال در امت من خارج میشود و به مدت چهل روز یا چهل سال یا چهل شب یا چهل ماه در میان آنها زندگی می‌کند تا اینکه خداوند عیسی بن مریم علیه‌السلام را برمی‌انگیزد ـ در حالی که او مانند بن مسعود ثقفی است ـ و او بر دجال غلبه می‌کند و نابودش می‌سازد».27 با توجّه به روایات یاد شده، اظهار نظر قطعی در مورد چگونگی از بین رفتن دجّال امکان‌پذیر نیست و به ناچار علم آن را به خدا واگذار می‌کنیم.

ط) دجّال و دیگر مدّعیان دروغین: نکتة دیگری که از روایات دربارة دجّال به دست می‌آید این است که پیش از خروج دجّال اصلی، دجّال‌ها یا کذّاب‌های فراوانی خروج می‌کنند که هر یک به نوعی موجب فریب و گمراهی مردم می‌شوند. در روایتی که انس بن مالک از پیامبر اعظم صلی‌الله‌علیه‌و‌آله نقل کرده، در این زمینه چنین آمده است: «پیش از خروج آن دجّال، افزون بر هفتاد دجّال خروج می‌کند».28

پیامبر خاتم صلی‌الله‌علیه‌و‌آله در روایت دیگری دراین‌باره می‌فرماید: «در آخرالزّمان دجّال‌های دروغ‌گویی خواهند آمد. آنها احادیثی را به شما عرضه می‌کنند که نه شما و نه پدرانتان آنها را نشنیده‌اید، پس برحذر باشید که آنها شما را گمراه نکنند و نفریبند».29 همچنین از آن حضرت روایت شده است که فرمود: «همانا به زودی در امّت من، سی مدّعی دروغین برخواهند خاست که همة آنها گمان می‌کنند، پیامبر است در حالی که من خاتم پیامبرانم و هیچ پیامبری پس از من نیست»30 با توجّه به روایات یاد شده و روایات فراوان دیگری که در این زمینه نقل شده است،31می‌توان گفت که دجّال با ویژگی‌هایی که در این مقاله برشمردیم یک مصداق بیشتر ندارد و موارد دیگری که در روایات اخیر از آنها تعبیر به دجّال شده، صرفاً از باب همانندی با دجّال واقعی از نظر بیان ادّعاهای خلاف واقع و فریفتن مردم بوده است، نه اینکه واقعاً ده‌ها دجّال با ویژگی‌های منحصر به فردی که در اینجا به آنها اشاره کردیم در آخرالزّمان خروج می‌کند.

 

با توجه به مجموعه مطالبی که در این مقاله بیان شد، درمی‌یابیم که فتنة دجّال فتنه‌ای سهمگین، پیچیده و بسیار گمراه کننده است که باید برای در امان ماندن از آن تنها به خدای بزرگ پناه برد. 33

ابراهیم شفیعی سروستانی

تنظیم و تلخیص: گروه دین و اندیشه - عسگری

 


 

1. ر.ک: معجم أحادیث الإمام المهدی علیه‌السلام، ج 2، ص137-5؛ لطف‌الله صافی گلپایگانی، منتخب الاثر، ج 3، صص 103-111.

2. «قطران» مادة رقیق و چسبنده و سیاه رنگی است که با جوشاندن چوب و زغال و مانند آن به دست می‌آید و برای نگهداری چوب از پوسیدگی به کار می‌رود. (فرهنگ لاروس، ج 2، ص 1649).

3. ر.ک: سیّد محمّد مرتضی الزبیدی، تاج العروس من جواهر القاموس، ج 14، ص 228، مادة «دجل»؛ سعید الخوری اشرتونی، اقرب الموارد فی فصح العربیه و الشوارد، ج 1، ص 320؛ فخر الدّین الطریحی، مجمع البحرین، بیروت، مؤسسة الوفا، 1403 ق.، ج 5، ص 369؛ علی‌اکبر دهخدا، لغت‌نامه، ج 7، ص 10481.

4. تاج العروس، ج 14، ص 228.

5. محمّد خزائلی، اعلام قرآن، تهران، امیرکبیر، 1378، ص 479.

6. شیخ طوسی، کتاب الغیبه، ص 436، ح 426؛ محمد باقر مجلسی، بحارالانوار، ج 52، ص 209، ح 48.

7. فرائد السمطین، ج 2، ص 334، ح 585.

8. ابن حماد، الفتن، ج 2، ص 517، ح 1446.

9. همان، ص 518، ح 1450.

10. احمد بن حنبل، مسند، ج 5، ص 221.

11. همان، ج 2،‌ص 237. محمّد بن مسلم، صحیح، ج 1، ص 412، باب 25، ح 588.

12. صحیح مسلم، ج 1، ص 555، ح 809

13. سید محمد صدر، تاریخ غیبت کبرا، ترجمة سیّد حسن افتخارزاده، صص 642ـ643.

14. ابراهیم امینی، دادگستر جهان، صص 225ـ226.

15. کامل سلیمان، روزگار رهایی، ترجمة علی‌اکبر مهدی‌پور، ج 2، ص 1143.

16. الفتن، ج 2، ص 519، ح 1454.

17. «ناخنك» یك ضایعه گوشتی مثلثی شكل است كه از سفیدی چشم «ملتحمه» روی سیاهی چشم «قرنیه» كشیده می‌شود. این ضایعه در طرف بینی است. (ر.ک: http: //www.daneshnameh.roshd.ir)

18. الفتن، ج2، ص 519، ح 1455.

19. شیخ صدوق، کمال‌الدّین و تمام النّعمه، ترجمة منصور پهلوان، ج 2، ص 319، بحارالانوار، ج 52، صص 193-194.

20. کمال‌الدّین و تمام النّعمه،ج2، صص 313ـ314.

21. «طیلسان» جمهای است که بدن را احاطه میکند و برای پوشیدن میبافند عاری از تفصیل و دوزندگی و آن پوششی است مدور و سبز بدون دامان که تار یا پود آن از پشم است و خواص از علما و مشایخ آن را پوشند و آن پوشش پارسیان بوده است.(لغتنامه(دهخدا)، ج10، صص 15603-15604.

22.در لغتنامه دهخدا آمده است که «اَفیق» اسم چند محل است: ا. اسم شهری بود که در مرز و بوم یهودا و بن یامین به طرف شمال غربی اورشلیم در نزدیکی سوکوه واقع بود و الان آن را «بلند الفوقه» گویند که در آنجا اسرائیلیان از فلسطینیان شکست یافته... تابوت عهد نیز از ایشان گرفته شد و.... (ر.ک: لغتنامه، ج2، ص 3107.

23. بحارالانوار، ج 52، ص 194.

24. همان، ص 308، ح 84.

25.«لدّ» روستایی در نزدیکی بیتالمقدس، در سرزمین فلسطین است. دروازه لد(باب لد) در برخی روایات محل فرود آمدن حضرت عیسی علیه‌السلام معرفی شده است. مراصدالاطلاع، ج3، ص 1302.)

26. صحیح مسلم، ج 4، ص 2250، ح 7.

27. صحیح مسلم، ج 4، ص 2258، باب 23، ح 2940؛ مستند احمد، ج2، ص 166.

28.. الفتن، ج2، ص 519، ح 1455.

29. صحیح مسلم، ج 1، ص 12، ح 7.

30. مسند احمد، ج 5، ص 278.

31. برای مطالعه بیشتر در این زمینه ر.ک: معجم احادیث الامام مهدی علیه‌السلام، ج 2، صص 43-32.

32. تاریخ غیبت کبری، ص 662.

33. برای مطالعه بیشتر در زمینه موضوع دجال ر،ک: سعید ایوب، عقیدة المسیح الدجال فی الادیان (قراءة فیالمستقبل)، چاپ اول: بیروت، دارالهادی، 1411 ق؛ ابن کثیر دمشقی، المسیح الدجال، تحقیق: ابومحمد اشرف ابن عبدالمقصود، چاپ اول: بیروت، مؤسسة الکتب الثقافیه، 1419 ق.


ارسال شده در تاریخ : جمعه 30 آذر 1390برچسب:, :: 11:57 :: توسط : علی منجزی

 هنگامه ظهور و شباهتهاى آن به قیامت 

سنگ قبر

اشاره:

صحنه‏هاى قیامت با هنگامه ظهور حضرت حجت از جهات گوناگون مشابه یكدیگرند كه در این مجموعه خلاصه‏اى از شباهتها را كه از تفسیر و تأویل آیات قرآن برگرفته شده است در قالب 14 مقاله تقدیم خواهد شد. در شماره پیشین با بیان مقدمه مفصل درباره این ارتباط موضوع چهارده شماره همراه با چکیده مباحث آن ارائه گردید تا خواننده محترم در جریان و پیوند مطالب باشد. اکنون سومین شباهت تقدیم می گردد.

 

شماره پیشین: شاید هیمن جمعه، ظهور باشد!؟ (ناگهانى بودن ظهور و قیامت) 

 

 

4 - برانگیخته شدن مردگان

در زمان‏ ظهور حضرت ‏بقیةاللَّه جمعى از اموات ‏مؤمنان به اذن خداوند زنده مى‏شوند و به زندگى دنیا باز مى‏گردند و این امر چنان واضح و مسلّم است كه در برخى از دعاهاى مشهور به صورت یكى از حوایج و خواسته‏هاى مهم شیعیان و منتظران یاد شده است. به نمونه‏اى از احادیث و ادعیه‏اى كه در این‏باره آمده توجه فرمایید:

حضرت امیرالمؤمنین ‏علیه السلام ضمن گفتارى طولانى فرمود:...اى شگفتا! و چگونه تعجب نكنم از مردگانى كه خداوند آنها را زنده برانگیزد، گروه گروه با تلبیه و پاسخگویى به دعوت كننده الهى به كوچه‏هاى كوفه وارد شوند....(1)

امام صادق علیه السلام فرمودند: و چون هنگام قیامش برسد در ماه جمادى الآخر و ده روز از ماه رجب بارانى خواهد بارید كه خلایق مانند آن را ندیده باشند، پس خداوند متعال با آن گوشتهاى مؤمنان و بدنهایشان را در قبر خواهد رویاند، و گویا آنها را مى‏بینم كه از سوى جهینه پیش مى‏آیند در حالى كه موهاى خود را از خاك مى‏تكانند.(2)

هنگامى كه قائم ما بپاخیزد خداوند گروهى از شیعیان ما را براى او زنده مى‏كند

همچنین از آن حضرت روایت شده كه فرمودند: هرگاه قائم آل محمدصلى الله علیه وآله به‏پا خیزد از پشت كعبه بیست و هفت مرد را بیرون مى‏آورد. پانزده تن از قوم موسى كه به سوى حق راهبرى و به آن دادگرى كنند، و هفت تن از اصحاب كهف، یوشع وصى حضرت موسى، و مؤمن آل فرعون، سلمان فارسى و ابودُجانه انصارى و مالك اشتر.

از ابوبصیر آمده كه گوید به حضرت امام صادق ‏علیه السلام عرض كردم: این‏كه خداوند تبارك و تعالى مى‏فرماید: «وَ أَقْسَمُوا بِاللَّهِ جَهْدَ أَیْمانِهِمْ لا یَبْعَثُ اللَّهُ مَنْ یَمُوتُ بَلى وَعْداً عَلَیْهِ حَقّاً وَلكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا یَعْلَمُونَ»؛(3) آنان به شدّت به خداوند سوگندها یاد كردند كه خداوند هرگز كسى را كه بمیرد برنمى‏انگیزد، آرى این وعده حتمى خداوند است ولى بیشتر مردمان نمى‏دانند. منظور چیست؟

فرمود: اى ابوبصیر! در این باره چه مى‏گویند؟ عرض كردم: مى‏پندارند و قسم مى‏خورند كه خداوند مردگان را زنده نمى‏كند. حضرت فرمود: مرگ بر كسى كه چنین سخنى مى‏گوید، از آنها بپرس كه آیا مشركین به اللَّه قسم مى‏خوردند یا به لات و عزّى؟

ابوبصیر مى‏گوید گفتم: فدایت شوم پس برایم بیان فرما.

فرمود: هنگامى كه قائم ما بپاخیزد خداوند گروهى از شیعیان ما را براى او برمى‏انگیزد و زنده مى‏كند كه شمشیرشان بر شانه‏هایشان است. چون این خبر به قومى از شیعیان ما كه نمرده باشند برسد به یكدیگر مى‏گویند: فلان و فلان و فلان از قبر برانگیخته شده و با قائم‏ علیه السلام هستند. وقتی این سخن به گوش گروهى از دشمنان ما رسید، مى‏گویند: اى گروه شیعیان چقدر دروغگو هستید! این دولت و حكومت شما است و شما دروغ مى‏گویید! نه واللَّه! اینها كه شما مى‏گویید زنده نشده و زنده نخواهند شد تا روز قیامت، پس خداوند گفتار آنها را حكایت كرده مى‏فرماید: «وَأَقْسَمُوا بِاللَّهِ جَهْدَ أَیْمانِهِمْ لا یَبْعَثُ اللَّهُ مَنْ یَمُوتُ».(4)

و چرا تعجب نكنم از مردگانى كه خداوند آنها را زنده برانگیزد، تا گروه گروه به پاسخ دعوت كننده الهى به كوچه‏هاى كوفه وارد شوند

در دعاى عهد است كه «اَلَّلهُمَّ اِنْ حالَ بَیْنی وَبَیْنَهُ الْمَوْتُ الَّذی جَعَلْتَهُ لِعِبادِكَ حَتْماً مَقْضِیّاً فَاَخْرِجْنی مِنْ قَبْری مُؤْتَزِاً كَفَنی شاهِراً سَیْفی مُجَرِّداً قَناتی فِى الْحاضِرِ وَالْبادی»؛ خداوندا! اگر میان من و (ظهور) او مرگ كه بر بندگانت قضاى حتمى قرار داده‏اى، جدایى انداخت؛ پس مرا از قبرم برانگیز در حالى كه كفنم را بر كمر بسته، شمشیرم را از نیام بركشیده دعوتِ دعوت كننده در هر شهر و دیار را اجابت نموده باشم. و این به مهمترین ویژگیهاى قیامت شباهت دارد كه در آن روز تمامى مردگان زنده مى‏شوند تا مورد حسابرسى قرار گیرند و نیكان پاداش و بدان كیفر اعمال خود را ببینند.

در آیات قرآن‏كریم استدلالها و احتجاجهاى فراوان راجع به معاد در برابر مشركان و ملحدان به كار رفته است و تأكید شده كه خداوند متعال نه تنها قادر است آدمیان را به حال سابق خود باز گرداند و به صورت اول برانگیزاند، بلكه مى‏تواند سرانگشتان انسان را هم به همان گونه كه بود ترتیب دهد و بازسازى كند. «بَلى قادِرینَ عَلى اَنْ نُسَوِىَّ بَنانَهُ»(5)؛ در حقیقت ما تواناییم كه (خطوط) سرانگشتان او را (بار دیگر) بسازیم.

 

تنظیم برای تبیان: گروه دین و اندیشه - حسین عسگری

ناگهان چقدر زود دیر میشود

در شماره‌ی آتی خواهید خواند:

پنجمین شباهت قیامت و عصر ظهور؛ نزدیک بودن ظهور

 


 

 

1.بحار الانوار: 47/52.

2.بحار الانوار: 337/52.

3.سوره نحل، آیه 38.

4.روضه كافى: 50.

5.سوره قیامت، آیه 4.


ارسال شده در تاریخ : جمعه 29 آذر 1390برچسب:, :: 11:56 :: توسط : علی منجزی

 امام زمان

 

آیا از سرزمین یاس‌ها آمده‌ای كه عطر نفس‌هایت از فرسنگ‌ها جانمان را می‌نوازد؟!

یا از سرزمین آیینه‌ها آمده‌ای كه صداقت در كلامت موج می‌زند...؟! چشمان پرگناه ما هرگز تو را ندید. امّا با قلبمان تو را همیشه احساس می‌كنیم.

 

 

 

سلالة زهرا!

از دل‌تنگی زیاد گفته‌ایم و زیاد شنیده‌ای امّا مسئله این است آیا باور كردنش برایت آسان است یا دشوار!

آقای لحظه های پرالتهاب من!

جهان در پشت میله‌های زندان «چه كنم»گرفتار است و زمین با همة وجود خود «ظهر الفساد فی البرّ و البحر بما كسبت أیدی الناس» را احساس می‌كند.

 

مهربان‌تر از باران!

كودكان فقیری را در سرزمین‌های غنی غارت شده بارها دیده‌ام كه حتی به اندازة یك نفس كشیدن به آینده امیدی ندارند. فرزندانی كه از درد لاغری وگرسنگی به سادگی می‌شود دنده‌های نازك آنها را شمرد.

من تازه عروسان بیوه شده و عمر یك روزة نوزادانی را كه سال‌ها در انتظارشان بوده‌اند می‌فهمم. من چنگال‌های بی‌رحم نامردان عالم كه بر جوانی جوانان ما چنگ می‌اندازد را می‌بینم. من قلم‌هایی را كه تو را افسانه می‌خوانند می‌دانم

عزیز فاطمه!

من مادرانی را دیده‌ام كه فرزندان خود را در قنداقه‌ای پر از گل‌های سرخ می‌پیچند امّا به جای گهواره آنها را در گوری سرد می‌نهند و به جای لالایی نشید زار می‌خوانند.

 

آقای پر از احساس!

من آوارگان پر از خاك و نیاز را كه با هزاران بیم و امید به سرزمین‌های همسایه می‌گریزند و از مرگ به سوی تحقیر می‌شتابند را بارها دیده‌ام.

 

تنهاترین مرد خدا!

من عروسك‌های بچه‌های همسایه (فلسطین) را كه چشمانش خون و دست‌هایش تیغ آتش است كه می‌بینم از عروسك‌های مخمل خودم می‌ترسم.

من تازه عروسان بیوه شده و عمر یك روزة نوزادانی را كه سال‌ها در انتظارشان بوده‌اند می‌فهمم. من چنگال‌های بی‌رحم نامردان عالم كه بر جوانی جوانان ما چنگ می‌اندازد را می‌بینم.

من قلم‌هایی را كه تو را افسانه می‌خوانند می‌دانم.

 

یاور افلاكی من!

انگار هنجرة هنجارهای اسلام را غبار حرص و غفلت مسلمان آزار می‌دهد و من هنوز هم متحیّرم كه خدا چقدر صبور است!

شاهد دادگاه عدل!

بگذار تا اعتراف كنم كه اگر به اندازة جرعه‌ای عاشقت بودیم می‌آمدی. نیستیم كه نمی‌آیی...

حكومت عشق در مملكتی علَم می‌شود كه مردمش عاشق باشند؛ آری ما فقط عاشقی را «شعار» داده‌ایم و بس.

مهربانا! مگذار تسبیح نگاهمان از فرط جدایی دانه دانه شود...

 

 اللّهمّ بلّغ مولانا الإمام الهادی المهدی(عج)


ارسال شده در تاریخ : جمعه 28 آذر 1390برچسب:, :: 11:55 :: توسط : علی منجزی

 امام علی علیه السلام آمده است: « مَن استَعانَ بِالأمَانی أفلَس؛ کسی که از آرزوهای دراز کمک بگیرد، فقیر و مفلس می شود (و زندگی فقیرانه ای خواهد داشت هر چند ثروتمند باشد)

 


آرزو

 

شاید هریک از ما در زندگی، دارای آرزوهایی باشیم و همیشه در خیال خود نیز، در صدد دست یافتن به آن ها. از نظر اسلام اصل داشتن آرزو مذمّت نشده است. هم چنانکه پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فرموده است: «آرزو برای امت من رحمت است»(1)؛ چرا که به ‌واسطه همین آرزوها، انسان به تکاپو، امید، سعی و تلاش در زندگی واداشته می ‌شود.

 

 

آرزو و امل، عامل حیات و حرکت انسان است؛ ولی اگر از حد بگذرد و به صورت آرزوی دور و دراز در آید، بدترین عامل انحراف و بدبختی است. مانند آب باران که مایه حیات است، اما این آب اگر از حد بگذرد، مایه غرق شدن و نابودی خواهد شد. این آرزوی کشنده همان است که آن را مایه بی خبری از خدا و حق و حقیقت می شمارند. این آرزوها و امیدهای دور و دراز چنان انسان را به خود مشغول می دارد و غرق در عالمی از تخیل می سازد که از زندگی و هدف نهائی اش به کلی بیگانه می شود.

هر قدر آرزوها طولانی تر باشد، تهیه مقدمات بیشتری را می طلبد؛ همچنین صرفه جویی بیشتری برای حفظ اموال و ثروت ها جهت رسیدن به آن آرزوهای دور و دراز لازم است و نتیجه این دو، یک زندگی توأم با درد و رنج و سخت گیری بر خود و خانواده خود، توأم با تلاش شبانه روزی بی رویه خواهد بود

 

 

آرزوی طولانی از دو چیز ناشی می ‌شود: یکی جهل و دیگری دنیادوستی. جهل و نادانی انسان باعث می‌ شود از بسیاری از حقایق غافل بماند؛ چه ‌بسا انسان به جوانی خود مغرور می ‌شود و فرا رسیدن مرگ را بعید بشمارد و به ‌همین خاطر، دائم به فکر آرزوهای طولانی خویش باشد و از یاد خدا غافل شود. گاهی نیز انسان به ‌خاطر دنیادوستی و محبتی که به علائق و لذات دنیوی پیدا می‌ کند، گرفتار آرزوهای طولانی شود. امام علی علیه السلام فرموده است: « اتَّقُوا خِدَاعَ الْآمَالِ فَکمْ مِنْ مُؤَمِّلِ یوْمٍ لَمْ یدْرِکهُ وَ بَانِی بِنَاءٍ لَمْ یسْکنْهُ وَ جَامِعِ مَالٍ لَمْ یأْکلْهُ؛ از فریب آرزوها بپرهیزید؛ چه بسیار کسانی که آرزو داشتند روزی را (در آغوش ناز و نعمت بگذارنند) و هرگز به آن نرسیدند. چه بسیار کسانی که خانه و قصری ساختند، ولی هرگز در آن ساکن نشدند و چه بسیار کسانی که اموال زیادی اندوختند، ولی هرگز از آن نخوردند».(2) طول امل پیامدهای خطرناک و مخرب و سوئی را به دنبال دارد:

 

 

 

 

قساوت قلب

 

قساوت قلب

طول امل و طولانی شدن آرزو، انسان را از خدا غافل می کند و به دنیا حریص می سازد و آخرت او را به دست فراموشی می سپارد. اینها همه اسباب سنگدلی و قساوت است و سنگدلی در واقع کنایه از نفوذ ناپذیری است؛ یعنی یاد خدا و یاد آخرت به هیچ وجه در دل او نفوذ نمی کند. به همین دلیل در حدیثی آمده است که خداوند به حضرت موسی علیه السلام فرمود: «یا مُوسی لا تَطُولُ فِی الدُّنْیا أَمَلَک، فَیقْسُو قَلْبَک، وَالْقاسِی الْقَلْبِ مِنّی بَعیدٌ؛ ای موسی! آرزوی خود را در دنیا طولانی نکن که قسی القلب خواهی شد و قسی القلب از من دور است».(3)

 

 

زندگی پر رنج

هر قدر آرزوها طولانی تر باشد، تهیه مقدمات بیشتری را می طلبد؛ همچنین صرفه جویی بیشتری برای حفظ اموال و ثروت ها جهت رسیدن به آن آرزوهای دور و دراز لازم است و نتیجه این دو، یک زندگی توأم با درد و رنج و سخت گیری بر خود و خانواده خود، توأم با تلاش شبانه روزی بی رویه خواهد بود. در حدیثی از امام علی علیه السلام آمده است:« مَن استَعانَ بِالأمَانی أفلَس؛ کسی که از آرزوهای دراز کمک بگیرد، فقیر و مفلس می شود (و زندگی فقیرانه ای خواهد داشت هر چند ثروتمند باشد)».(4)

 

محرومیت از نعمت ها

کسانی که گرفتار آرزوهای دور و درازند و در دریای امانی و آرزوها غوطه ورند، اغلب به سراغ صرفه جویی و سخت گیری هر چه بیشتر در استفاده از مواهب حیات و زندگی می روند تا به آرزوهای دور و دراز خود برسند. به همین دلیل نسبت به همه کس حتی خویشتن و زن و فرزند بخیل خواهند بود، همان بخلی که آن ها را از بهره گیری از نعمت های الهی محروم می سازد و در عین برخورداری از امکانات فراوان، زندگی فقیرانه ای دارند. البته مقصود از طول امل، آرزوهای دست نیافتنی است و گر نه تدبیر امور آینده و رسیدگی به امر معیشت، به قدر کفایت، از نشانه های کمال فرد محسوب می شود.

کسانی که گرفتار آرزوهای دور و درازند و در دریای امانی و آرزوها غوطه ورند، اغلب به سراغ صرفه جویی و سخت گیری هر چه بیشتر در استفاده از مواهب حیات و زندگی می روند تا به آرزوهای دور و دراز خود برسند. به همین دلیل نسبت به همه کس حتی خویشتن و زن و فرزند بخیل خواهند بود، همان بخلی که آن ها را از بهره گیری از نعمت های الهی محروم می سازد

 

 

 

کفران نعمت

آرزوهای دراز، انسان را به آن چه ندارد و شاید هرگز به آن نمی رسد دلبند می سازد، به همین دلیل آنچه را از نعمت های الهی در دست دارد کوچک می شمرد و نسبت به آن بی اعتناست و این کفران نعمت، پیامدهای شومی در دنیا و آخرت برای او دارد. هم چنانکه امام علی علیه السلام فرموده است:« تَجَنَّبُوا المُنی؛ فَإِنَّها تَذهَبُ بِبَهجَةِ نِعَمِ اللّه عِندَکم، وتُلزِمُ استِصغارَها لَدَیکم وعَلی قِلَّةِ الشُّکرِ مِنکم؛ از آرزوهای دراز بپرهیزید که زیبایی نعمت های الهی را از نظر شما می برد و آن ها را نزد شما کوچک می کند و به کمی شکر و کفران نعمت از سوی شما منتهی می شود».(5)

 

سرچشمه بسیاری از گناهان

طول امل آدمی را به انواع گناهان دعوت می کند؛ زیرا رسیدن به این آرزوها معمولاً از طریق مشروع غیر ممکن است. بنابراین گرفتاران این رذیله اخلاقی خود را ناگزیر می بینند که در کسب درآمدها چشم بر هم نهند و حلال و حرام را شناسایی نکنند و از غصب حقوق دیگران، خوردن اموال یتیمان، کم فروشی، رباخواری، رشوه و مانند این امور ابا نداشته باشند. در حدیث دیگری از امام علی علیه السلام می خوانیم: « مَنْ طَالَ أَمَلُهُ سَاءَ عَمَلُه‏؛ کسی که آرزویش دراز باشد، عملش بد می ‌شود».(6)

 

فراموشی مرگ

کسانی که در زندگی گرفتار این رذیله اخلاقی هستند، هرگز نه سخنی از مرگ بر زبان می رانند و نه در فکر آخرتند؛ بلکه همواره در گرداب غفلت غوطه ورند. هیچ توجهی به کمالات معنوی ندارند و طبیعتاً چنین کسانی روی سعادت را نخواهند دید. چنانکه فرموده اند: « أکثرُ النّاسِ أملاً أقلُّهُم للمَوتِ ذِکراً؛ کسی که آرزویش از همه طولانی تر است، از همه کمتر به یاد مرگ است».(7)

 

پی نوشت ها :

1. میزان الحکمه، ج1، ح 672.

2. کافی، ج2، باب القسوه، ح 1.

3. تصنیف الغرر، ص 314.

4. همان.

5. همان، ص 313.

6. همان، ص 312.

7. همان، ص 313.


ارسال شده در تاریخ : جمعه 27 آذر 1390برچسب:, :: 11:54 :: توسط : علی منجزی

 در اثر آزمایش و امتحان الهی، خوبی‌ها و بدی‌های انسان جلوه می‌کند و به قولی، رو می‌شود. آزمایش‌های الهی، قدرت‌های نهفته در انسان را به نمایش می‌گذارد و صفات بد و خوب نهفته در انسان، بر اثر امتحان و آزمایش بر ملا می‌شود.

خداوند متعال در قرآن کریم می فرماید:«أَحَسِبَ النَّاسُ أَن یُتْرَكُوا أَن یَقُولُوا آمَنَّا وَهُمْ لَا یُفْتَنُونَ»  یعنی : «آیا مردم پنداشتند كه تا گفتند ایمان آوردیم رها مى‏شوند و مورد آزمایش قرار نمى‏گیرند» (1). آری سنت پروردگار متعال این است که اهل ایمان را در مواجهه با سختی ها و مشکلات مورد آزمایش قرار می دهد تا عیار ایمان هر یک مشخص گردد. پس اگر بر اساس امتحانات الهی، نقطه ضعف‌های بر ملا شده را شناختیم و آنها را ریشه‌یابی و ترمیم کردیم، در این آزمون موفق هستیم؛ ولی اگر اشتباهات خود را نپذیرفتیم و در مقابل آن توجیه آوردیم، در این صورت، به شیطان اقتدا کرده‌ایم.

امتحانات و آزمون‌های الهی، به نفع ماست؛ البته اگر انسان، با خدا باشد، اما اگر خدا را فراموش کند بی‌تردید گمراه و از راه، خارج خواهد شد.

در آخرالزمان، همه شیعیان امتحان می‌شوند. «آزمایش‌های آخرالزمان، منافق‌کُش است و آدم‌های پیچیده را نیز روشن می‌کند». امتحانات و آزمون‌های آخرالزمان، یک نوع تمرین سربازی برای امام زمان(عجل الله تعالی فرج الشریف) است.

در همه دوران‌ها، حق و باطل در تقابل بوده‌اند، و از این میدان کسانی پیروز بیرون آمده‌اند که بصیرت داشته‌اند. اما سؤالی مطرح است و آن اینکه گاهی آنقدر فتنه سنگین می‌شود که تشخیص حق و باطل، دیگر ممکن نیست. مثلاً معاویه به ظاهر نماز می‌خواند و امیر‌المؤمنین(علیه السلام) هم نماز می‌خواند؛ حال در چنین مواقعی که برخی فتنه‌گران، شیوه منافقان را پیش می‌گیرند، چه باید کرد؟ چگونه باید تشخیص دهیم که کدام طرف، حق است و کدام طرف، باطل؟

 

 

 برای ظهور دولت یار، باید غربال شد؛ چنانچه خدای متعال در آیه 154 سورة آل‌عمران می‌فرماید: «تا خدا آنچه در سینه‌هایتان پنهان می‌دارید، بیازماید و هر چه در دل دارید، پاک و خالص گرداند و خدا از راز سینه‌ها آگاه است». مرحوم علامه طباطبایی(رحمة الله علیه) نیز در این زمینه می‌نویسد: «سنت خدای تعالی بر این جاری شده است که ابتلا و خالص سازی، عمومی باشد؛ هم شامل آنان (جبهه باطل) می‌شود و هم شامل شما... و با آزمایش افکار باطنی شما، خالص سازی ایمان و برطرف شدن شرک قلبیتان، یکی از دو طرف سعادت و شقاوت برایتان متعین شود».(2)

 

حق

در همه دوران‌ها، حق و باطل در تقابل بوده‌اند، و از این میدان کسانی پیروز بیرون آمده‌اند که بصیرت داشته‌اند. اما سؤالی مطرح است و آن اینکه گاهی آنقدر فتنه سنگین می‌شود که تشخیص حق و باطل، دیگر ممکن نیست. مثلاً معاویه به ظاهر نماز می‌خواند و امیر‌المؤمنین(علیه السلام) هم نماز می‌خواند؛ حال در چنین مواقعی که برخی فتنه‌گران، شیوه منافقان را پیش می‌گیرند، چه باید کرد؟ چگونه باید تشخیص دهیم که کدام طرف، حق است و کدام طرف، باطل؟

یکی از درسهای پیشوایان راستین دین و آموزگاران معرفت و یقین، این است که دین خدا تنها و فقط، با نشانه حق و درستی، شناخته می‏شود و شخصیتها هر که باشند و در هر پایه‏ای از علم و معرفت و تقوا و دیانت جای داشته باشند، هرگز ملاک شناخت دین نیستند؛ هرگز! ایشان به ما آمو‌خته‌اند که مبادا تمام سخنان غیر معصومی را راست و درست بشمارید و غیر معصوم را در جایگاه معصوم بنشانید. و این آموزه‌ای است که گواه درستی‌اش خرد آدمی و آیات قرآن کریم است.

در نهج‏البلاغه آمده است که در رزمگاه جمل، مردی به نام حارث‏بن حوط گریبان امیر مؤمنان‏علیه‌السلام را گرفت که: «آیا چنین می‌اندیشی که من اصحاب جمل را گمراه می‌پندارم؟» آن حضرت او را پاسخی گفت که چراغ راه آدمیان حق‏جو در تمامی عصرها و نسل هاست: «ای حارث! تو به فرودست خود نگریستی و بالای سرت را ندیدی؛ از این رو، سرگردان شدی! بی‌گمان، تو حق را در نیافته‌ای تا اهلش را بازشناسی و باطل را نشناخته‌ای تا بدانی چه کسانی بدان گرویده‌اند.»‌(3)

توجه به قرآن و سفارشات پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) و اهل‌بیت معصومین(علیهم السلام)، دوستی با دوستان خدا و اهل‌بیت (علیهم السلام)، دشمنی با دشمنان خدا و اهل‌بیت(علیهم السلام)، توجه به مسأله ولایت در عصر غیبت و التزام به آن از مهم‌ترین شاخصه‌های حق محوری است

 

 

امیرالمؤمنین‏علیه‌السلام به حارث همدانی نیز آموخت: «دین خدا هرگز، نه به وسیله شخصیتها، بلکه با نشانه حق و راستی شناخته می‌شود؛ پس حق را بشناس تا اهل حق را بشناسی.»‌(4)

 

و امام صادق‏علیه‌السلام ابوحمزه ثمالی را هشدار داد: «بپرهیز از اینکه جز حجت خدا کسی را در همه سخنانش تصدیق کنی.»‌(5)

این تعلیم ارزشمند بسان ترازویی است که پویندگان راه تحقیق و تفقّه، همواره باید خود را با آن بسنجند و بر اساس آن، سخنان دیگران را بپذیرند یا نپذیرند. و این خود آرزویی است!

توجه به قرآن و سفارشات پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) و اهل‌بیت معصومین(علیهم السلام)، دوستی با دوستان خدا و اهل‌بیت (علیهم السلام)، دشمنی با دشمنان خدا و اهل‌بیت(علیهم السلام)، توجه به مسأله ولایت در عصر غیبت و التزام به آن از مهم‌ترین شاخصه‌های حق محوری است. یک بررسی اجمالی در طول تاریخ نشان می‌دهد کهدر بروز فتنه‌ها، کسانی سربلند و پیروزند که همیشه پشت سر ولایت معصومین و نائبان آنها حرکت کرده‌اند. در حقیقت، جدا شدن از ولایت جدا شدن از صراط مستقیم است. بنابراین همیشه باید دو امر مهم را ـ که وصیت پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) در حدیث ثقلین نیز هست ـ فراموش نکنیم و آن «اقتدا به قرآن و اهل‌بیت(علیهم السلام)» است. اگر به این دو متوسل شویم، از نفوذ فتنه‌ها در امان خواهیم بود.پی نوشت:

1-     سوره عنکبوت- آیه 2

2-     ترجمه تفسیر المیزان، ج4، ص75.

3-    نهج‏البلاغه، حکمت 254.

4-    امالی شیخ مفید / 5.

5-    کافی 2 / 298 ؛ معانی الاخبار/ 169.


ارسال شده در تاریخ : جمعه 26 آذر 1390برچسب:, :: 11:52 :: توسط : علی منجزی

 گفتنی است که بیماریهای روحی با بیماریهای روانی فرق دارد . دکتر احمد جلیلی، رئیس انجمن روانپزشکان ایران می‌گوید:"در روانپزشکی چیزی به نام بیماری روحی وجود ندارد و کلاً سروکار این علم با روان است. در واقع روان به فعالیت مغز گفته می‌شود؛ همان‌طور که دیدن، فعالیت چشم است... اصولاً اشتباه رایجی است که مسئله روح را با مسئله روانپزشکی مخلوط می‌کنند.

 

 


افسردگی و راههای غلبه بر آن
همانطور که جسم ما بیمار می شود و احتیاج به مداوا دارد روحمان نیز بیمار می شود و نیاز به درمان دارد و همانطور که جسممان در معرض تهدید بیماری های مسری است روحمان نیز در خطر است اما این مسئله اغلب مورد غفلت ماست . متاسفانه انقدر که برای یک سرما خوردگی ساده اهمیت قائلیم برای درمان بزرگترین بیماریهای روحیمان اهمیت قائل نمی شویم .در حالیکه بیماری های روحی، مهلک تر و در تباهی سرنوشت ما موثر ترند .روح سالم می تواند جسم بیمار را شفا دهد اما جسم سالم نمی تواند روح بیمار را از بیماری نجات دهد .باید برای سلامتی روحیمان قبل از آنکه دیر شود و روزهای جوانی از دست برود اقدام کنیم .

 

 

گفتنی است که بیماریهای روحی با بیماریهای روانی فرق دارد . دکتر احمد جلیلی، رئیس انجمن روانپزشکان ایران می‌گوید:"در روانپزشکی چیزی به نام بیماری روحی وجود ندارد و کلاً سروکار این علم با روان است. در واقع روان به فعالیت مغز گفته می‌شود؛ همان‌طور که دیدن، فعالیت چشم است... اصولاً اشتباه رایجی است که مسئله روح را با مسئله روانپزشکی مخلوط می‌کنند و از واژه‌های بیماری روحی–روانی استفاده می‌کنند"(سایت پایگاه اطلاع‌رسانی سلامت ایران)

بیماریهای روحی همان عادات و ملکه های نفسانی هستند که به واسطه تکرار گناهان به وجود می آیند .حسادت ،تکبر،دورویی،ریاکاری نمونه هایی از بیماریهای روحی هستند.بیماریهای روحی با گناهان رابطه متقابل دارند .ابتدا اصرار بر گناه موجب بیماری روحی می شود و بیماری روحی نیز موجب ارتکاب بیشتر گناهان می شود.هیچ کس به اندازه فرد حسود ،غیبت نمی کند و تهمت بیشتر از ناحیه کسی که سوءظن دارد تکرار می شود.

درد بیماری های روحی به مراتب از دردهای جسمانی قوی تر است کسی که از حسادت در رنج است چنان دردی می کشد ،که اگر او را مخیر می کردی به انتخاب بین درد سوختگی جسمانی یا درد حسادت،چه بسا درد جسمانی را برآن ترجیح می داد

 

 

دراثر غیبت احساسات منفی و نفرت شکل می گیرد با پدید آمدن نفرت ،نسبت به موفقیت همدیگر ناخشنود می شویم و حسادت کلید می خورد .حسادت که به وجود آمد غیبت اوج می گیرد.

 

در اثر سوءظن تهمت می زنیم .وقتی تهمتها تکرار شد سوءظنمان تقویت می شود.

عدم توکل به خدا و پرستش مادیات ،عجز و ضعفهای مالی ما را بیش از حد بزرگ و مهم جلوه می دهد .با مشاهده ضعفهایمان عقده حقارت پیدا می کنیم و با حس حقارت مرتکب هزاران گناه خواهیم شد.همین گناهان حقارت ما را بیشتر می کنند.

 

تشخیص بیماریهای روحی

چنانچه کسی یکبار مرتکب غیبت شود نمی توان گفت بیمار شده است اما کسی که دائم غیبت می کند بیمار شده است او خود را ضعیف و حقیر و دیگران را بزرگ و مهم می بیند لذا به دنبال دلایلی برای آرام کردن خود خواهد گشت.وقتی به دیگران ثابت کرد که فلان کس واقعا بزرگ نیست بلکه بزرگ جلوه کرده است به آرامش خواهد رسید .

غیبت

وقتی یکبار دروغ می گوییم هنوز نمی توانیم مطمئن باشیم که بیمار شده ایم یا نه اما اگر به دروغگویی عادت کنیم قطعا بیمار شده ایم .دروغگو شهامت ندارد .دیگران را بیش از حد بزرگ و با اهمیت می بیند.لذا برای جلب رضایت دیگران و نظر مثبت آنها نسبت به خود مجبور به دروغگویی می شود .

 خداوند در قرآن از بیماری های روحی به مرض قلبی تعبیر می کند .شاید به خاطر آنکه این بیماری ها عواطف ما را مجروح و بیمار می کنند. : «فِی قُلُوبِهِم مَّرَضٌ فَزَادَهُمُ اللّهُ مَرَضاً وَلَهُم عَذَابٌ أَلِیمٌ بِمَا كَانُوا یَكْذِبُونَ »:در دل‌هاى آنان بیمارى جاى گرفته؛ پس خداوند بیمارى آنان را می‌افزاید و براى آنان عذاب دردناكى است، به سبب آنچه تكذیب  می کنند این آیه یکی از قوانین عمومی جهان را به ما معرفی کرده؛ سپس از آن نظر که همانند دیگر قوانین جهان به اراده پروردگار وضع شده، آن را به خداوند نسبت می‌دهد. این

قانون می‌گوید: «هر مرضی (مادامی که درمان نشود،)همچون هر موجود زنده ای رشد خواهد کرد .

در تفسیر آیه شریفه آمده: «چون بیماری خود را به مراکز رئیسی بدن یا قلب رساند، قانون تکامل که قانون عمومی خداوند در جهان است، آن را پیش می‌برد و می‌‌افزاید؛ زیرا هر موجودی در محیط مستعد خود حق حیات و رشد دارد و عنایت خداوند نسبت به همه یکسان است » (پرتویی از قرآن، سیدمحمود طالقانی، ج 1، ص 72)

 

درد روح

درد بیماری های روحی به مراتب از دردهای جسمانی قوی تر است کسی که از حسادت در رنج است چنان دردی می کشد ،که اگر او را مخیر می کردی به انتخاب بین درد سوختگی جسمانی یا درد حسادت،چه بسا درد جسمانی را برآن ترجیح می داد .

راه درمان ترک گناه است .چاهی که از آن آب کشیده نشود بعد از مدتی خشک می شود .حسودی که غیبت نکند و حسادت خود را به هیچ طریقی ابراز نکند از حسادت نجات پیدا خواهد کرد .شکاکی که از سوءظن پرهیز کند،و شک خود را ابراز نکند، حداقل بیماریش پیشرفت نخواهد کرد

شفای قلب مریض

 علم روانشناسی می تواند تا حدی به درمان بیماری های روحی کمک کند تعبیر این علم به روانشناسی شاید به دلیل تعاند برخی دانشمندان غربی با مسئله روح است و الا اصل این علم در بررسی مسائل روحی و اخلاقی است و کمتر ویژگی های جسمانی در آن مورد توجه است یک روانشناس در بررسی علل حسادت بیمار ،منشا حس حقارت او را بررسی می کند تا با ریشه یابی علل بیماری به درمان آن کمک کند.بنابراین روانکاوی کمک کننده است اما تا زمانیکه این علم با علوم دینی پیوند نخورد،بازهم ناقص است و نمی تواند مشکلات روحی بشر را به خوبی حل کند.

دیگر راه درمان ترک گناه است .چاهی که از آن آب کشیده نشود بعد از مدتی خشک می شود .حسودی که غیبت نکند و حسادت خود را به هیچ طریقی ابراز نکند از حسادت نجات پیدا خواهد کرد .شکاکی که از سوءظن پرهیز کند،و شک خود را ابراز نکند، حداقل بیماریش پیشرفت نخواهد کرد.

اما موثر ترین راه درمان توبه است .توبه مثل آتشی است که زخم علاج ناپذیر را می سوزاند .در حدیث حضرت علی علیه السلام است که :آخرالدواء الکی :آخرین راه درمان سوزاندن است وقتی یک زخم عفونی با هیچیک از راههای درمانی ،بهبود پیدا نمی کند باید آن را سوزاند.

اگر بتوانیم با مطالعه زیاد پیرامون آخرت ،و با تفکر زیاد درباره مرگ و در نظر داشتن فرصت عمر به پشیمانی لازم در جهت توبه برسیم این پشیمانی و اندوه سوزنده آن خود راه علاجی برای بیماریهای قلبمان می شود.پشیمانی توبه نه تنها از راه یادآوری و تلقین، تحکیم اراده و تقویت تقوا، موجب ترک گناه می‌شود، بلکه با حرارت معنوی‌اش گناهان را در خود ذوب می‌کند.


ارسال شده در تاریخ : جمعه 25 آذر 1390برچسب:, :: 11:44 :: توسط : علی منجزی

 تربیت صحیح دینی، عوامل مؤثر در شقاوت انسان را خنثی می‌کند. یعنی اگر به راستی جوانان با مسجد و روحانیت، مجالس دینی، رساله عملیه مراجع تقلید و نیز با کتاب‌های محتوی احکام، اخلاق و اعتقادات اسلام، سر و کار داشته باشند، سعادتمند خواهند شد؛ هرچند از حیث قوانین وراثت، تغذیه، همنشین و محیط، محکوم به گمراهی و انحراف باشند.

 

 

 


 

سعادت

 

عوامل مؤثر در سعادت و شقاوت انسان

اوّل: قانون وراثت؛ هم به تجربه اثبات شده و هم از نظر علمی قابل اثبات است که فرزندان افراد صالح، صالح  و فرزندان افراد فاسق، فاسق می‌شوند. به عبارت روشن‌تر صفات نیک و بد پدر و مادر، به واسطه ژن‌های آنان به فرزندان منتقل می‌گردد. از این‌ رو پیغمبر اکرم«صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم» فرموده اند: از گُلی که روی منجلاب روییده می‌شود، بپرهیزید؛ یعنی با زنی که از نظر ظاهر زیبا باشد، امّا خانواده او پست یا بی‌ریشه و اهل معصیت باشند، ازدواج نکنید.

«أَیهَا النَّاسُ إِیاكُمْ وَ خَضْرَاءَ الدِّمَنِ! قِیلَ یا رَسُولَ اللَّهِ وَ مَا خَضْرَاءُ الدِّمَنِ؟ قَالَ: الْمَرْأَةُ الْحَسْنَاءُ فِی مَنْبِتِ السَّوْءِ» [1]

آن نبی گرامی، دو ملاک و دو معیار «دین» و «اخلاق» را برای ازدواج مهم و اساسی می‌دانستند و همواره به مسلمین سفارش می‌کردند که به جز این دو معیار، دنبال چیز دیگری نباشید که فساد بزرگ در پی خواهد داشت.

«إِذَا جَاءَكُمْ مَنْ تَرْضَوْنَ خُلُقَهُ وَ دِینَهُ فَزَوِّجُوهُ إِلَّا تَفْعَلُوهُ تَكُنْ فِتْنَةٌ فِی الْأَرْضِ وَ فَسادٌ كَبِیرٌ» [2]

این دو روایت شریف، اهمیت موضوع وراثت و انتقال صفات پدر و مادر به فرزندان و تأثیر به سزای صفات و حالات والدین بر روحیات و صفات فرزندان را نمایان می‌سازد.

 

دوّم: قانون تغذیه؛ نوع تغذیه انسان، بر خصوصیات ظاهری و باطنی او اثر‌گذار است و از این جهت در تعالیم دینی بر رعایت پاکی ظاهری و باطنی غذا، فوق‌العاده پافشاری شده است. وقتی انسان از کودکی غذایی بخورد که از لطافت ظاهری برخوردار است، لطافت و زیبایی ظاهری پیدا می‌کند. همچنان‌که غذاهای غیرلطیف، آن لطافت را به آدمی نمی‌بخشد.

اثر باطنی تغذیه، از اثر ظاهری آن مهم‌تر است. تغذیه انسان، از قبل انعقاد نطفه، در زمان بارداری و شیردهی مادر و پس از تولد تا پایان عمر، باید حلال و طیب باشد، وگرنه موجب شقاوت او می‌شود.

نوع تغذیه انسان، بر خصوصیات ظاهری و باطنی او اثر‌گذار است و از این جهت در تعالیم دینی بر رعایت پاکی ظاهری و باطنی غذا، فوق‌العاده پافشاری شده است. وقتی انسان از کودکی غذایی بخورد که از لطافت ظاهری برخوردار است، لطافت و زیبایی ظاهری پیدا می‌کند

 

 

امام حسین«‌سلام‌الله‌علیه»، در روز عاشورا، در پاسخ به سؤال حضرت زینب«‌سلام‌الله‌علیها» که پرسید: چرا این جماعت با سخنرانی و تبلیغ شما متنبّه نشدند؟ فرمود: «ملئت بطونهم من الحرام»، چون شکم‌ آنان از حرام پر شده، دیگر حرف حق در آنان تأثیر ندارد. در میان مردم نیز مشهور است که اگر یک بچّه، صفات بدی داشته باشد و کارهای زشت از او سربزند، می‌گویند: لقمه او حرام است و این، تعبیر درستی است.  

 

 

سوّم: قانون همنشین؛ همنشین و رفیق انسان، تأثیر عجیبی در تربیت او دارد. رفیق خوب، می‌تواند انسان گمراه را هدایت کند و رفیق بد قادر است، پسر حضرت نوح«علیه‌السّلام» را به گمراهی و تباهی بیفکند.

تا توانی می گریز از یار بد                  یار بد بدتر از بود از مادر بد

مار بد تنها همی بر جان زند              یار بد بر جان و بر ایمان زند

به یک دوست واقعی فوراً نیازمندیم

 

قرآن کریم در این باره خیلی پافشاری دارد، چنان‌که می‌فرماید: گروهی در قیامت، پشت دست خود را به دندان می‌گیرند و هر یک از آنان می‌گوید: «ای کاش با فلانی رفت و آمد نداشتم که مرا منحرف کند». 

«یا وَیلَتى‏ لَیتَنی‏ لَمْ أَتَّخِذْ فُلاناً خَلیلاً ، لَقَدْ أَضَلَّنی‏ عَنِ الذِّكْرِ بَعْدَ إِذْ جاءَنی‏ وَ كانَ الشَّیطانُ لِلْإِنْسانِ خَذُولاً» [3]

منظور از شیطان در این آیه شریفه، به تعبیری شیطان انسی یا همان رفیق بد است. چه بسیار مشاهده شده است که یک خانم عفیف و باحجاب، پس از مدتی رفت و آمد با افراد بی‌حجاب و بی‌عفت، تأثیر می‌پذیرد و طولی نمی‌کشد که حجاب و حتی عفّت خود را از دست می‌دهد.   

 

چهارم: قانون محیط؛ محیط مدرسه، محیط خانه و به طور کلی اجتماع، اگر آلوده باشد، افراد آن نیز آلوده خواهند شد. خانواده‌ای که آلوده به برنامه‌ها و فیلم‌های مبتذل ماهواره است، فرزندانی آلوده و گناهکار خواهد داشت. کسانی که در محل کار یا زندگی، با اشخاصی سر و  کار دارند که از نظر زبان، لاابالی هستند، معمولاً بدزبانی را یاد می‌گیرند. کم پیدا می‌شود یک کسی در مجالس تهمت و غیبت و شایعه، حضور داشته باشد و رنگ آن مجالس را به خود نگیرد. بنابراین، محیط آلوده، در شقاوت انسان و محیط مقدّس، در سعادت او تأثیر به سزا دارد.

 

تربیت دینی، مانع اثر گذاری عوامل شقاوت در انسان

نکته‌ای که توجه جدی می‌طلبد این است که تربیت صحیح دینی، عوامل مؤثر در شقاوت انسان را خنثی می‌کند. یعنی اگر به راستی جوانان با مسجد و روحانیت، مجالس دینی، رساله عملیه مراجع تقلید و نیز با کتاب‌های محتوی احکام، اخلاق و اعتقادات اسلام، سر و کار داشته باشند، سعادتمند خواهند شد؛ هرچند از حیث قوانین وراثت، تغذیه، همنشین و محیط، محکوم به گمراهی و انحراف باشند.

یک معلّم خوب و تأثیر گذار یا یک رفیق و همراه با اخلاق و سازنده، می‌تواند تمام عوامل مؤثر در شقاوت و تیره‌بختی انسان را خنثی کند و او را به منزل سعادت و صراط مستقیم هدایت نماید.

امیرالمؤمنین «سلام‌الله‌علیه» اخبار غیبی بنی‌امیه و بنی‌عباس را بیان فرموده‌اند و در نهج البلاغه موجود است. آن حضرت، در آن اخبار غیبی، از متوکّل به عنوان شقی‌ترین خلیفه بین بنی‌امیه و بنی‌عبّاس، نام می‌برند. امّا فرزند او که منتصر نام دارد، در اثر تربیت معلّم خود، قانون وراثت، تغذیه، همنشین و محیط را خنثی کرد و به راه راست هدایت شد

گواهی تاریخ بر نقش سازنده تربیت دینی

افزون بر تأکید قرآن و عترت، تاریخ گواهی می‌دهد که تربیت دینی سرنوشت آدمیان را تغییر خواهد داد و مانع سقوط افرادی می‌شود که از حیث طبیعی و از نظر عوامل فوق‌الذکر، سقوط آنان حتمی است. اشخاص فراوانی در گذشته بوده‌اند که با تربیت یک عالم ربّانی یا یک معلّم دین‌دار، مسیر زندگی خود را تغییر داده و سعادت‌مند شده‌اند.

پسر یزید بن معاویه، که اتفاقاً او هم معاویه نام داشته، از جمله این افراد است. بعد از مرگ یزید، بنی‌امیه با او بیعت کردند و او را به مسجد آوردند. او نیز در مسجد نماز خواند و پس از نماز، بر فراز منبر رفت و بیعتی که با او شده بود را فسخ کرد.

گفت: خدا لعنت کند جدّم معاویه و پدرم یزید را که هر دو  ظلم کردند و خلافت را از اهل‌بیت غصب نمودند. من خلیفه نیستم و اگر خلیفه می‌خواهید، به علی بن الحسین(امام سجادسلام‌الله‌علیه) در مدینه رجوع کنید

. پس از مدّتی هم از دنیا رفت.[4]

بررسی زندگی معاویه فرزند یزید، حاکی از آن است که یک معلّم شایسته توانسته است در او نفوذ کند و چنین مقام و منزلتی برای او رقم بزند که پس از رسیدن به خلافت، از آن دست بکشد و صاحب آن را به مردم معرفی کند.

معلّم او با تربیت صحیح دینی، تأثیر قانون وراثت و انتقال صفات ناپسند معاویه و یزید به این فرزند را خنثی کرده بود. محیطی که پسر یزید در آن پرورش یافته بود، خانه یزید بود که واضح است، آلوده‌ترینِ خانه‌هاست. امّا آن معلّم، آثار مخرّب آن محیط و نیز آثار همنشینی با افراد گناهکار و لاابالی را نیز از بین برده بود.

فرزند متوکّل عبّاسی نیز در اثر تربیت یک معلّم شیعه و دین‌دار، به سرنوشتی متفاوت از اجداد خویش دست یافت و شیعه شد. امیرالمؤمنین «سلام‌الله‌علیه» اخبار غیبی بنی‌امیه و بنی‌عباس را بیان فرموده‌اند و در نهج البلاغه موجود است. آن حضرت، در آن اخبار غیبی، از متوکّل به عنوان شقی‌ترین خلیفه بین بنی‌امیه و بنی‌عبّاس، نام می‌برند. امّا فرزند او که منتصر نام دارد، در اثر تربیت معلّم خود، قانون وراثت، تغذیه، همنشین و محیط را خنثی کرد و به راه راست هدایت شد. حتی در تاریخ می‌خوانیم که همین منتصر، پدر خود متوکّل را که به خاطر اهانت به حضرت زهرا«سلام‌الله علیها»، واجب القتل شده بود، کشت و به درک واصل کرد.[5]

 

تربیت های به روز رسانی شده

 

ضرورت توجه جوانان به تربیت دینی

جوانان عزیز توجه داشته باشند که ارتباط با علمای ربّانی و افراد دین‌دار، مانع سقوط، و دوری از مسجد، روحانیت و معنویات، عامل سقوط آنان است. محیط آلوده و رفیق ناباب، در کمین جوانان است و اگر با منبر و محراب سر و کار نداشته باشند، شیاطین انسی و جنّی آنان را می‌برند و به انحراف و سقوط می‌کشند.

اگر انسان تمام عمر خود را صرف پیدا کردن یک معلّم خوب یا یک رفیق خوب کند، ارزش دارد که حتی یک روز با او همراهی و هم‌نشینی داشته باشد. جوان‌ها باید به دنبال مسجد خوب و روحانی ملاّ،متدین و عاقل بگردند و برای یافتن کتاب‌های دینی راجع به احکام، اخلاق و اعتقادات، تلاش کنند و یقین داشته باشند در پی چنین تلاشی، به سعادت دست خواهند یافت.

متأسفانه امروزه، جوانان، ارتباط مطلوبی با معنویات و امور دینی ندارند که مصیبت بزرگی است. خلوت بودن مساجد و جلسات مذهبی، یک زنگ خطر برای آینده جوانان است و باید همگان نسبت به خطرات و خسارات دوری از مسجد، روحانیت و مجالس دینی، هشیار باشند.

تعلیم و تعلّم دینی در اسلام این‌قدر اهمیت دارد و دلیل این اهمیت نیز این است که سعادت و رستگاری بشریت، مرهون تعلیم و تعلّم و وابسته به ارتباط با علمای ربّانی است. جوانی که طالب کمال است و راه هدایت و رستگاری را می‌پیماید، باید با مراجع تقلید و رساله‌های آنان سر و کار داشته باشد، از کتاب‌ها، نوارها و سی دی‌های اخلاقی و مورد اطمینان استفاده کند و با کتاب‌های اعتقادی سر و کار داشته باشد

 

 

 

ارزش رهانیدن یک انسان از سقوط

 قرآن کریم می‌فرماید:

«مَنْ قَتَلَ نَفْساً بِغَیرِ نَفْسٍ أَوْ فَسادٍ فِی الْأَرْضِ فَكَأَنَّما قَتَلَ النَّاسَ جَمیعاً وَ مَنْ أَحْیاها فَكَأَنَّما أَحْیا النَّاسَ جَمیعاً» [6] ؛

این آیه شریفه یک معنای ظاهری و یک معنای باطنی دارد. ظاهر آیه، حاکی از احترام خداوند متعال به شخصیت آدمیان است. به همین منظور می‌فرماید: اگر کسی بی‌جا دیگری را بکشد، مثل این است که جهان را کشته باشد و اگر کسی، بتواند دیگری را که در شُرُف مرگ است، از مرگ نجات دهد، مثل این‌ است که جهان را زنده کرده باشد. به خلاف دنیای امروز که برای انسان‌ها شخصیت قائل نیست، قرآن کریم، شخصیت هر یک از انسان‌ها را به اندازه همه آنان می‌داند.

اما معنای باطنی آیه شریفه، بر اساس فرمایش امام صادق«سلام‌الله‌علیه» این است که اگر کسی، دیگری را منحرف کند، مثل این است که جهان را کشته باشد و اگر کسی بتواند یک نفر را هدایت کند، مثل این است که جهان را زنده کرده باشد.[7]

تعلیم و تعلّم دینی در اسلام این‌قدر اهمیت دارد و دلیل این اهمیت نیز این است که سعادت و رستگاری بشریت، مرهون تعلیم و تعلّم و وابسته به ارتباط با علمای ربّانی است. جوانی که طالب کمال است و راه هدایت و رستگاری را می‌پیماید، باید با مراجع تقلید و رساله‌های آنان سر و کار داشته باشد، از کتاب‌ها، نوارها و سی دی‌های اخلاقی و مورد اطمینان استفاده کند و با کتاب‌های اعتقادی سر و کار داشته باشد. وگرنه بنابر فرمایش پیغمبر اکرم«صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم»، فاصله گرفتن از علما موجب می‌شود که انسان، بدون ایمان از دنیا برود: «یخْرُجُونَ مِنَ الدُّنْیا بِلَا إِیمَان» [8]

 

پی‌نوشت‌ها:

1. الكافی، ج 5، ص 332.

2. الكافی، ج 5، ص 347  .

3. فرقان / 29-28.

4. بحار الأنوار، ج‏46، ص 118.

5. الأمالی‏للطوسی، ص 327 .

6. مائده / 32.

7. الكافی، ج 2، ص 210.

8. جامع الأخبار، ص 130.


ارسال شده در تاریخ : جمعه 24 آذر 1390برچسب:, :: 11:35 :: توسط : علی منجزی

 اگر دوستان تعریف می‏كنند كه آقای فلانی خیلی مرد خوب و باسوادی است، فوراً می‏گوییم: «بله! اما موفق به نماز شب نیست!» این گفته یعنی: من موفقم! می‌خواهم او را زمین بزنم؛ چون فكر می‏كنم، بناست محبوب‏تر از من شود!


 

صراط

خیلی از ماها برده بی چون و چرای دلمان هستیم امر ،امر اوست و بس و به اشتباه فکر می کنیم که کار درست هم همین است ، دلم می گوید برو ،دلم می گوید بکن دلم می گوید بخور و ....،همین دلی که لحظه ای فرمایشاتش تمام نمی شود دشمن است ما اسمش را می گذاریم دل می دانیم آن فلان چیز حلال نیست اما هوس کرده ایم دلمان خیلی می خواستش اینجاست که مقاومت از دست می رود چون تمایل این دل زیاد است ، نباید در مورد دوستمان حرف بزنیم اما دلم خیلی می خواست حالش را بگیرم  یک ضربه ای به او بزنم که یادش نرود و حساب کار خودش را بکند ، باز هم این دل است که حکم می کند.

این دل ماست که اینقدر خواهش دارد و خواهش هایش اینقدر عمیق است که نمی شود به او نه گفت باید برایش فراهم کرد ، این دل ،دل کردن ها کار شیطان است این دل نیست نفس است ،دل جای خداست جای عاطفه است جای انسانیت است،این هوس های ناتمام نفس است که اسمش را دل می گذاریم قشنگش می کنیم که شرمنده نباشیم ، همین راه را می رویم قبله را دل قرار می دهیم و تا به خود می آییم می بینیم در دل جهنم هستیم حالا بیا و درستش کن .! 

گویا ارتباط ما با خدا این‌گونه است كه اگر خدا در نقطه‏ای از روی زمین ایستاده باشد و من پشت او باشم، باید دور كره زمین راه بروم، تا به او برسم! و حال آن‌كه اگر روی خود را برگردانم، خیلی آسان‏تر به او می‏رسم. گاه خود ما اعمال و كارها را سخت می‏كنیم!

 

 

 

یكی هست كه همه كاری از او برمی‏آید

كتاب «الطریق الی الله» نوشته مرحوم شیخ حسین بحرانی ‏رحمه‌الله است. كه به «سلوك عرفانی» ترجمه شده است. معمولاً به دوستانم سفارش می‏كنم آن‌را تهیه كنند. او می‏نویسد:  رسیدن به خدا بسیار آسان است چون خداوند، خود به ما نزدیك است؛«نحن أقرب الیه من حبل الورید؛ ما از رگ‏گردن به او نزدیكتریم». نكته‏ای كه از آن كتاب یافتم این بود كه می‏گوید: گویا ارتباط ما با خدا این‌گونه است كه اگر خدا در نقطه‏ای از روی زمین ایستاده باشد و من پشت او باشم، باید دور كره زمین راه بروم، تا به او برسم! و حال آن‌كه اگر روی خود را برگردانم، خیلی آسان‏تر به او می‏رسم. گاه خود ما اعمال و كارها را سخت می‏كنیم!

امام سجاد (علیه‌السلام) می‏فرماید: تو از خلق خود پنهان نیستی، مگر این‌كه اعمال خراب آن‌ها میان تو و آن‌ها فاصله ‏شود. یكی از آن اعمال همین است كه اشتباه می‏رویم و دور كره زمین را می‏چرخیم، ولی روی خود را بر نمی‏گردانیم. «وجه‌اللهی كه اولیا به آن رو می‏كنند، كجاست؟» هر طرف روكنیم، وجه اللّه همان طرف است. فقط باید رو كنیم!

 

باید دید كه خدا چه می‏گوید!

من می‏پذیرم كه آن‌چه داریم زیبا و خوب است. عشق، محبت، سوز و... همه حرف‌هایی كه شما بهتر از من می‏دانید، آیا برای ماست یا برای دیگری است؟ آن دیگری، جز خداوند است؟ اگر برای اوست، پس بنگریم كه چه‌گونه از آن استفاده می‏كنیم. حال بهتر می‏فهمیم كه وسواس، شرك است؛ یعنی كنار خدا چیزی را می‏گذارم به‌نام «دل» كه همیشه می‏گوید نه. باید او را رها كرد و دید كه خدا چه می‏گوید؟! حاج آقا جواد انصاری همدانی‏ رحمه‌الله می‏فرماید: «وسواس، نجس است. وسواسی نجس است؛ چون شرك و مشرك نجس است». وقتی خدمت مرحوم آیت‌الله صافی ‏رحمه‌الله بودم، گفتم: «حاج آقا! دلم می‏گوید این كار را بكنم!» فرمود: «حرف دلت را نشنو!»

اگر دنبال محبوبیت هستیم، باید دیگران را رها كنیم و دنبال كسی كه محبوبیت را اعطا می‏كند، برویم

 

 

 

كلید درمان رذائل

گمان می‏كنم كلید درمان رذائل همین است؛ اگر خدا را باور كنم، دیگر دزدی و غیبت و زنا نمی‏كنم. حسودی نمی‏كنم. مثلاً اگر دوستان تعریف می‏كنند كه آقای فلانی خیلی مرد خوب و باسوادی است، فوراً می‏گوییم: «بله! اما موفق به نماز شب نیست!» این گفته یعنی: من موفقم! می‌خواهم او را زمین بزنم؛ چون فكر می‏كنم، بناست محبوب‏تر از من شود! اگر دنبال محبوبیت هستیم، باید دیگران را رها كنیم و دنبال كسی كه محبوبیت را اعطا می‏كند، برویم.

اگر با این دیدگاه جلو رفتیم، خواهیم دید كه ترسی از گذشته و آینده نداریم. راحت زندگی می‏كنیم، چون یكی هست كه همه كاری از او برمی‏آید. فقط كافی است من اندكی ارتباط داشته باشم.


ارسال شده در تاریخ : جمعه 23 آذر 1390برچسب:, :: 11:33 :: توسط : علی منجزی

 گسترش فرهنگ دشنام در جامعه افزون بر نشانه جهل، كم سوادی و نافرهیختگی جامعه، نشانه انحطاط فرهنگی در جامعه نیز می باشد؛ زیرا دشنام گویی نشانه افراد بی تمدن، ناپخته و بی نزاكت است كه آثار آن در فروپاشی اجتماعی و ایجاد تضاد و درگیری ها خود را نشان می دهد و موجب بروز خشونت در جامعه می گردد و گسترش و تداوم آن شرایط اجتماعی جامعه را بحرانی تر می سازد.


بدهنی-دعوا-ناسزا
دیدگاه قرآن درباره فحش و ناسزا

خداوند در قرآن می فرماید: «معبود كسانی را كه غیر خدا را می خوانند دشنام ندهید مبادا آنها (نیز) از روی ظلم و جهل خدا را دشنام دهند، این چنین برای هر امتی عملشان را زینت دادیم سپس بازگشت آنها به سوی پروردگارشان است و آنها را از آنچه عمل می كردند آگاه می سازد.» (انعام 108)  

 

ناسزاگویی در روایات

در روایات اسلامی نیز منطق قرآن درباره ترک دشنام به گمراهان و منحرفان، تعقیب شده و پیشوایان بزرگ اسلام به مسلمانان دستور داده اند همیشه روی منطق و استدلال تكیه كنند و به حربه بی حاصل دشنام نسبت به معتقدات مخالفان، متوسل نشوند، در نهج البلاغه می خوانیم كه علی(علیه السلام) به جمعی از یارانش كه پیروان معاویه را در ایام جنگ صفین دشنام می دادند می فرماید: انی اكره لكم ان تكونوا سبابین و لكنكم لو وصفتم اعمالهم و ذكرتم حالهم كان اصوب فی القول و ابلغ فی العذر ؛ من خوش ندارم كه شما فحاش باشید، اگر شما به جای دشنام، اعمال آنها را برشمرید و حالات آنها را متذكر شوید (و روی اعمالشان تجزیه و تحلیل نمائید) به حق و راستی نزدیكتر است و برای اتمام حجت بهتر.(تفسیر نمونه ج 396ص5)

حضرت صادق (علیه السلام) فرمود؛ از نشانه‏هائى که ثابت می‌کند شیطان در نطفه فردی شرکت دارد. این است که او فحاش باشد و باکى نداشته باشد که چه مى‏گوید و چه می‌شنود

روایاتی چند درباره دشنام گویی

- امام صادق(علیه السلام) فرمود: «فحش دادن ظلم است و ظالم در آتش دوزخ قراردارد.»(1)

پیامبر(ص)- فرمود: «خداوند بهشت را حرام كرده بر هر دشنام دهنده بی آبروی بی حیائی كه از آنچه می گوید و از آنچه به او گفته می شود باكی ندارد و متأثر و ناراحت نمی شود.» (2)

- و نیز فرمود: «هرگاه شخصی را دیدید كه نسبت به آنچه می گوید یا درباره او گفته می شود بی مبالات و بی تفاوت است پس همانا او یا زنازاده است و یا شیطان شریك او بوده است.»(3)

- و نیز فرمود: «فحش به مؤمن مانند نزدیك شدن به مرگ است.»(4)

- همچنین فرمود، فحش به مؤمن فسق، و جنگ با او كفر است.»(5)

بهشت بر این فرد حرام است

قال رَسُولِ اللَّهِ ص إِنَّ اللَّهَ حَرَّمَ الْجَنَّةَ عَلَى کُلِّ فَحَّاشٍ بَذِی قَلِیلِ الْحَیاءِ لَا یبَالِی بِمَا قَالَ وَ لَا مَا قِیلَ فِیه.

حضرت رسول (ص) فرمود: بهشت بر فحاش و هرزه گوى کم حیائى که باک ندارد چه میگوید و چه مى‏شنود حرام است. ارشاد القلوب ج1 ص143

شرکت شیطان در نطفه فحاش

-وَ قَالَ الصادق (علیه السلام) مِنْ عَلَامَاتِ شِرْکِ الشَّیطَانِ الَّذِی لَا شَکَّ فِیهِ أَنْ یکُونَ الرَّجُلُ فَحَّاشاً لَا یبَالِی مَا قَالَ وَ لَا مَا قِیلَ فِیهِ فَإِنَّهُ لُعِبَ بِه.

حضرت صادق (علیه السلام) فرمود؛ از نشانه‏هائى که ثابت می‌کند شیطان در نطفه فردی شرکت دارد. این است که او فحاش باشد و باکى نداشته باشد که چه مى‏گوید و چه می‌شنود. (ارشاد القلوب  ج1 ص143)

بدترین بندگان خدا

-  وَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ (ص) مِنْ شَرِّ عَبِیدِ اللَّهِ مَنْ یکْرَهُ مُجَالَسَتُهُ لِفُحْشِه.

حضرت رسول فرمود: شرورترین بندگان خدا کسى است که مردم بواسطه‏ى فحاشى او خوش ندارند که هم مجلسش باشند (ارشادالقلوب، ج1 ص143)

ما انسان‌ها دارای دو بعد معنوی (عقل، دل و ‌وجدان اخلاقی) و جسمی (مجموعه‌ای از غرایز) هستیم با تقویت بعد معنوی خودمان به وسیله اعمال عبادی تفکر بر بعد حیوانی و جسمانی خود که همان خودخواهی‌ها و ... است، غلبه کنیم. در واقع ما وقتی می‌توانیم صفات بد را کنار بگذاریم که بعد معنوی خودمان را تقویت کنیم

 

 

شیطان شریک فحاش است

 

قال رَسُولُ اللَّهِ (ص) إِنَّ اللَّهَ حَرَّمَ الْجَنَّةَ عَلَى کُلِّ فَحَّاشٍ بَذِی قَلِیلِ الْحَیاءِ لَا یبَالِی مَا قَالَ وَ لَا مَا قِیلَ لَهُ فَإِنَّکَ إِنْ فَتَّشْتَهُ لَمْ تَجِدْهُ إِلَّا لِغَیةٍ أَوْ شِرْکِ شَیطَانٍ قِیلَ یا رَسُولَ اللَّهِ وَ فِی النَّاسِ شِرْکُ شَیطَانٍ فَقَالَ ص أَ مَا تَقْرَأُ قَوْلَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ شارِکْهُمْ فِی الْأَمْوالِ وَ الْأَوْلادِ الْخَبَرَ «1»

رسول خدا صلّى اللَّه علیه و آله فرمود: خدا بهشت را حرام کرده بر هر دشنام‌گوى بی‌آبروی کم‌حیا، باک ندارد چه می‌گوید و چه درباره او می‌گویند و اگر او را بازرسی کنی، معلوم می‌شود یا زنازاده است و یا شیطان در نطفه او شریک است. فرمود: نشنیدى قول خدا عزّ و جلّ را خطاب به شیطان: «و شریک آنها شو در اموال و در اولاد» الخبر (کافی،‌ ج 2، ص 333)

 

دشنام
راهکارهای ترک بد دهنی و فحاشی

گام اول: حفظ محبوبیت: مطمئن باشید با گفتن این کلمات به هدف خود نخواهید رسید و محبوبیت خود را در بین افراد و اقوام نزدیک خود از دست می‌دهید پس برای حفظ محبوبیت و تأثیرگذاری خود شیوة عملی وگفتاری خود را تغییر دهید.

گام دوم:غفلت‌زدایی(6): فحش به دیگران از گناهان و صفات زشت اخلاقی است و گناه وقتی رخ می‌دهد که انسان جایگاه والای انسانی خود و رابطه‌اش با خدا را فراموش کند برای اینکه همیشه متوجه این مقام باشید نکات زیر را رعایت کنید:

1 .با ذکرها و دعاها مأنوس باشید. (دائم‌الذکر باشید)

2 . با افراد خوش دهن و خوب همنشین باشید و از افراد بددهن فاصله بگیرید. (بسیار مهم است)

3 . اشتباه خود را سریع با عذرخواهی جبران کنید (ازخدا و از بندة خدا) این امر باعث می‌شود که دفعات بعدی به آسانی فحش ندهید چون می‌دانید باید غرور خود را بشکنید و با التماس عذرخواهی کنی.

4 . به یاد مرگ باش (زیارت اهل قبور، نوشتن وصیت‌نامه، شرکت در مراسم دینی مذهبی).

5 . توجه داشته باشید که نام نیک است که ماندگار است

سعدیا مرد نکونام نمیرد هرگز مرده آنست که نامش به نکویی نبرند

6 . به نماز و آداب آن (اذان، اقامه، وضو و دعاها) اهمیت بدهید.

7 . در اعمال روزانه خود موعظه (سخنرانی، خواندن کتاب اخلاقی ...) را فراموش نکنید.

گام سوم:خود تنبیهی: هرگاه مرتکب فحش و بددهنی شدید خودتان را جریمه کنید مثلاً خود را از رفتن به میهمانی دلخواه خود محروم کنید.

1 ) از طرف مقابل عذرخواهی کنید (چون عذرخواستن سخت است در واقع نوعی تنبیه محسوب می‌شود).

2 ) با خود عهد کنید اگر مرتکب بددهنی شدید طرف مقابل را تکریم کنید مثلاً به او هدیه بدهید (و هدیه باید یکی از وسایل و یا چیزهایی باارزش شما باشد (چون دل‌کندن از آن برای شما بسیار سخت است به همین جهت سعی کنید با عمل خوب آن را نیز برای خود حفظ کنید).

گام چهارم: خود پاداش‌دهی: هر گاه دیدید که توانسته‌اید در موقعیت‌های تحریک‌زا و فشارآور خودتان را کنترل کنید به خود پاداش دهید مثلاً ترتیب رفتن به خانه بهترین دوست خود را در قبال آن بده.

فحاشی ثمره‌ای جز بیماری‌های جسمی و روانی ندارد (زخم معده، سردرد و ...) چون که فحاشی یعنی حرکت بر خلاف عقل و وجدان و فطرت پاکمان. یعنی به طور ناخودآگاه وجدان از این عمل ناراحت است و دائماً با ما در جنگ است و این جنگ درونی باعث بیماری می‌شود

 

 

گام پنجم:تنش‌زدایی: فحش دادن در واقع تخلیه کردن خود از فشار عصبی است که به شما وارد شده در واقع شما به غلط از الگوهایی یادگرفته‌اید که در مقابل این فشار موقتی که به شما وارد شده این گونه عمل نمایید بنابراین سعی کنید با توجه به گام دوم (غفلت‌زدایی) صفت صبر را در خود تقویت کنید. هرگاه احساس می‌کنید که نمی‌توانید طرف مقابل را تحمل کنید سعی کنید از آن موقعیت و مکان خارج شوید و با تأمل دنبال راه حل عاقلانه‌ای بگردید. با انجام حرکات ورزشی، دوش آب ملایم، استفاده از پرورش گل، تنفس عمیق درکنار سبزه‌ها، توجه به نکات مثبت اطرافیان و دقت در اعمال عبادی خودتان را مقابل این گونه عکس‌العمل‌ها مقاوم سازید.

 

گام ششم: تحلیل مسأله: با خود فکر کنید آیا در موقع فحش دادن حق با من بود و یا طرف مقابل من. اگر حق با من است که من با این گونه کلمات خودم را بدجلوه می‌دهم و در آخر نمی‌توانم به مقصود و هدف خود برسم و اگر حق با طرف مقابل باشد که پس از این عمل دیگر چیزی جز رسوایی و خجالت باقی نمی‌ماند پس این فحاشی جز نرسیدن به هدف و کدر کردن روابط ثمره‌ای نخواهد داشت.(7)

تقویت اراده: ما انسان‌ها دارای دو بعد معنوی (عقل، دل و ‌وجدان اخلاقی) و جسمی (مجموعه‌ای از غرایز) هستیم با تقویت بعد معنوی خودمان به وسیله اعمال عبادی تفکر بر بعد حیوانی و جسمانی خود که همان خودخواهی‌ها و ... است، غلبه کنیم. در واقع ما وقتی می‌توانیم صفات بد را کنار بگذاریم که بعد معنوی خودمان را تقویت کنیم.(8)

 

جنگ با خود

فحاشی ثمره‌ای جز بیماری‌های جسمی و روانی ندارد (زخم معده، سردرد و ...) چون که فحاشی یعنی حرکت بر خلاف عقل و وجدان و فطرت پاکمان. یعنی به طور ناخودآگاه وجدان از این عمل ناراحت است و دائماً با ما در جنگ است و این جنگ درونی باعث بیماری می‌شود. (8) مطالعه کتاب‌های اخلاقی مثل خلاصه معراج‌السعادة و گناهان زبان.

 

پی نوشت ها :  

1-كافی، ج2، ص325، وسائل، ج11، ص330

2و 3- كافی، ج2، ص323، تحف العقول، ص416

4-كافی، ج2، ص359، وسائل، ج8، ص611

5-كافی، ج 2، ص360

6 - گناه و ناهنجاری، سید مجتبی حسنی، دارالغدیر، قم، 1379، ص 37 و 47 و 140.

7- برخی از گناهان رابطه قلبی ما را با دیگران به هم می‌زند (فحش،‌ غیبت ...) از طرفی پیوند عاطفی یک نیاز روانی است که باید ارضاء شود و این گناه باعث می‌شود انسان مشغول تعارض‌های درونی ناشی از تنش و برخورد با دیگران شود.

8- عوامل کنترل‌ غرایز‌،‌ آیت الله حسین مظاهری، مؤسسه نشر و تحقیقات ذکر، تهران، (اقتباس).


ارسال شده در تاریخ : جمعه 22 آذر 1390برچسب:, :: 11:30 :: توسط : علی منجزی

 هر کس در میدان علاقه مندی به خدا جایگاهی دارد و متناسب با رتبه اش فاصله ای با محبوب یافته است. مسلما همه ما دوست داریم که این فاصله را به حداقل برسانیم و به پروردگارمان نزدیک و نزدیک تر شویم. کلید محبوبیت در نزد خداوند در دستان کسانی است که در حلقه اول رفاقت با خداوند قرار دارند که حضرت ابراهیم علیه السلام نمونه بارز آن است. او که «نشان رفاقت ویژه» را از خداوند دریافت کرده و «مدال خلیل اللهی» را به گردن آویخته، می تواند رموز موفقیتش را در اختیار ما قرار دهد.

از روایات اهل بیت علیهم السلام برمی آید که دستیابی او به این مقام والا به خاطر پنج امتیاز است که یکی از آنها «دست رد نزدن به سینه دیگران» است. امام باقر علیه السلام می فرماید:

«خداوند، ابراهیم علیه السلام را خلیل(خود) قرار داد، چون دست رد به سینه هیچ درخواست کننده ای نمی زد.»(علل الشرائع، ج 1، ص 34)

لازمه زندگی اجتماعی این است که انسان نیازهای خود را با دیگران در میان بگذارد و از آنها درخواست کمک کند. خود ما نیز ممکن است در طول روز درخواست های فراوانی را از دیگران داشته باشیم و در مقابل، بسیاری از کسانی که در دور و بر ما هستند، تقاضایی مشابه از ما داشته باشند

 

 

برخورد شایسته با درخواست کنندگان همه ما ممکن است در برابر درخواست دیگران یکی از دو حالت زیر را داشته باشیم. حالت اول این است که ما می توانیم گره از مشکلات دیگران بگشاییم و توان یاری رسانی به آنها را داریم. حالت دوم هم این است که چنین کاری از عهده ما برنمی آید و نمی توانیم درخواست دیگران را اجابت کنیم. حال برخورد شایسته با دیگران را در هر دو حالت، بررسی می کنیم.

 

اما پیش از آن باید بدانیم که مقصود از «درخواست از دیگران»، گدایی و تکدی گری نیست. بلکه مراد، درخواست هایی است که هر انسانی ممکن است در طول زندگی خود از دیگران داشته باشد.

به طور کلی بشر موجودی است که نیازهای خود را در قالب زندگی جمعی برآورده می کند و با همکاری متقابل بر مشکلات زندگی فایق می آید. لازمه زندگی اجتماعی این است که انسان نیازهای خود را با دیگران در میان بگذارد و از آنها درخواست کمک کند. خود ما نیز ممکن است در طول روز درخواست های فراوانی را از دیگران داشته باشیم و در مقابل، بسیاری از کسانی که در دور و بر ما هستند، تقاضایی مشابه از ما داشته باشند.

این درخواست ها ممکن است از سوی والدین، فامیل، همسایه، دوست، آشنا، رفیق و یا رهگذران و ناآشنایان صورت پذیرد. همچنین ممکن است که تقاضا کننده حاضر باشد در برابر آن اجرت هم بپردازد. اما پرسش این است که در برابر خواسته دیگران چگونه باید عمل کرد:

 

حالت اول:

صدقه، کمک

توان یاری رسانی داریم: همه ما باید بیاموزیم که اصل اولی در مواجهه با درخواست های دیگران، یاری رسانی و برآورده کردن آن است. خداوند در سوره ضحی آیه 10 خطاب به پیامبر گرامیمان، می فرماید:

«وَ أَمَّا السَّائِلَ فَلا تَنْهَرْ»؛ «و درخواست کننده را از خود مران.»

«لا تنهر» از ماده «نهر» به معنى «راندن توأم با خشونت» است. اما در اینكه منظور از «سائل» در اینجا چه كسى است، چند تفسیر وجود دارد: (تفسیر نمونه، ج 27، ص 107)

نخست اینكه منظور كسانى هستند که سؤالاتى در مسائل علمى، اعتقادى و یا دینى دارند. آیه 7 همین سوره هم می تواند قرینه ای بر این معنی باشد که می گوید:

«وَ وَجَدَكَ ضَالًّا فَهَدى»؛ «و (خداوند) تو را گمشده یافت و هدایت كرد.»

بنابراین گویا خداوند می خواهد در آیه 10 به این نکته اشاره کند که: «تو نیز به شكرانه این هدایت الهى، در هدایت نیازمندان كوشا باش و هیچ تقاضا كننده ای را که در پی هدایت و دانایی است، از خود مران.»

تفسیر دیگر این است که منظور، كسانى است كه داراى فقر مادى هستند و به سراغ تو می آیند. بنابراین در برابر چنین افرادی، باید آنچه در توان دارى به كار گیرى و آنها را مایوس نكنى و از خود نرانى.

تفسیر سوم اینكه، «سوال» هم ناظر به فقر علمى است و هم فقر مادى. به بیان دیگر گویا خداوند، در این آیه به پیامبر دستور می دهد كه «تا می توانی به تقاضاى مشروع دیگران در هر زمینه ای که هست، پاسخگو باش»

آری، این معنی هم با تعالیم همه جانبه اسلام سازگار است و هم با رفتار سرشار از محبت پیامبر مطابقت دارد. بنابراین

بیایید همه با هم به این آیه با معنای وسیعش نظاره کنیم و دست رد به سینه دیگران نزنیم.

بی شک اگر این کار، به یک ادب عمومی تبدیل گردد و یک فرهنگ اجتماعی فراگیر شود، جامعه لبریز از محبت خواهد شد و پیشرفتی روز افزون به خود خواهد دید.

آیا اگر همه ما در تمامی سطوح علمی، در برابر پرسش های علمی دیگران احساس وظیفه ای جدی داشته باشیم، پیشرفت علمی جامعه دو چندان و صعودی نخواهد شد؟ آیا در جامعه کنونی ما پدر در برابر پرسش فرزندش، معلم در برابر پرسش شاگردانش، استاد در برابر کنکاش دانشجویانش و عالم دینی در برابر سوالات مخاطبانش احساس وظیفه ای به رنگ این آیه شریفه قرآن دارند؟ و یا به راحتی و با پاسخی سطحی از کنار همه این پرسش ها می گذرند و اندک زحمتی به خود نمی دهند؟

دوستان خدا همچون ابراهیم نبی و دیگر پیامبران الهی، تا می توانند دست رد به سینه درخواست کنندگان نمی زنند و با این کار خود هم محبت را در عرصه اجتماعی لبریز می کنند و هم تصاعد در رشد و پیشرفت را به ارمغان می آورند

 

 

آیا در بعد اجتماعی همه مردم به درخواست های یکدیگر پاسخگو هستند؟ و یا به بهانه های گوناگون از زیر بار مسئولیت چنین درخواست هایی شانه خالی می کنند؟ این درخواست ها ممکن است به شکل های گوناگون صورت پذیرد که موارد زیر نمونه ای از هزاران موردی است که ممکن است در طول روز برای یکایک ما اتفاق افتد. هل دادن یک ماشین تعمیری، تهیه بنزین برای وسیله نقلیه ای که بنزین ندارد، بلند کردن یک بار سنگین، راهنمایی برای یافتن یک آدرس، یاری رسانی در اسباب کشی همسایه و دوست و آشنا، مشاوره برای انجام کارهای روزمره دیگران، پا در میانی در منازعات خیابانی، ریش گرو گذاشتن در دعواهای فامیلی، میانجی گری در اختلافات خانوادگی، قرض دادن به دیگران و یا ضمانت پرداخت وام برای آنها.

 

روشن است که دوستان خدا همچون ابراهیم نبی و دیگر پیامبران الهی، تا می توانند دست رد به سینه درخواست کنندگان نمی زنند و با این کار خود هم محبت را در عرصه اجتماعی لبریز می کنند و هم تصاعد در رشد و پیشرفت را به ارمغان می آورند.

 

حالت دوم:

 توان یاری رسانی نداریم :  انسان ممکن است در مواجهه با برخی از درخواست ها توان یاری رسانی نداشته باشد. اما می تواند با راهنمایی یا ابراز همدردی به گونه دیگری به دیگران کمک کند. گاهی هم اگرچه خود توان یاری رسانی ندارد اما می تواند با سفارش و یا پیگیری، مشکل دیگران را حل کند و باری از دوش آنها بردارد.

بنابراین حتی اگر نمی توانیم پاسخی درخور به درخواست دیگران داشته باشیم، نباید با رفتاری ناشایست، دست رد به سینه دیگران بزنیم و آنها را دل آزرده کنیم. امام باقر علیه السلام می فرماید:

«فیما ناجی الله إلى موسى علیه السلام: أكرِمِ السائلَ إذا أتاكَ بِرَدٍّ جَمیلٍ أو إعطاءٍ یَسِیرٍ.»

«از جمله وحى هاى خداوند متعال به موسى علیه السلام این بود: هرگاه سائلى نزد تو آمد، او را گرامى دار، بدین سان كه یا با روى و زبان خوش جوابش كن و یا اندک چیزى به او بده.»

البته باید دانست که این برخورد در موضوع تکدی گری حرفه ای نیست. چرا که کمک کردن به گدایان حرفه ای بر معضلات جامعه می افزاید و سستی و رخوت را به بار خواهد آورد.


ارسال شده در تاریخ : جمعه 21 آذر 1390برچسب:, :: 11:25 :: توسط : علی منجزی

 دعا و زیارت، یکی از ذخایر گران بهای مسلمانان، به ویژه شیعیان بوده و از معارف عمیق و با ارزشی برخوردار است; به طوری که از دعا به قرن صاعد تعبیر شده است. دعاها و زیارت‌های مأثور، دارای مطالب گوناگون و متنوّع در زمینه‌های اعتقادی، اخلاقی، اجتماعی و سیاسی است; به خصوص دعاهایی که در بعضی از مقاطع تاریخی، از برخی ائمه اطهار(علیهم السلام)نقل شده و در وضعیت اجتماعی و سیاسی ویژه‌ای صادر گردیده، دارای مضامین عمیق و با محتوایی است.

 


 

امام سجاد (ع)

دعاهای امام سجاد، زین‌العابدین(علیه‌السلام) ، از جمله این دعاها است. دعاهای ویژه ماه مبارک رمضان در میان ادعیه ما از امتیاز خاصی برخوردارند. از آنجا که ماه رمضان، ماه رحمت، برکت و مغفرت است، درهای رحمت الهی در این ماه به روی بندگان باز بوده و بهترین فرصت برای استفاده از برکات معنوی است و به مردم سفارش شده که بیشترین استفاده را از این ماه کرده و لحظه‌های با ارزش ن را از دست ندهند.

درخواست‌هایی که در این دعاها به درگاه الهی عرضه شده، با ارزش‌ترین و ضروری‌ترین نیازها و خواسته‌های مردم است که از زبان بهترین بندگان خدا و برترین انسان‌ها صادر گردیده است.

از راه‌های شناخت مهم‌ترین مسائل انسان، که با سرنوشت و سعادت او پیوند دارد، مراجعه به ادعیه است.

 

حج در ماه رمضان

دقت در دعاهایی که در ماه رمضان وارد شده، این واقعیت را نشان می‌دهد که حج و زیارت خانه خدا، از خواسته‌های مهم پیشوایان معصوم ما بوده که از رهگذر دعا از خود به یادگار گذاشته‌اند.

فَعَنِ الصّادِقِ علیه‌السلام : اَنَّهُ مَنْ لَمْ یُغْفَرْ لَهُ فی شَهْرِ رَمَضانَ لَمْ یُغْفَرْ لَهُ اِلی قابِلٍ اِلاّ اَنْ یَشْهَدَ عَرَفَةَ ؛ امام صادق علیه‌السلام فرمود: هر که در ماه رمضان مرزیده نشود ، تا سال ینده مرزیده نشود مگر اینکه در عرفات حاضر شود

 

 

 

دعای هر شب ماه رمضان

ابن ابی عمیر از یکی از خاندان رسول خدا(صلی الله علیه و آله) نقل کرده، کسی که این دعا را در شب اول ماه رمضان بخواند، گناهان چهل ساله اش آمرزیده می‌شود. در این دعا تنها سه درخواست مطرح است: درود بر محمد و آل محمد، حج خانه خدا در هر سال و بخشش گناهان.

 

 

متن دعا چنین است:

 اَللّهُمَّ رَبَّ شَهْرِ رَمَضانَ                                   خدایا ای پروردگار ماه رمضان

الَّذی اَنْزَلْتَ فیهِ الْقُرْنَ                                     که در ن قرن را فرستادی

وَافْتَرَضْتَ علی عِبادِکَ فیهِ الصِّیامَ                    وبر بندگان روزه را در این ماه واجب کردی

صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ لِ مُحَمَّدٍ                              درود فرست بر محمد و ل محمد

وَارْزُقْنی حَجَّ بَیْتِکَ الْحَرامِ                                و روزیم گردان حج خانه محترم خود کعبه را

فی عامی هذا وَ فی کُلِّ عامٍ                          در این سال و در هر سال

وَاغْفِرْ لی تِلْکَ الذُّنُوبَ الْعِظامَ                          و بیامرز برایم این گناهان بزرگ را

فَاِنَّهُ لا یَغْفِرُها غَیْرُکَ                                       که به راستی نیامرزد ن‌ها را جز تو

یا رَحْمنُ یا عَلاّمُ                                             ای بخشاینده و ای بسیار دانا

 

ماه رمضان
شرط ‌هایی برای بهره برداری از ماه رمضان

فَعَنِ الصّادِقِ علیه‌السلام: اَنَّهُ مَنْ لَمْ یُغْفَرْ لَهُ فی شَهْرِ رَمَضانَ لَمْ یُغْفَرْ لَهُ اِلی قابِلٍ اِلاّ اَنْ یَشْهَدَ عَرَفَةَ ؛ امام صادق علیه‌السلام فرمود: هر کس در ماه رمضان آمرزیده نشود ، تا سال ینده مرزیده نشود مگر اینکه در عرفات حاضر شود .

و روایت شده از جابر بن یزید از حضرت امام محمد باقر (علیه‌السلام) که حضرت رسول (صَلَّی اللَّهِ عَلِیهِ وَ آله) به جابر بن عبدالله فرمود : ای جابر این ماه رمضان است ، هر که روزه بدارد روز ن را و بایستد به عبادت پاره‌ای از شبش را و باز دارد از حرام شکم و فَرْج خود را و نگاه دارد زبان خود را ، بیرون رود از گناهان خود مثل بیرون رفتن او از ماه. جابر گفت یا رسول اللّه چه نیکو است این حدیث که فرمودی، فرمود: ای جابر چقدر سخت است این شرط‌هایی که نمودم و بالجمله اعمال این ماه شریف .


ارسال شده در تاریخ : جمعه 20 آذر 1390برچسب:, :: 11:22 :: توسط : علی منجزی

 "تازه به دوران رسیده" ،"بی جنبه" و "بی ظرفیت" این اوصافی در مورد افرادی بکار می رود که تا کمی اوضاع معیشتشان فرق می کند بکلی رفتار و منش آن ها هم فرق می کند به قول معروف دیگر خدا را هم بنده نیستند ،نه جواب سلام کسی را می دهند و نه از رفاقت های و صمیمیت ها گذشته اثری می ماند . بعد وصف بی جنبه بودن را در مورد اینان بکار می برند که فلانی جنبه ثروت و شهرت و ... را نداشت .

 

 


 

خودپسندی

 

وصف افراد بی جنبه در قرآن

انسانهاى کم ظرفیت هنگامى که بجایى رسیدند و برترى مختصرى از نظر مقام و ثروت بر دیگران یافتند، غالبا گرفتار بلاى غرور مى شوند، نخست سعى مى کنند امکانات خود را به رخ دیگران بکشند، و آن را وسیله برترى جویى قرار دهند، جمع شدن مگس صفتان را دور این شیرینى دلیل بر نفوذ خویشتن در دلها قرار دهند، این همان است که قرآن با جمله« أَنَا أَکْثَرُ مِنْکَ مالًا وَ أَعَزُّ نَفَرا...»،(کهف34) ؛  من به مال از تو بیشتر و به افراد پیروزترم.

از آن یاد کرده است. خودبینى و خودپسندیشان سبب مى شود که برترى مادى را دلیل بر قرب در درگاه پروردگار بدانند، و براى خویشتن مقام فوق العاده اى نزد او قائل شوند، و بگویند اگر به سوى خدا بازگردیم و معاد و آخرتى در کار باشد جاى ما در آنجا از اینجا هم بهتر است!! «وَ لَئِنْ رُدِدْتُ إِلى رَبِّی لَأَجِدَنَّ خَیراً مِنْها مُنْقَلَباً» (کهف ،36). خداوند می فرماید: 'نه فقر دلیل ذلت است و نه ثروت دلیل عزت.'

دوستان خدا که روحشان همچون اوقیانوس است و سختترین طوفان ها در آنان اثر نمى کند، چون کوه در مقابل حوادث سخت ایستاده اند و چون کاه در مقابل فرمان خدا، دنیا را به آنها ببخشى دست و پاى خود را گم نمى کنند و جهان را از آنها بگیرى خم به ابرو نمى آورند!

همه انسان ها به نوعی بی جنبه اند

 خداوند متعال می فرماید: هنگامى که به انسان نعمت مى بخشیم (از حق) روى مى گرداند، و متکبرانه دور مى شود، و هنگامى که کمترین بدى به او مى رسد (از همه چیز) مأیوس مى گردد. به یکى از ریشه دارترین بیماری هاى اخلاقى" انسانهاى تربیت نایافته" اشاره کرده مى گوید: " هنگامى که به این انسان نعمت مى بخشیم (غرور و استکبار به او دست مى دهد) به پروردگار خود پشت مى کند و با حالت تکبر، دور مى شود" «وَ إِذا أَنْعَمْنا عَلَى الْإِنْسانِ أَعْرَضَ وَ نَأى بِجانِبِهِ»  (اسراء /83)؛ ' اما هنگامى که نعمت را از او سلب کنیم، و حتى مختصر ناراحتى به او برسد یأس و نومیدى سر تا پاى او را فرا مى گیرد" «وَ إِذا مَسَّهُ الشَّرُّ کانَ یؤُسا» (اسرا / 83). انسانهاى بى ایمان و یا ضعیف الایمان به هنگام روى آوردن نعمتها آن چنان مغرور مى شوند که به کلى بخشنده نعمتها را بدست فراموشى مى سپارند، نه تنها فراموشش مى کنند بلکه یک حالت بى اعتنایى و اعتراض و استکبار در برابر او به خود مى گیرند.

ناامید

 

یعنى آنها بقدرى کم ظرفیتند که با مختصر گرفتارى، دست و پاى خود را گم مى کنند و رشته افکارشان به کلى در هم مى ریزد و ظلمت یأس و نومیدى بر قلبشان سایه مى افکند.

هنگامى که از آن حال سقوط مى کنند یا گرفتار شدائد مى شوند، چنان بیچاره و زبون و دستپاچه و مایوس مى گردند که انسان باور نمى کند اینها همان آدمهاى سابقند! آرى چنین است حال همه افراد کوته فکر، بى ایمان و کم ظرفیت، به عکس دوستان خدا که روحشان همچون اوقیانوس است و سختترین طوفان ها در آنان اثر نمى کند، چون کوه در مقابل حوادث سخت ایستاده اند و چون کاه در مقابل فرمان خدا، دنیا را به آنها ببخشى دست و پاى خود را گم نمى کنند و جهان را از آنها بگیرى خم به ابرو نمى آورند! عجب اینکه این انسانهاى خود باخته کم تحمل که حالاتشان در بسیارى از سوره هاى قرآن آمده است (یونس 12- لقمان 32- فجر- 15 و 16- فصلت 48 و 49) در حال سختى، خداپرست مى شوند و به فطرت الهى، و خویشتن خویش باز مى گردند، اما با فرو نشستن طوفان حادثه، چنان تغییر جهت مى دهند که گویى هرگز نام خدا را نشنیده اند.

این بلاى بزرگى است، زیرا سبب مى شود که هرگز نتوانند در زندگى موضع گیرى مستقل و صحیحى داشته باشند، تنها راه درمان این بیمارى خطرناک بالا بردن سطح فکر در پرتو علم و ایمان، و ترک وابستگى و اسارت در چنگال مادیات، و قبول زهد و پارسایى به معنى سازنده است.  

انسانهاى کم ظرفیت هنگامى که بجایى رسیدند و برترى مختصرى از نظر مقام و ثروت بر دیگران یافتند، غالبا گرفتار بلاى غرور مى شوند، نخست سعى مى کنند امکانات خود را به رخ دیگران بکشند، و آن را وسیله برترى جویى قرار دهند، جمع شدن مگس صفتان را دور این شیرینى دلیل بر نفوذ خویشتن در دلها قرار دهند،

 

 

جالب توجه اینکه قرآن، تکبر و غرور را که یک خوى خطرناک درونى است مستقیما مورد بحث قرار نداده بلکه روى پدیده هاى ظاهرى آن، حتى ساده ترینش، انگشت گذاشته، و از طرز راه رفتن متکبران و مغروران خودخواه و بى مغز سخن گفته است، اشاره به اینکه تکبر و غرور، حتى در سطح ساده ترین آثارش، مذموم و ناپسند و شرم آور است و نیز اشاره به اینکه صفات درونى انسان، هر چه باشد خواه و ناخواه خود را در لابلاى اعمالش نشان مى دهد، در طرز راه رفتنش، در نگاه کردنش، در سخن گفتنش و در همه کارش. به همین دلیل تا به کوچکترین پدیده اى از این صفات در اعمال برخوردیم باید متوجه شویم که خطر نزدیک شده و آن خوى مذموم در روح ما لانه کرده است و فورا به مبارزه با آن برخیزیم. ضمنا از آنچه گفتیم به خوبى مى توان دریافت که هدف قرآن از آنچه در آیه فوق آمده (همچنین در سوره لقمان و بعضى دیگر از سوره هاى قرآن) این است که کبر و غرور را به طور کلى، محکوم کند، نه تنها در چهره خاصى یعنى راه رفتن. چرا که غرور سرچشمه بیگانگى از خدا و خویشتن، و اشتباه در قضاوت، و گم کردن راه حق، و پیوستن به خط شیطان، و آلودگى به انواع گناهان است.

 

خدایا از تو می خواهیم که به همه بندگانت جنبه عطا کنی تا وقتی به نعمتی رسیدیم غرور وجودمان را نگیرد و هر گاه به ما سختی و رنجی رسید به زانو در نیاییم . آمین


ارسال شده در تاریخ : جمعه 19 آذر 1390برچسب:, :: 11:20 :: توسط : علی منجزی

 آیا در قرآن کریم به وضعیت قبل از خلقت کل موجودات و عوالم هستی، یعنی آن گاه که تنها خدا بوده و دیگر هیچ، اشاره شده است؟ همچنین به نحوه آغازین خلقت و چگونگی پیدایش مخلوقات مادی و معنوی از عدم تا عرصه حیات و ظهور، سخنی به میان آمده است؟


 

خلقت
پاسخ :

گرچه قرآن کریم به صراحت بحث خلقت و جهان هستی و کیفیت و جزئیات آن را مطرح نکرده؛ ولی خداوند تبارک و تعالی درباره منشأ آفرینش و مخلوقات عالم هستی می‌فرماید: «او کسی است که آسمان‌ها و زمین را در شش روز (شش دوران) آفرید و عرش (قدرت) او بر آب قرار داشت (به خاطر این آفرید) تا شما را آزمایش کند تا کدام یک عملتان بهتر است و اگر بگویی شما بعد از مرگ برانگیخته می‌شوید، مسلماً کافران می‌گویند این سحر آشکاری است.»[1]

«عرش» به معنای سقف یا شئ سقف‌دار است و به تخت‌های بلند مانند تخت‌های سلاطین نیز گفته می‌شود؛ ولی این کلمه در قرآن شریف به معنای قدرت به کار رفته است؛ چنانکه واژه تخت نیز در فارسی به معنای قدرت به کار می‌رود. کلمه «عرش» گاهی نیز به معنای مجموعه جهان هستی است؛ زیرا تخت و قدرت خداوند، تمام جهان را فرا می‌گیرد. راغب اصفهانی می‌گوید: کلمه «استوی» وقتی با «الی» متعددی شود به معنای استیلاء و تسلط است.[2]

کلمه «ماء» به معنای آب است و گاهی نیز به هر شیء مایع، «ماء» گفته می‌شود.

بنابراین، از معانی واژه «عرش» و «ماء»، چنین به دست می‌آید که در آغاز آفرینش ، جهان هستی به صورت مواد مذابی بوده (یا گازهای فوق‌العاده فشرده که شکل مواد مذاب و مایع را داشت) سپس در این توده آب گونه، حرکات شدید و انفجارهای عظیمی رخ داد و قسمت‌هایی از سطح آن پی در پی بخارج پرتاب شد، این اتصال و به هم پیوستگی، به انفصال و جدایی گرایید و سیارات و ستارگان یکی بعد از دیگری شکل یافتند. در برخی آیات، قرآن کریم اشاره دارد که آسمان و زمین و به طور کلی تمام هستی و خلقت بدون نیاز به وجود ماده قبلی، توسط خداوند متعال و به وسیله قدرت نامتناهی و بی‌پایان او خلق شده‌اند، چنان که خداوند تبارک و تعالی می‌فرماید: «بَدِیعُ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ وَ إِذَا قَضَى أَمْراً فَإِنَّمَا یَقُولُ لَهُ كُن فَیَكُونُ» [3] ؛ هستی بخش آسمان‌ها و زمین او است، و هنگامی که فرمان وجود چیزی را صادر می‌کند، می‌گوید: موجود باش و آن فوراً موجود می‌شود.[4]

در آغاز آفرینش ، جهان هستی به صورت مواد مذابی بوده (یا گازهای فوق‌العاده فشرده که شکل مواد مذاب و مایع را داشت) سپس در این توده آب گونه، حرکات شدید و انفجارهای عظیمی رخ داد و قسمت‌هایی از سطح آن پی در پی بخارج پرتاب شد، این اتصال و به هم پیوستگی، به انفصال و جدایی گرایید و سیارات و ستارگان یکی بعد از دیگری شکل یافتند

 

 

خداوند تبارک و تعالی همچنین می‌فرماید: « أَوَلَمْ یَرَ الَّذِینَ كَفَرُوا أَنَّ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ كَانَتَا رَتْقًا فَفَتَقْنَاهُمَا وَجَعَلْنَا مِنَ الْمَاء كُلَّ شَیْءٍ حَیٍّ ... »[5] آیا کافران ندیدند که آسمان‎ها و زمین به هم پیوسته بودند و ما آنها را از یکدیگر بازکردیم؟ و هر چیز زنده‎ای را از آب قرار دادیم...»

 

از آیه مذکور به دست می آید که به هم پیوستگی آسمان و زمین، اشاره به ‎آغاز خلقت است که بر اساس نظرهای دانشمندان، مجموعه این جهان به صورت توده واحد عظیمی از بخار سوزان بود که بر اثر انفجارهای درونی و حرکت، به تدریج تجزیه شد و کواکب و ستارگان از جمله منظومه شمسی و کره زمین به وجود آمد و باز هم جهان در حال گسترش است. شخصی از آیه مذکور از محضر امام صادق ـ علیه السّلام ـ سؤال کرد که منظور از «رتقهما» و«فتقهما» چیست؟

امام ـ علیه السّلام ـ در پاسخ فرمود: «...عرش خداوند تبارک و تعالی بر آب بود و آب بر هوا قرار داشت و هوا نیز حدی ندارد و در آن هنگام، خلقتی به غیر از این دو (آب و هوا) نبود و آب نیز در آن موقع چشمه گوارای فرات بود، پس وقتی خداوند اراده کرد که زمین را خلق کند، بر باد دستور داد تا آب را به هم کوبید و به صورت موجی فشرده در آمد و در محل خانه کعبه جمع گردید؛ سپس آن را همانند کوهی فشرده قرار داد؛ سپس زمین از زیر آن به وجود آمد... وقتی خداوند اراده کرد که آسمان را خلق کند بادها را امر کرد که دریاها را به هم فشردند تا از آن موجی همراه با فشردگی به وجود آمد و از وسط آن بخار سوزانی پدید آمد؛ سپس از این بخار سوزان آسمان را خلق کرد و در آن کواکب و ستارگان و منظومه شمسی و ماه و... قرار داد... و به تدریج از آسمان باران بارید و گیاهان و موجودات را خلق نمود...»[6]

 آن چه در پایان قابل بیان است، این است که: در روایات آمده: «الف الف عالم» وجود دارد. یعنی هزاران عالم وجود دارد و بسیاری از مسایل آسمانی و زمینی، هنوز برای بشر پنهان مانده است و با گذشت زمان یکی پس از دیگری روشن و نمایان می گردد و این با گذشت زمان صورت می گیرد.

 

معرفی منابع جهت مطالعه بیشتر:

1. مصباح یزدی، محمد تقی، آموزش فلسفه، (قم، سازمان تبلیغات اسلامی، ج 1375 هـ ش، در 2 مجلد فارسی).

2. مصباح یزدی. محمد تقی، معارف قرآن (قم، مؤسسه در راه حق)، چ اول 1367، ج 1 ـ 3، ص 17 ـ 179.

3. مطهری، مرتضی، توحید، قم، انتشارات صدرا، چ اول، 1360، ص 158، 200.

4. مکارم شیرازی، ناصر، پیام قرآن، (تهران، دارالکتب الاسلامیه)، چ پنجم، 1377، ج 4، ص 195.

5. رضوی، مرتضی، تبیین جهان و انسان.

 

 

پی نوشت ها :

[1] . هود/ 7.

[2] . راغب اصفهانی، المفردات لالفاظ القرآن الکریم، قاهره، دارالکاتب العربی، 1392 هـ ق، ص 341.

[3] . بقره/ 117.

[4] . مکارم شیرازی، ناصر، تفسیر نمونه، تهران، دارالکتب الاسلامیه، چاپ بیست و سوّم، 1367، ج 1، ص 297.

[5] . انبیاء/ 30.

[6] . ر. ک: العروسی الحویزی، الشیخ عبد علی بن جمعه، نورالثقلین، بیروت، مؤسسه التاریخ العربی، چاپ اول، 1422 هـ ق، ج 4، ص 456 و 466.


ارسال شده در تاریخ : جمعه 18 آذر 1390برچسب:, :: 11:18 :: توسط : علی منجزی

 آیه قوامیت از مهم ترین آیات مربوط به مسأله زن و حقوق اوست که کم و بیش نگاه اسلام را به عنوان داعیه دار برترین آیین ترقی و تکامل انسان، به زن نشان می دهد. فهم درست این آیه، تأثیر بسزایی در بازنمایی نگاه قرآن کریم به «زن و حقوق زن» دارد.


 

قرآن

در آیه شریفه:«الرِّجالُ قَوّامُونَ عَلَی النِّساءِ بِما فَضَّلَ اللّهُ بَعضَهُم عَلی‏ بَعضٍ وَ بِما أَنفَقُوا مِن أموالِهِم فَالصّالِحاتُ قانِتاتٌ حافِظاتٌ لِلغَیبِ بِما حَفِظَ اللّهُ...» (نساء، 34)

بسیاری از مفسران قرآن معتقدند که این آیه فقط بیانگر برتری مردان بر زنان است و چون این برتری در زمان های دور از جهت موقعیت اجتماعی و اقتصادی امری آشکار و از هنجارهای ثابت جامعه بود، چندان شگفت انگیز نبود. بعضی معتقدند که منظور آیه این است که مردان حامی زنان هستند. بعضی می گویند: برتری مردان بر زنان را در تمام شئون نشان می دهد، بنابراین از آن به وجوه تبعیض در لابه لای نصوص دینی در حق زنان حکم کرده اند و در واقع آنرا به روابط اجتماعی تعمیم داده اند.

 

توجه به چند نکته

1. با طلوع و ظهور مکتب اسلام در سرزمین جزیرة العرب، به مدد تعالیم اسلام و سنت نبوی و اهل بیت (علیهم السلام) زن دارای جایگاه و منزلت در خور شأن خویش گشت و جایگاه حقیقی خود را باز یافت.

امام خمینی بنیان گذار جمهوری اسلامی در این باره می گوید: اسلام می خواهد که زن و مرد رشد داشته باشند. اسلام زن ها را نجات داده است، از آن چیزهایی که در جاهلیت بود، آن قدری که اسلام به زن خدمت کرده است، خدا می داند به مرد خدمت نکرده است.[1] اسلام زن ها را در مقابل مردها قرار داده، نسبت به آنها تساوی دارند، البته یک احکام خاص به مرد است که متناسب با مرد است، یک احکام خاص به زن است، مناسب با زن است، این نه این است که اسلام نسبت به زن و مرد فرقی گذاشته است.[2]

قوام، در نگاه اهل لغت به معنای کارپردازی و محافظت و نگهبانی است. قیام گاهی به معنای محافظت و اصلاح می آید و از همین قبیل است سخن خداوند که می فرماید: ”‌الرجال قوامون علی النساء”‌‌ مردان قوام بر زنان هستند.”‌الرجل علی المرأة صانها و قام بشأنها”‌‌. قوامیت مرد بر زن؛ یعنی او را حفظ نمود و به امور او پرداخت

 

 

قرآن کریم زنان و مردان را دو گروه از انسان ها می شناسد که از گوهر و جان یگانه آفریده شده اند. در آموزه های قرآنی، انسانیت یک نوع است که مرد و زن هر دو به یک اندازه و به گونه ای برابر از آن برخوردارند. قرآن در این باره می فرماید: ”خلقکم من نفس واحدة ثم جعل منها زوجها…”‌[3] شما را از یک نفس آفرید و همسرش را از همان نفس خلق کرد.

 

”هوالذی خلقکم من نفس واحدة و جعل منها زوجها…”‌.[4] اوست خدایی که شما را از یک نفس آفرید و از همان نفس همسر او را خلق کرد.

2. در قرآن اقتدار، سلطه و امتیازی که به نفع زن اعتبار شده، همسنگ آن چیزی است که به نفع مرد لحاظ شده است، هرچند ممکن است در پاره ای از مصادیق تفاوت هایی دیده شود، مانند حق نفقه که مرد ملزم به رعایت آن است و حق تبعیت زن در سکونت و…؛ زیرا قرآن می فرماید: ”و لهن مثل الذی علیهن…”‌.[5] برای زنان حقوقی است، مانند آنچه برایشان است. مفسران از این آیه تساوی حقوق زن و مرد را استنباط کرده اند.[6]

واقعیت این است که در قرآن موردی وجود ندارد که در آن به صورت واضح از برتری حقوقی یا فضیلت موهبتی، خارج از دایره ی اراده و اختیار انسان به ”درجه”‌ تعبیر شده باشد، بلکه واژه ی ”درجه”‌ یا ”درجات”‌ به مقام و جایگاه دنیوی یا اخروی ای اشاره دارد که اراده و عمل انسان زاینده آن باشد.[7] ”لکل درجات مما عملوا”‌.[8] برای همه، منزلت هایی است که ناشی از کارهای آنان است.

3. قوام، در نگاه اهل لغت به معنای کارپردازی و محافظت و نگهبانی است. قیام گاهی به معنای محافظت و اصلاح می آید و از همین قبیل است سخن خداوند که می فرماید: ”الرجال قوامون علی النساء”‌،[9] مردان قوام بر زنان هستند.[10] ”الرجل علی المرأة صانها و قام بشأنها”‌. قوامیت مرد بر زن؛ یعنی او را حفظ نمود و به امور او پرداخت.[11]

زن

مفسران قرآن کریم نیز اکثراً به نقل این دیدگاه مشترک لغت شناسان پرداخته اند و ”قوام”‌ در آیه ی”الرجال قوامون علی النساء”‌ را به معنای سرپرست، نگهبان و کارپرداز گرفته اند. از باب نمونه به دو مورد اشاره می شود. ”قوام اسم است برای کسی که با جدیت به کاری می پردازد. وقتی گفته می شود، این قیم زن است، مراد کسی است که به کار او می پردازد و به نگه داری او اهتمام می ورزد”‌.[12]

”کلمه ی قیم به معنای آن کسی است که مسئول قیام به امر شخص دیگر است و کلمه ی قوام و قیام مبالغه در همین معناست”‌.[13]

4. بنابراین، با توجه به جایگاه و منزلت زن در دین اسلام و با توجه به معنایی که برای قوام بیان شد، از آیه ی ”الرجال قوامون علی النساء”‌ می توان چنین برداشت کرد که آیه در بیان رهبری و سرپرستی واحد و منظم – در خانواده – با توجه به مشورت ها و مسئولیت های لازم است، نه در صدد تشریع و تجویز استبداد، سلطه و اجحاف نسبت به زنان.[14]

از آن جا که خانواده یک واحد کوچک اجتماعی است، طبیعی است که – مانند یک اجتماع بزرگ – رهبری و سرپرستی واحدی را می طلبد. بنابراین، این مسئولیت به جهاتی و به لحاظ خصوصیاتی که در مردان وجود دارد، نظیر غلبه ی قدرت تفکر مرد بر نیروی عاطفه و احساسات وی، داشتن بنیه و نیروی جسمی بیشتر در جهت دفاع از حریم خانواده و تعهد مالی در برابر زن و فرزندان نسبت به پرداخت هزینه های زندگی، به عهده ی مرد گذاشته شده است.

البته ممکن است زنانی در زمینه های ذکر شده بر مردان امتیاز داشته باشند، ولی قوانین به موارد جزئی نظر ندارد، بلکه نوع و کلیت را در نظر می گیرد و بدون شک از نظر کلی مردان نسبت به زنان برای سرپرستی خانواده آمادگی بیشتری دارند.

از پیامبر گرامی اسلام (ص) درباره ی برتری مردان بر زنان سؤال شد، آن حضرت فرمود:”کفضل الماء علی الارض، فبالماء تحیی الارض و بالرجال تحیی النساء”‌، ثم تلاهذه الآیة ”الرجال قوامون علی النساء”‌.[15] فضیلت مرد بر زن مثل فضیلت آب نسبت به زمین است، با آب زمین زنده می شود و با مردان زندگی زنان به نشاط و شادابی و زایندگی می رسد. آن گاه پیامبر آیه ی”الرجال قوامون علی النساء”‌ را تلاوت فرمود. امام صادق (ع) در این باره می فرماید: ”من سعادة الرجل ان یکون القیم علی عیاله”‌[16] و قوامیت بر خانواده نشانه سعادت مرد است.

این آیه به روابط زن و مرد در خانواده مربوط است و بیانگر حکم مسئولیت، حمایت و حفاظتی است که مرد باید از زن و خانواده خود بنماید و کمر همت بر تأمین معاش و تدبیر امور اقتصادی خانواده بر بندد و به هر حال از آیه مزبور حکم به برتری مردان بر زنان را نمی توان صادر کرد، زیرا چنین برداشتی با مفاد سایر آیات قرآن کریم منافات دارد

 

 

طبق این دو روایت اگر مسئولیت قوامیت به دوستی در محیط خانواده انجام پذیرد، موجب نشاط، طراوت و سلامت زندگی است.

 

نتیجه

1. در قرآن و نصوص دینی، اصل و مبنای آفرینش انسان ها و اعطای حقوق بدان ها بر مبنای حقیقت آدمی و شئون انسانی انسان ها است و جنسیت نقشی در اعطای حقوق فطری و طبیعی ندارد.

2.این آیه به روابط زن و مرد در خانواده مربوط است و بیانگر حکم مسئولیت، حمایت و حفاظتی است که مرد باید از زن و خانواده خود بنماید و کمر همت بر تأمین معاش و تدبیر امور اقتصادی خانواده بر بندد و به هر حال از آیه مزبور حکم به برتری مردان بر زنان را نمی توان صادر کرد، زیرا چنین برداشتی با مفاد سایر آیات قرآن کریم منافات دارد.

3. معنای تساوی حقوق مرد و زن در محیط خانواده این است که هر یک از آنها از جمیع حقوق طبیعی خود بهره مند باشند که بخشی از این حقوق مشترک و بخشی دیگر مختص به جنس خاص است.

4. حقوق انسانی و فطری که زیربنای مفاد حقوقی آیات قرآن کریم است، دلالت بر همسویی شریعت با طبیعت دارد و این بدان معنا نیست که به طور ضروری باید در سایر حقوق اجتماعی نیز زن و مرد یکسان باشند؛ چرا که رعایت حقوق طبیعی زن و مرد در خانواده و جامعه مستلزم اعطای حقوقی متناسب با شأن، جایگاه، فطرت و موقعیت هر یک از آن دو (زن و مرد) است.

5. پذیرش مفاد کنوانسیون رفع تبعیض علاوه بر تحمیل بعضی موارد و دستورات منافی با دستورات دین مبین اسلام، پیامدهایی چون تن در دادن به قاعده آمره دارد و متولیان آن می توانند در هر زمان و مکانی، دولت ها را در برابر اجرای مفاد کنوانسیون متعهد و مسئول کنند و این چیزی است که با مفاد حقوق بین الملل مخالف است.

 

پی نوشت ها :

[1] صحیفه ی نور، ج 3، ص 82

[2] همان، ج 4، ص 60

[3] زمر، 6

[4] اعراف، 189

[5] بقره، 228

[6] علامه در تفسیر المیزان می فرماید: آنچه عدالت اجتماعى اقتضا دارد و معناى تساوى را تفسیر مى‏کند این است که در اجتماع ، هر صاحب حقى به حق خود برسد ، و هر کس به قدر وسعش پیش برود، نه بیش از آن، پس تساوى بین افراد و بین طبقات تنها براى همین است که هر صاحب حقى، به حق خاص خود برسد، بدون این که حقى مزاحم حق دیگرى شود، و یا به انگیزه ی دشمنى و یا تحکم و زورگوئى یا هر انگیزه دیگر به کلى مهمل و نا معلوم گذاشته شود، و یا صریحا باطل شود، و این همان است که جمله ی: و لهن مثل الذى علیهن بالمعروف و للرجال علیهن درجة … ، به آن بیانى که گذشت، به آن اشاره مى‏کند، چون جمله ی نامبرده در عین این که اختلاف طبیعى بین زنان و مردان را مى‏پذیرد، به تساوى حقوق آن دو نیز تصریح مى‏کند.(ترجمه ی المیزان، ج 2، ص 415 )؛ برای اطلاع از دیدگاه های مفسران اهل سنت نگاه کنید به: ابن کثیر، تفسیر القرآن العظیم، ج 3، ص 506؛ رشید رضا، تفسیر المنار، ج 2، ص 268 – 297

[7] پژوهش های قرآنی، ش 25-26، سال 1380، ص 153

[8] انعام، 132

[9] نساء، 34

[10] ابن منظور، لسان العرب، ج 11، واژه ی قوم.

[11]سعید الخواری، اقرب الموارد، واژه ی قوم.

[12] فخر رازی، تفسیر کبیر، ج 10، ص 88

[13] طباطبائی، محمد حسین، المیزان، (ترجمه فارسی)، ج 4، ص 542

[14] تفسیر نمونه، ج 3، ص 411- 416

[15] کاشانی، فیض، تفسیر صافی، ج 1، ص 448

[16] وسائل الشیعة، ج 15، ص 251


ارسال شده در تاریخ : جمعه 17 آذر 1390برچسب:, :: 11:17 :: توسط : علی منجزی

 منشأ گرایش مرد به زن و آرمیدن مرد در سایه انسِ به زن، محبت و رحمتی است که خداوند بین آنها قرار داد و این دوستی الهی و رحمت خدایی غیر از گرایش غریزه نر و ماده است که در حیوانها نیز موجود است.

 


هفت تفاوت‌ تاریخی زن و مرد

 

شوق و علاقه بین دو چیز، یک پیوند خاص وجودی است و حقیقت هستی نیز دارای مراتب وجودی است (در فلسفه از این مراتب به عنوان مراتب تشکیکی نام برده می شود) از این جهت، اشتیاق و کشش در تمام ذرات هستی، وجود دارد، لیکن در هر مرتبه، حکم خاص همان درجه را دارد؛ این اشتیاق و کشش، گاهی به صورت «جذب و دفع» در اجسام معدنی، ظهور می یابد و زمانی به صورت «گرفتن و دادن» و مانند آن در گیاهان روییدنی، جلوه می نماید و گاهی به عنوان «شهوت و غضب» در حیوانهای غیر تربیت شده، پدید می آید و گاهی به صورت «میل و نفرت» در حیوان های تربیت شده و برخی از انسان های تربیت نشده، ظهور می کند و آن گاه فاصله های طولانی را طی می نماید تا به صورت «تولاّ و تبرّا» و «حُبّ فی اللّه و بُغض فی اللّه » و ... تجلی می یابد.

 

 

حال آنچه در این مسأله، مهم است، توجه به این نکته است که آیا راز آفرینش زن و مرد و سرّ گرایش این دو به یکدیگر و انگیزه تأسیس خانواده و تربیت انسان کامل، همان گرایش جنسی است و هدفی غیر از خاموش کردن آتش شهوت در کار نبوده و در حیوانات وحشی نیز بیش از انسان یافت می شود و جاهلیت جدید، چونان جاهلیت کهن به آن دامن می زند، یا راز انعطاف زن و مرد و هدف تشکیل حوزه خویشاوندی و پرورش مسجود فرشتگان و جلوه خلیفه اللهی و جامع جلال و جمال و اسمای خداوندی، گرایش عقلی و مهر قلبی و انس اسمای الهی به یکدیگر است تا بتواند معلم ملائکه، تربیت نماید و فرشتگان فراوانی را به خدمت بگیرد و راز بسیاری از اسرار آفرینش را حل نماید؟ چرا که گرایش جنسی در حیوانات نر و ماده نیز یافت می شود و در باره آفرینش حیوان ماده، انگیزه الهی و عقلی، مطرح نیست مگر همان راز عمومی خلقت و کیفیت آفرینش زوجین از هر جنس ـ خواه از گیاه و خواه از حیوان ـ که تحلیل آن خارج از حوزه بحث است.

بنابراین، راز اصیل آفرینش زن، چیزی غیر از گرایش غریزی و خاموش کردن آتش شهوت است که خداوند از آن خبر می دهد. قرآن کریم در آیه 189 سوره اعراف و آیه 21 سوره روم، آرامش زن و مرد را بیان کرد. سپس زن را رکن اساسی ایجاد این آرامش، معرفی کرده، او را در این امر روانی، اصل دانسته و تصریح نمود که مرد، مجذوب مهر زن است. حقیقت هر دو یک گوهر است و هیچ امتیازی از نظر مبدأ قابلی آفرینش بین آنها نیست. در سوره اعراف فرمود: « هُوَ الَّذِی خَلَقَكُم مِّن نَّفْسٍ وَاحِدَةٍ وَجَعَلَ مِنْهَا زَوْجَهَا لِیَسْكُنَ إِلَیْهَا » ؛ اوست که همه شما را از یک تن بیافرید و از آن یک تن زنش را نیز، بیافرید تا به او آرامش یابد.

راز اصیل آفرینش زن، چیزی غیر از گرایش غریزی و خاموش کردن آتش شهوت است که خداوند از آن خبر می دهد. قرآن کریم در آیه 189 سوره اعراف و آیه 21 سوره روم، آرامش زن و مرد را بیان کرد. سپس زن را رکن اساسی ایجاد این آرامش، معرفی کرده، او را در این امر روانی، اصل دانسته و تصریح نمود که مرد، مجذوب مهر زن است

 

 

منظور از «نفس واحده»، همان حقیقت و گوهر واحد است، یعنی مبدأ قابلیِ تمام شما انسانها یک حقیقت است و در این امر، هیچ فرقی بین زن و مرد نیست، چنان که هیچ امتیازی بین انسان اولی و غیر اولی نیست و این گونه تعبیرها مانند تعبیر «بنی آدم» است که شامل همه انسانها حتی حضرت آدم(علیه السلام) نیز خواهد شد، نظیر آیه:

 

« وَإِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِن بَنِی آدَمَ مِن ظُهُورِهِمْ ذُرِّیَّتَهُمْ وَأَشْهَدَهُمْ عَلَى أَنفُسِهِمْ أَلَسْتَ بِرَبِّكُمْ» (اعراف آیه 172) ؛ و پروردگار تو از پشت بنی آدم فرزندانشان را بیرون آورد و آنان را برخودشان گواه گرفت و پرسید : آیا من پروردگارتان نیستم ? گفتند : آری.

گرفتن میثاق، اختصاصی به فرزندان آدم ندارد، بلکه شامل آن حضرت نیز خواهد بود.

منظور از زوج در این آیه، همانا زن است که جمع آن ازواج می شود نه زوجه که جمع آن زوجات است. تعبیر از زن به کلمه زوجه، فصیح نیست، از این رو در هیچ جای قرآن از زن به عنوان زوجه و از زنان دنیا یا آخرت به عنوان زوجات، یاد نشده، بلکه فقط به عنوان زوج و ازواج، یاد شده است.

تاثیر پاکدامنی در ازدواج

 

در آیه مورد بحث، چون عنوان زن با تعبیر زوج، مطرح شد، بناچار مرد به عنوان شوهر از آیه استفاده می شود و ضمیر مذکر «لیسکن» به مرد برمی گردد، یعنی مرد بدون آفرینش زن «سکینت و آرامش» نداشته، نیازمند انیس است.

ضمیر مؤنث «الیها» به «نفس واحده» برنمی گردد، بلکه به زوج برمی گردد و زوج نیز چنان که گفته شد به معنای زن به کار رفته است و مفاد آن چنین می شود:

گرایش انسی مرد به زن است و بدون آن مأنوس نیست و با وی انس گرفته، آرام می شود. ناگفته نماند که آیه سوره اعراف که نقل شد، مطالب دیگری را در بر دارد که خارج از چارچوب فعلی بحث است. 

در سوره روم چنین فرمود:

« وَمِنْ آیَاتِهِ أَنْ خَلَقَ لَكُم مِّنْ أَنفُسِكُمْ أَزْوَاجًا لِّتَسْكُنُوا إِلَیْهَا وَجَعَلَ بَیْنَكُم مَّوَدَّةً وَرَحْمَةً إِنَّ فِی ذَلِكَ لَآیَاتٍ لِّقَوْمٍ یَتَفَكَّرُونَ» (روم آیه 21) ؛ و از نشانه های قدرت اوست که برایتان از جنس خودتان همسرانی آفرید تا به ایشان آرامش یابید ، و میان شما دوستی و مهربانی نهاد در این عبرتهایی است برای مردمی که تفکر می کنند.

مطالبی که از این آیه کریمه، استنباط می شود، علاوه بر آنچه از آیه سوره اعراف، بیان شد عبارت است از: 

1ـ تمام زنها از نظر گوهر هستی و اصل مبدأ قابلی، همتای مردانند و خلقت هیچ زنی جدای از خلقت مرد نیست. بدون تردید مسأله «طینت» حکم جدایی دارد که طینت و سرنوشت اولیای الهی از دیگران ممتاز است و آن بحث، اختصاص به زن یا مرد ندارد، و در این همتایی بین نخستین انسان و انسانهای بعدی فرقی نیست، چنان که در این جهت، امتیازی بین اولیا و دیگران نیست. 

2ـ تمام زنها از لحاظ حقیقت، از سنخ گوهر مردانند، نظیر آنچه که در باره رسول اکرم(صلی الله علیه و آله) تعبیر شده است که:

« لَقَدْ مَنَّ اللّهُ عَلَى الْمُؤمِنِینَ إِذْ بَعَثَ فِیهِمْ رَسُولاً مِّنْ أَنفُسِهِمْ » (آل عمران 164) ؛ خدا بر مؤمنان انعام فرمود ، آنگاه که از خودشان به میان خودشان ، پیامبری مبعوث کرد.

« لَقَدْ جَاءكُمْ رَسُولٌ مِّنْ أَنفُسِكُمْ عَزِیزٌ عَلَیْهِ مَا عَنِتُّمْ » (توبه آیه 128) ؛ هر آینه شما را پیامبرى از خودتان آمد كه به رنج افتادنتان بر او گران و دشوار است.

تمام زنها از نظر گوهر هستی و اصل مبدأ قابلی، همتای مردانند و خلقت هیچ زنی جدای از خلقت مرد نیست. بدون تردید مسأله «طینت» حکم جدایی دارد که طینت و سرنوشت اولیای الهی از دیگران ممتاز است و آن بحث، اختصاص به زن یا مرد ندارد، و در این همتایی بین نخستین انسان و انسانهای بعدی فرقی نیست، چنان که در این جهت، امتیازی بین اولیا و دیگران نیست

 

 

البته، تفاوت فراوانی بین وجود نورانی نبی اکرم(صلی الله علیه و آله) و دیگران وجود دارد، لیکن آنها باعث نمی شود که وجود مبارک رسول گرامی(صلی الله علیه و آله) نوعی جدای از نوع متعارف انسان باشد، چنان که وجود نورانی فاطمه زهرا(سلام الله علیها) نیز دارای امتیازهای فراوانی است که در غیر انبیا و ائمه(علیه السلام) یافت نمی شود، ولی این تمایزهای معنوی، مانع وحدت نوعی آن حضرت با زنان دیگر نخواهد بود.

 

3ـ منشأ گرایش مرد به زن و آرمیدن مرد در سایه انسِ به زن، محبت و رحمتی است که خداوند بین آنها قرار داد و این دوستی الهی و رحمت خدایی غیر از گرایش غریزه نر و ماده است که در حیوانها نیز موجود است.

در قرآن کریم از گرایش شهوی حیوانات به عنوان آیه الهی، یاد نشده است و آنچه در حدیث زراره از حضرت صادق(علیه السلام) رسیده همین معنا را تأیید می نماید که اصالت در گرایش مرد به زن، همان محبت الهی است؛ زیرا شهوت جنسی به استناد این حدیث، بعد از انس انسانی حضرت آدم به حوّا به او داده شد و در مرتبه قبلی که سخن از مهر قلبی بود، سخن از غریزه شهوی به هیچ وجه، مطرح نبوده و نیست و از این رهگذر، زن، محبوب رسول اکرم(صلی الله علیه و آله) واقع شده است که فرمود: «حُبِّبَ اِلیَّ مِنْ دنیاکم النساءُ و الطیبُ و قُرَّه عینی فی الصلاه»در پرتو همین نگرش است که امام محمدباقر(علیه السلام) از رسول اکرم(صلی الله علیه و آله) نقل نموده است:

«ما بُنِیَ بناءُ فی الاسلام اُحَبُّ الی اللّه تعالی من التزوی ؛ «در اسلام هیچ بنایی محبوبتر در پیشگاه خداوند تعالی از ازدواج بنا نشد»

امام صادق(علیه السلام) از پیامبر گرامی(صلی الله علیه و آله) نقل می کند: «مَنْ تَزَوَّجَ اَحْرَزَ نِصْفَ دینه ...»«کسی که ازدواج کند نصف دین خویش را حفظ کرده است ...» و حضرت صادق(علیه السلام) فرمود: «اکثر الخیر فی النساء»؛ «بیشترین خوبی در زنان است»


ارسال شده در تاریخ : جمعه 16 آذر 1390برچسب:, :: 11:15 :: توسط : علی منجزی

 دیده ایم و شنیده ایم که می گویند: دعا می کنیم خدا جواب نمی دهد، با خدا قهر کردم!!! کم دیده ایم کسی بگوید گفتم، دادند، خدایا ممنون. بد نیست یک فکری بکنید. دعاهایی که کردید و مستجاب شد، چند تاست؟


 

دعا

چقدر از نعمت هایی که الان داری نتیجه دعاهایت بوده است؟ و یا بر عکس چقدر از چیزهایی را مداری طلب نکرده گرفته ای ؟ چقدر برای هر کدامشان سپاس گفته ای ؟

با خدا قهرم چون خیلی التماس کردم و نداد !!! اصلا دیگر اسم خدا را نیاور خودت را هم بکشی نگاهت نمی کند ؟ این حرف ها را ما می زنیم مایی که حتی حواسمان نیست داریم چه می گوییم و در مورد چه کسی حرف می زنیم ، قهر کرده ام یعنی چه ؟ آن هم با خدا ؟

اگر می خواهید خداوند متعال عطا کند، او را بخوانید، از او سؤال کنید، خود درخواست خیلی خوب است که آدم علی الدوام از خدای تعالی بخواهد، که ما ها به این توجه نداریم که سؤال جواب دارد.

 

کم توجّهی به دعا در زندگی

خیلی دیده ایم که افرادی مشکلی دارند و مطرح می کنند حالا یا تحت عنوان مشاوره، یا تحت عنوان درد دل مشکلات خود را می گویند و می روند، بعد شنونده و خودش دعا می کنند، بعد مدّتی می بینید که کارش انجام شده و مشکلش رفع شده است. اکثر اوقات وقتی می پرسید: خُب چرا درست شد؟ در جواب کلّی حدس می زند الّا این که دعا کردم و خدا جواب داد.

دعا به نوعی تحت عنوان عبادت است. خداوند متعال وقتی در قرآن می خواهد عبادت را بیان کنند، دعا را مطرح می کنند چون دعا خود ابراز بندگی است و در واقع اگر می خواهید حالت عبودیت در انسان تحکیم پیدا بکند، خیلی دعا بکنید، از خدا خیلی بخواهید

 

 

امّا دیده ایم و شنیده ایم که می گویند: دعا می کنیم خدا جواب نمی دهد، با خدا قهر کردم!!! کم دیده ایم کسی بگوید گفتم، دادند، خدایا ممنون. بد نیست یک فکری بکنید. دعاهایی که کردید و مستجاب شد، چند تاست؟ فکر می کنم هیچ کداممان متوجه نیستیم.

 

باید بدانیم که وقتی او را خواندیم، عطا می کند،"إِذَا سأَلَهُ عَبْدٌ أَعْطَاهُ" او این جوریست، پس چرا ما نمی فهمیم؟

اسباب هم به دست اوست

سَرِ همه این نخ ها دست کس دیگری است و مقلّب القلوب یکی دیگر است. من هزار بار به این گفته بودم این کار را بکن، نمی کرد؛ عجیب است نگفتم و کرد. می گویم: چطور؟ می گوید: خودش شده. این جور نیست دعای تو بود که این کار را درست کرده؛ توجّه شما بود. "یا مَنْ إِذَا سأَلَهُ عَبْدٌ أَعْطَاهُ" سؤال خیلی خوب است. امیر المؤمنین(علیه السلام) به عنوان بهترین خلق خدا از ویژگی هایشان این است که امام صادق ‌(علیه السلام) می فرماید:"كَانَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ(علیه السلام) رَجُلًا دَعَّاءً"  حضرت مرد دعا بود ، خیلی دعا می کرد. خیلی خدا را می خواند.1

یا مقلب القلوب والابصار

البته دعا به نوعی تحت عنوان عبادت است. خداوند متعال وقتی در قرآن می خواهد عبادت را بیان کنند، دعا را مطرح می کنند چون دعا خود ابراز بندگی است و در واقع اگر می خواهید حالت عبودیت در انسان تحکیم پیدا بکند، خیلی دعا بکنید، از خدا خیلی بخواهید. فرج امام زمان (ارواحنافداه)، اصلاح نفس، شفای مریض، عاقبت به خیری، اهل خیر بودن، اهل نماز بودن و ... را باید خدا از خواست هر چند مثلاً مریض را باید پیش دکتر برد  اما باید توجّه داشت که او ابزاری است از طرف باری تعالی.

قال الامام الباقر علیه السّلام:

اَسرعُ الدعاءِ نُجحا للاجابة، دعاءُ الاخ لاخیه بظهرِ الغیب یَبدا بالدعاء لاخیه فیقول له ملكٌ موكلٌ به آمین ولك مِثلاه.

  گوید برای تو باد دو برابرش.

2. قال الامام الصادق علیه السّلام:

دعاءُ المومن للمومن یدفع عنه البلا و یُدِرُّ علیه الرزق.

  امام صادق(علیه السلام) : دعای مومن در حق مومن بلا را از او دور می کند و روزیش را زیاد میگرداند.

 

تأثیر دعا به دیگران

نه فقط روایات اثر دعا در حق دیگران را بیان می فرمایند؛ بلکه نمونه های عینی و خارجی اثر دعا در حق دیگران نیز این امر را تأیید می کند. به این نمونه توجه کنید:

قال الامام الصادق علیه السّلام: دعاءُ المومن للمومن یدفع عنه البلا و یُدِرُّ علیه الرزق. امام صادق(علیه السلام) : دعای مومن در حق مومن بلا را از او دور می کند و روزیش را زیاد میگرداند

 

 

یکی از کسانی که از محضر عارف والا مقام آیة اللّه میرزا جواد ملکی تبریزی بهره هایی برده است، درباره او می گوید: «روزی پس از پایان درس عازم حجره یکی از طلبه ها در مدرسه دار الشفای قم گردید و من در خدمت او بودم تا به حجره آن طلبه وارد شد. مراسم احترام انجام گرفت و پس از اندکی حضور در نزد او برخاست و حجره را ترک گفت.

 

وقتی هدف از این دیدار را از او سؤال کردم، فرمود: شب گذشته به هنگام سحر فیوضاتی بر من افاضه شد که فهمیدم از ناحیه خودم نیست و چون توجّه کردم، دیدم که این آقای طلبه به تهجّد و عبادت برخاسته و در نماز شبش، مرا دعا می کند و این فیوضات اثر دعای او است. این بود که به عنوان سپاس گزاری از عنایتش به دیدار او رفتم.»

ما باید به خدای خودمان اعتماد داشته باشیم و نادانسته حرف هایی را بر زبان جاری نسازیم که دون شأن انسانیت است اصلا زشت و شرم آور است چرا اینقدر راحت می گوییم ، با خودمان خلوت کنیم و ببینم چند هزار چیز از خدا خواستیم خودمان یادمان رفت و خدای متعال یادش بود و تا روزی که دستان مهربان خدا آنچه را که خواسته بودیم به ما هدیه داد تازه به خاطر آوردیم که بله این ها را من خواسته بودم  و کودکانه ذوق کردیم و گفتیم خدایا شکرت ، خدا هنوز هم همان خداست و هزاران آرزوی دیگر من و تو را به یاد دارد و دیر یا زود بهتر از آنچه را که خواسته بودیم نصیبمان می کند ، نگوییم با خدا قهریم بگوییم منتظریم  دستانمان را باز کنیم به درگاهش برویم  بزرگترین و محال ترین آرزوی من و تو برای خدا کوچکترین کار است و دعاهای عاشقانه من و تو برای خدا بزرگ و ارزشمند . قهر کردن با چنین خدایی چرا ؟؟؟

پی نوشت:

1. وسائل الشیعة، ج7، باب دوم: استحباب الإكثار من الدعاء،‌ص26.  


ارسال شده در تاریخ : جمعه 15 آذر 1390برچسب:, :: 11:11 :: توسط : علی منجزی

 اشاره

دهم محرم‏الحرام، عاشوراى حسینى، نهضت حسینى، قیام 72 ستاره پرفروغ در كنار خورشید امامت. كاروانى كوچك از بزرگ‏ترین انسان‏هاى تاریخ، عازم كوفه به دعوت كوفیان و كوفیان در انتظار، ولى نه با مشك و گل و ریحان، كه با شمشیرهاى آخته و نیزه‏هاى فولادین، رو در رو فرزندان پیامبر و بهترین یاران تاریخ. آن‏قدر دین نداشتند كه حرمت پیكرهاى پاك شهدا را حفظ كنند؛ حتى آن‏قدر آزاده نبودند كه به زنان و كودكان بى‏دفاع حرم رحم كنند. لشكرى در پستى بدتر از درندگان كوهستان و تا دندان مسلح، در برابر برترین انسان‏هاى دوران. سلام بر سالار شهیدان و یاران شهیدش. سلام بر عباس و بر قاسم. سلام بر على‏اكبر و على‏اصغر. سلام بر خاك كربلا، آرام‏گاه پیكرهاى به خون خفته. سلام بر خورشید عاشورا، نظاره‏گر ایثار جوان‏مردترین مردان تاریخ. سلام بر عاشورا كه دفتر تاریخ و عرصه هستى را از آن خود نمود كه «كُلُّ یَوْمٍ عاشُورا وَ كُلُّ أَرْضٍ كَرْبَلا».

تسلیت

امروز عاشوراى حسینى است، یادآور شهادت مظلومانه امام شهیدان و یاران باوفایش؛ یادآور دلاورى‏هاى سربازان اسلام در پیكارى نابرابر؛ یادآور صبر زینب و زنان حرم حسینى در برابر ظلم یزیدیان؛ یادآور گریه‏هاى معصومانه كودكان بى‏دفاع در برابر طمع لشكر ظلم؛ یادآور خیانت مردنمایان كوفه و یادآور بغض فروخورده زمین و غروب خونین خورشید و چشم اشك‏بار آسمان. تسلیت باد بر بشریت، بر زمین و افلاك و افلاكیان و بر فرزند معصوم حسین علیه‏السلام كه با چشم‏هاى اشك‏بار و قلب غم‏بار، ولى تپنده، به انتظارش نشسته‏ایم تا از آن ناپاكان تاریخ، ثارالله را منتقمى راستین باشد.

شب تا صبح عاشورا

شب عاشورا، مژده شهادت مردان عاشورایى بود؛ آنان كه در كنار امام عصرشان، شب تا صبح را به عبادت و خلوت با خداوند گذراندند و شوق شهادت و قرب حضرت حق، خواب را از دیدگان پرنورشان ربود. شب تا صبح را نخوابیدند تا صبح، شور شهادت و نیروى ایمانشان را در تاریخ حك كنند.
شب عاشورا، شب تجدید بیعت یاران و خویشان باایمان و باوفا با امام عصرشان بود؛ آنها كه همان شب، حسین علیه‏السلام در وصفشان گفته بود: «یارانى بهتر و خویشانى بافضیلت‏تر و نیكوكارتر از شما ندیدم. خداوند به همه‏تان جزاى خیر دهد» و آن‏گاه فرموده بود: «اینك شب پرده‏اش را بر سرتان افكنده است، آن را چون شترى مركب خود سازید و با استفاده از سیاهى شب، مرا بگذارید و به همراه افراد خانواده‏ام پراكنده شوید. چون هدف، من هستم و آنها تنها مرا مى‏خواهند.» اما آن شب براى آنها شب وداع و جدایى نبود؛ شب وصل و حضور در ركاب امام عصرشان بود. آن شب 32 تن از مردان سپاه ابن‏سعد نیز شریك این وصل شدند و به حسین علیه‏السلام پیوستند.

پاسخ یاران

شب عاشورا، امام كه مى‏دانست تنها او را مى‏خواهند، بیعت را از یاران و خویشان خود برداشت و از آنها خواست به همراه افراد خانواده‏اش از كربلا دور شوند. آنها در پاسخ، سخنانى گفتند كه در تاریخ وفادارى، بى‏مانند است.
مُسلِم بن عوسَجه گفت: «آیا تو را به همین صورت و در محاصره دشمن رها كنیم و برویم؟ نه به خدا قسم. خدا هرگز چنین روزى را نیاورد! من در یارى‏ات چنان مى‏كوشم كه نیزه‏ام را در سینه دشمنانت خرد گردانم و مادام كه شمشیر در دست دارم، آنان را مى‏زنم و هنگامى كه هیچ سلاحى برایم نماند، با سنگ آنان را هدف قرار مى‏دهم. من تا جان در بدن دارم از تو جدا نمى‏شوم».
سعیدبن عبدالله حَنَفى ادامه داد: «اى فرزند رسول خدا صلى‏الله‏علیه‏و‏آله ! به خدا قسم، ما نمى‏رویم. ما هرگز تنهایت نمى‏گذاریم تا خدا خود شاهد باشد كه چگونه به سفارش رسول در مورد تو عمل كردیم. من اگر بدانم كه در راه تو كشته مى‏شوم و بعد زنده مى‏گردم و سپس سوزانده شده، خاكسترم را به باد مى‏سپارند و هفتاد مرتبه این عمل را تكرار مى‏كنند، از تو جدا نمى‏شوم تا شاهد مرگ خویش باشم. در صورتى كه فقط یك‏بار كشته مى‏شوم و در عوض، به سعادتى مى‏رسم كه پایان ندارد».
زُهیر بن قین هم افزود: «اى فرزند رسول خدا صلى‏الله‏علیه‏و‏آله ! به خدا قسم، دوست دارم هزار بار كشته شوم و زنده گردم، ولى در مقابل، خداوند تو را و برادران و فرزندان و افراد خانواده‏ات را زنده بدارد».

پس از نماز صبح و خطبه امام حسین علیه‏السلام 

دهم محرم‏الحرام بود و لشكر عمر بن سعد با دریافت نامه عبیدالله بن زیاد، آماده جنگ با امام حسین علیه‏السلام شده بودند. ابتدا، امام بُرَیر بن خُضَیر را نزدشان فرستاد. وى به آنها عاقبت شوم جنگ با حسین علیه‏السلام را گوشزد كرد، ولى بى‏فایده بود. سپس امام نزد ایشان رفت و پس از حمد و ثناى الهى فرمود: «خدایتان نابود كند و خیر و بركتش را از شما بگیرد. وقتى پریشان بودید، ما را به یارى خود خواندید و آن‏گاه كه با شتاب به فریادتان رسیدیم، همان شمشیرى كه قرار بود در یارى ما به كار گیرید، براى كشتن ما كشیدید و آتشى را براى سوزانیدن ما برافروختید كه ما خود براى سوزاندن دشمنان مشتركمان شعله‏ور كرده بودیم. ناگوارى بر شما ببارد! ما را تنها گذاشتید.» سپس نفرینشان كرد و در پایان فرمود: «پروردگارا! فقط بر تو توكل مى‏نماییم و به سوى تو انابه مى‏كنیم و سرانجام به سوى تو روانه مى‏شویم».

آغازگر نبرد

نبرد عاشورا را عمر سعد با پرتاب تیرى به لشكرگاه امام آغاز كرد و با افتخار همه را بر این كار گواه گرفت. بدین ترتیب، نبردى آغاز شد كه امام حسین علیه‏السلام و یارانش میلى به آن نداشتند؛ چه ایشان نه براى جنگ، كه به دعوت كوفیان با اهل بیت و خاندان راهى كوفه بود. در این حال، امام به یارانش فرمود: «خدایتان رحمت كناد! آماده مرگ باشید؛ مرگى كه گریزى از آن نیست. این تیرها پیغام‏هاى مرگ است».

بازگشت حُر آزاده

هنوز نبرد عاشورا آغاز نشده بود كه تردید حر آغاز شد. او راه را بر امام بسته بود، ولى دلش با سپاه عمر سعد نبود. حر خود را میان جهنم و بهشت مى‏دید. نمى‏خواست هیچ چیز را با بهشت عوض كند؛ حتى اگر قطعه قطعه مى‏شد و در آتش مى‏سوزاندندش. پس در حالى كه روى به درگاه حق داشت، به سوى امامش شتافت و گفت: «قربانت گردم! من همان كسى هستم كه نگذاشت برگردى و راهت را بست. به خدا قسم، گمان نمى‏بردم تا این حد بخواهند به تو ستم روا دارند. من از عمل خود به درگاه خدا توبه مى‏كنم. آیا توبه‏ام پذیرفته مى‏شود؟» امام پاسخ داد: «بلى، خداوند توبه‏ات را مى‏پذیرد. اینك از اسب فرود آى و دمى بیاساى.» حر كه قرار نداشت، از امام اذن خواست تا نخستین فدایى‏اش باشد و امام رخصت داد. حر آزادمردانه جنگید تا آن‏گاه كه از زندان دنیا رها شد. وقتى پیكر بى‏جانش را نزد امام آوردند، فرمود: «تو آزادمرد واقعى هستى. آن‏سان كه مادرت، تو را حر نامید؛ تو در دنیا و آخرت، آزادمردى».

بُرَیْر بن خُضَیر هَمْدانى

بُریر، انسانى بس عابد و زاهد از قبیله هَمْدان بود. این قارى و معلم قرآن را با عنوان «سیّد القرّاء» مى‏شناختند. روز عاشورا، ابتدا خطاب به سپاه عمر سعد خطابه‏اى ایراد كرد و به نكوهش آنان پرداخت. او بعد از حر به میدان رفت. یكى از یاران لشكر عمر سعد به نام یزید بن مغفل رو در رویش قرار گرفت. قرار بر مباهله شد و از خداوند خواستند آن‏كه بر حق است، باطل را بكشد. بریر، یزید را كشت و سپس آن‏قدر جنگید تا شربت شهادت نوشید.

عبدالله بن عُمَیْر كَلْبى، مادر فداكارش و همسرش ام وهب

عبدالله بن عمیر كلبى به همراه تازه‏عروس و مادر فداكارش براى یارى امام حسین علیه‏السلام در كربلا حاضر شد. این شیرمرد دلاور پس از نبردى كوتاه، به سوى مادر و همسرش بازگشت و از مادر پرسید: «مادرم! از من راضى شدى یا نه؟» پاسخ داد: «از تو راضى نمى‏شوم مگر اینكه در راه حسین علیه‏السلام به شهادت برسى.» پس وهب به میدان بازگشت و جنگید تا دو دستش بریده شد. همسرش عمود خیمه را برداشت و به سمتش رفت، در حالى كه مى‏گفت: «پدر و مادرم به قربانت! در یارى پاكان حرم رسول خدا بجنگ.» وهب بازگشت تا وى را به خیمه بازگرداند، ولى او دامن وهب را گرفت و گفت: «بازنمى‏گردم تا در كنار تو كشته شوم.» امام حسین علیه‏السلام به وى فرمود: «خداوند از طرف اهل‏بیت پیامبر، بهترین پاداش را به تو بدهد. نزد زنان حرم بازگرد. خداوند تو را رحمت كند.» او امر امامش را اطاعت كرد و به خیمه بازگشت و وهب جنگید تا به دیدار حضرت دوست رسید.

مُسلِم بن عوسَجه

روز عاشورا مسلم بن عوسجه با اذن امام حسین علیه‏السلام به میدان شتافت و آن‏قدر جنگید تا به زمین افتاد. هنوز نیمه جانى در بدن داشت كه امام حسین علیه‏السلام و حبیب بن مظاهر به بالینش آمدند. امام فرمود: «رحمت خدا بر تو باد اى مسلم! گروهى از مؤمنان به عهد خود وفا كردند و گروهى نیز در انتظار شهادتند و عهدشان را نشكستند.» پس حبیب نزدیك آمد و گفت: «اى مسلم! به خدا سوگند، شهادتت بر من گران است، ولى تو از رفتن به بهشت دل‏شاد باش.» مسلم با صدایى ضعیف گفت: «خداوند به تو نیز بشارت نیك دهد.» حبیب گفت: «اگر نه این بود كه من نیز دنبال تو خواهم آمد، دوست داشتم آنچه در دل دارى، وصیت مى‏كردى تا انجام دهم.» مسلم به امام اشاره كرد و گفت: «تا جان در بدن دارى، از او دفاع كن.» حبیب گفت: «بر دیده منت دارم.» در این حال، روان پاك مسلم از بدنش بیرون شد و به سوى حضرت حق پر كشید.

جَوْن بن حَوى (غلام ابوذر غفارى)

جون كه غلام ابوذر غفارى بود، پس از شهادت او به مدینه بازگشت و به خدمت امام حسن علیه‏السلام و امام حسین علیه‏السلام درآمد. او با امام حسین علیه‏السلام به كربلا رفت. امام آزادش كرد و به او اذن داد كه برود، ولى جون با وجود سن بالایش، ماند و به امام گفت: «گرچه نسبم، پست؛ بویم، ناخوش و چهره‏ام، سیاه است، ولى مى‏خواهم به بهشت روم و شرافت یابم و روسفید شوم. از شما جدا نمى‏شوم تا خون سیاهم با خون شما آغشته شود.» جون پس از دلاورى بسیار به شهادت رسید. امام بر بالینش دعا كرد: «خدایا! رویش را سفید و بویش را معطر كن و او را با نیكان محشور گردان.» امام باقر علیه‏السلام از امام سجاد علیه‏السلام روایت فرمود كه پس از عاشورا، آن‏گاه كه بنى‏اسد براى دفن شهدا به میدان آمدند، پس از گذشت چند روز، پیكر جون را در حالى یافتند كه بوى مشك مى‏داد.

نماز ظهر عاشورا

آفتاب عاشورا در وسط آسمان بود و هنگام نماز ظهر؛ آخرین نماز امام و یارانش. ابوثُمامه صائدى از وقت نماز با امام سخن گفت و درخواست كرد آخرین نماز را به جماعت و به امامت پیشوایشان بخوانند. حضرت در پاسخ فرمود: «نماز را یاد كردى؛ خدا تو را از نمازگزاران قرار دهد.» سپس در میان رگبار تیر و نیزه، به راز و نیاز پرداختند. زهیر بن قین و سعید بن عبدالله حنفى جلو جماعت ایستادند و خود را سپر امام در برابر تیرهاى دشمن كردند. وقتى پس از رشادت‏هاى بسیار، سعید بن عبدالله به زمین افتاد، امام به بالینش آمد. وى از امام پرسید: «آیا حق وفا را به‏جا آوردم؟»

زُهَیر بن قَین بِجلى

زُهیر عزم كربلا نداشت و از حج بازمى‏گشت. در منزل‏گاهى در كنار كاروان امام حسین علیه‏السلام فرود آمد. امام برایش پیغام فرستاد و او را به سوى خود خواند. ابتدا توجهى نكرد، ولى همسرش از او خواست به حضور امام برود. زهیرى كه به خیمه امام وارد شد، با زهیرى كه از آن خارج گردید، فرق مى‏كرد. از آن پس، وى به كاروان كربلا پیوست. شب عاشورا از كسانى بود كه حمایت و اخلاص خود را به امام نشان داد و گفت: «اگر هزار بار كشته شوم و زنده گردم، هرگز دست از یارى پسر پیامبر برنخواهم داشت.» روز عاشورا، فرماندهى جناح راست سپاه به وى سپرده شد و پس از امام، نخستین كسى بود كه به نصیحت دشمن پرداخت. ظهر عاشورا همراه سعید بن عبدالله به دفاع در مقابل امام ایستادند تا نماز ظهر عاشورا خوانده شود. پس از نماز به میدان تاخت و دلیرانه جنگید تا به فیض شهادت رسید. امام به بالینش آمد، او را دعا و كشندگانش را نفرین كرد.

حَبیب بن مَظاهر اَسَدى

حبیب، پیرترین دلاور عاشورا، از اهالى كوفه و از یاران رسول خدا صلى‏الله‏علیه‏و‏آله بود. در جنگ‏هاى صفین، نهروان و جمل در ركاب مولایش على علیه‏السلام جنگید و امیر مؤمنان على علیه‏السلام ، او را كه از حاملان علوم بود، از آنچه بعدها اتفاق خواهد افتاد، آگاه ساخت. در كربلا، امام، او را فرمانده جناح چپ سپاه خویش كرد. وى بسیار كوشید تا یارانى از بنى‏اسد را به یارى حسین بیاورد، ولى سپاه اموى مانع پیوستن آنها به یاران سیدالشهداء شدند.
سرانجام حبیب در حالى كه رجز مى‏خواند به میدان رفت. نبرد سختى آغاز شد. شخصى از بنى‏تمیم به او حمله كرد و شمشیرى بر سرش زد و شخصى دیگر چنان نیزه بر او زد كه بر زمین افتاد. حبیب خواست برخیزد، ولى حصین بن تمیم شمشیرى بر سرش زد و سر را از تن جدا كرد. شهادت حبیب بر امام حسین علیه‏السلام بسیار سخت بود.

نوبت به آل رسول رسید

امام حسین علیه‏السلام شب عاشورا فرمود: «اصحابى بهتر و باوفاتر از اصحاب خودم پیدا نكردم.» این سخن در وصف اصحابى است كه تا جان در بدن داشتند، با عشق و ایمان، خود را فداى امام عصر و خاندانش كردند و اجازه ندادند تا زنده‏اند، از فرزندان پیامبر كسى رو در روى دشمن قرار گیرد. یارانى كه آرزو داشتند در ركاب امامشان كشته شوند و باز زنده گردند تا بجنگند و دگرباره كشته شوند. آن‏گاه كه همه از جام شهادت نوشیدند، نوبت به فرزندان پیامبر رسید: على‏اكبر، قاسم، عباس علمدار، عبدالله و... .

على‏اكبر علیه‏السلام 

بزرگ‏ترین فرزند سیدالشهدا بود. بنا به قولى در كربلا 25 سال داشت. از نظر صورت و اخلاق و گفتار، كاملاً شبیه پیامبر بود. پس از شهادت یاران امام، از پدرش اذن طلبید و چند بار به میدان رفت و شجاعانه جنگید. در حالى كه تشنه بود و مجروح، مى‏جنگید تا اینكه به دست مُرّة بن مُنقذ عَبدى به شهادت رسید. پیكر پاكش را با شمشیر قطعه قطعه كردند. زمانى كه امام به بالینش رسید، جان باخته بود. در این حال، امام صورت بر چهره خونین على‏اكبر نهاد و دشمن را نفرین كرد.

قاسم بن حسن علیه‏السلام 

روز عاشورا، قاسم حتى به سن بلوغ نرسیده بود، ولى هیچ چیز نتوانست او را از رفتن به میدان بازدارد؛ زیرا مرگ برایش از عسل شیرین‏تر بود. از امام خویش اذن خواست. حضرت نگاهى به صورت برادرزاده افكند. در آغوشش كشید و گریست. سپس اجازه داد. قاسم به میدان رفت و دلیرانه جنگید تا به شهادت رسید و اباعبدالله پیكرش را در كنار دیگر شهداى اهل‏بیت علیهم‏السلام قرار داد.

على‏اصغر علیه‏السلام 

على‏اصغر، طفل شیرخوار امام حسین علیه‏السلام بود. روز عاشورا در حالى كه از تشنگى بى‏تاب شده بود، امام او را بر روى دست بلند كرد و فرمود: «از یاران و فرزندانم كسى جز این كودك نمانده است. نمى‏بینید چه‏طور از تشنگى بى‏تاب است؟» در همین حال، حرمله، تیرى از كمان رها كرد كه گوش تا گوش، حلقوم على‏اصغر را درید. حسین علیه‏السلام خون گلوى طفلش را به آسمان پاشید. على اصغر، یعنى درخشان‏ترین چهره كربلا، بزرگ‏ترین سند مظلومیت و معتبرترین زاویه شهادت. چشم تاریخ، هیچ وزنه‏اى را در تاریخ شهادت، به چنین سنگینى ندیده است.

حضرت عباس علیه‏السلام 

حضرت عباس در روز عاشورا، پرچم‏دار سپاه حسین علیه‏السلام بود و سقاى خیمه‏ها. آن‏گاه كه از حسین علیه‏السلام اذن میدان طلبید، حضرت از او خواست براى كودكان تشنه آب بیاورد. پس به فرات رفت و مَشك را پر آب كرد، ولى خود قطره‏اى ننوشید. آن‏گاه كه به خیمه‏ها بازمى‏گشت، فرات را در محاصره دشمن دید. دلیرانه جنگید. دو دستش قطع شد و به شهادت رسید.
كربلا كعبه عشق است و من اندر احرام 
شد در این قبله عشاق دو تا تقصیرم 
دست من خورد به آبى كه نصیب تو نشد 
چشم من داد از آن آب روان تصویرم 
باید این دیده و این دست دهم قربانى 
تا كه تكمیل شود حج من و تقدیرم 

حسین علیه‏السلام ره‏سپار میدان نبرد

پس از شهادت عباس علیه‏السلام ، امام به لشكر دشمن یورش برد و دلاورانه جنگید تا آن‏گاه كه دشمن، میان حسین علیه‏السلام و خیمه‏ها قرار گرفت. امام فریاد زد: «واى بر شما اى پیروان خاندان ابى‏سفیان! اگر دین ندارید و از روز بازپسین، شما را پروا نیست، دست‏كم در دنیاى خود آزاده باشید. اگر به گمان خود، عرب‏نژادید، به شئون نژادى خود بازگردید.» شمر پرسید: اى پسر فاطمه! چه مى‏گویى؟ فرمود: «من با شما جنگ مى‏كنم و شما با من، زنان را در این میان گناهى نیست. تا زنده‏ام نگذارید این خیره‏سران و نادانان و ستم‏گران متعرض حرم من شوند.» شمر گفت: اى پسر فاطمه! پیشنهادت را مى‏پذیریم.
نبردى ناعادلانه بود. 72 زخم بر پیكر امام وارد شد. در این حال، حضرت براى استراحتى اندك ایستاد. سنگى به پیشانى‏اش خورد. دامن برگرفت تا خون از پیشانى بزداید. ناگاه تیر سه‏شعبه زهرآگینى بر قلبش نشست. امام فرمود: «بسم الله و بالله و على ملة رسول الله.» آن‏گاه سر به آسمان بلند كرد و گفت: «خدایا! خود مى‏دانى اینان كسى را مى‏كشند كه تنها بازمانده دختر پیامبر تو بر روى زمین است.» هیچ كس نمى‏خواست به امام نزدیك شود؛ چون مى‏ترسیدند خون حسین علیه‏السلام به گردنشان بیفتد. سرانجام فردى پیش آمد و زبان به دشنام گشود و چنان شمشیرش را بر سر امام فرود آورد كه دستار را درید و فرق امام را شكافت. امام پارچه‏اى طلبید، سر را بست، كلاهى بر سر گذاشت و عمامه بر آن بست.

شهادت عبدالله بن حسن علیهما السلام

سپاهیان دشمن، امام را محاصره كردند. عبدالله، كودك یازده ساله حسن بن على علیه‏السلام با تلاش بسیار از خیمه خود را به عمو رساند. زینب علیهاالسلام خواست او را برگرداند، ولى او مدام مى‏گفت: به خدا سوگند، از عمویم جدا نمى‏شوم. بَحر بن كعب و بنا به قولى دیگر، حرملة بن كاهل براى كشتن حسین علیه‏السلام پیش آمد. عبدالله گفت: واى بر تو اى ناپاك‏زاده! مى‏خواهى عمویم را بكشى؟ شمشیر فرود آمد. عبدالله دست خود را پیش آورد تا از عمو دفاع كند. دستش تنها از تكه پوستى آویزان بود. پس فریاد زد: عموجان! به دادم برس. امام به آغوشش كشید و گفت: «فرزند برادر! بر این مصیبت‏ها صبورى كن. بدان كه خیرى در آن نهفته است كه خداوند تو را به پدران نیكوكار و صالحت ملحق مى‏كند.» پس حرمله تیرى انداخت و او را در دامان حسین علیه‏السلام به شهادت رساند.

شهادت امام حسین علیه‏السلام 

شمر به سوى خیمه حسین علیه‏السلام رفت، آن را با نیزه‏اى درید و فریاد زد: آتش بیاورید تا خیمه را با ساكنانش بسوزانیم. حسین علیه‏السلام گفت: «اى پسر ذى‏الجوشن! آتش مى‏طلبى تا خانواده‏ام را بسوزانى؟ خدایت در آتش بسوزاند.» شَبَث، شمر را بر این كار سرزنش كرد و شمر خجالت‏زده بازگشت. صالح بن وهب با نیزه چنان بر پهلوى امام زد كه بر زمین افتاد. امام دوباره برخاست و نبرد را ادامه داد. زینب علیهاالسلام از خیمه بیرون آمد و گفت: «آه برادرم، آه سرورم، آه اهل بیتم! كاش آسمان ویران مى‏گشت و كوه‏ها ریز ریز مى‏شد و بر صحرا مى‏ریخت.» شمر بانگ زد: درباره این مرد منتظر چه هستید؟
از همه طرف به امام حمله‏ور شدند. زَرعة بن شَریك ضربتى به شانه چپ حسین علیه‏السلام زد، ولى امام با ضربه‏اى كارش را ساخت و به خاك افكندش. دیگرى با شمشیر، ضربه محكمى بر گردن امام زد كه حضرت را نقش زمین كرد. سِنان بن اَنس نخعى نیزه‏اش را یك‏بار در ترقوه امام فرو برد و دیگر بار در قفسه سینه، و تیرى نیز در گلوى حسین علیه‏السلام نشاند. امام تیر را از گلو خارج و دستان را خونى كرد و بر چهره و محاسن مالید و فرمود: «دوست دارم با پیكرى آغشته به خون و حقى ربوده شده به دیدار پروردگار بروم.» خولى بن یزید اصبحى پیش رفت تا سر امام را از پیكر جدا كند، ولى نتوانست. سرانجام سنان بن انس نخعى عزم این كار كرد، در حالى كه مى‏گفت: «به خدا قسم، سرت را از بدن جدا خواهم كرد، در حالى كه مى‏دانم تو پسر رسول خدایى و پدر و مادرت بهترین مردمانند».

سوید بن عمرو بن ابى مطاع؛ آخرین مقاومت، آخرین شهید

نام كاملش، سوید بن عمرو بن ابى مَطاع خَثْعَمى است. وى شیرمردى دلاور بود. سوید آخرین شهید كربلاست. پیش از مولایش حسین علیه‏السلام جنگید و مقاومت كرد و پس از جراحت‏هاى بسیار، بى‏حركت در میان كشتگان افتاد. با شنیدن خبر شهادت امام حسین علیه‏السلام ، چون شیرى خروشید و به سختى با خنجرى به نبرد پرداخت و سرانجام به دست هانى بن ثَبیت به شهادت رسید.

به آتش كشیدن خیمه ها

آتش به آشیانه مرغى نمى‏زنند 
گیرم كه خیمه، خیمه آل عبا نبود 
غروب عاشورا، پس از شهادت اباعبدالله علیه‏السلام و یاران باوفایش، عمر سعد خیمه‏هاى امام حسین علیه‏السلام و اهل بیتش را به آتش كشید. كاروان را غارت كردند؛ حتى به گوشواره‏هاى دختركان یتیم نیز چشم طمع داشتند. زنان بى‏دفاع حرم حسینى را از خیمه‏ها بیرون راندند و خیام را به آتش كشیدند. آنها را با سر و روى باز بر شترهاى بى‏محمل و بى‏سایه‏بان نشاندند و به كوفه بردند. به هیچ كس و هیچ چیز رحم نكردند. امام زین العابدین علیه‏السلام در توصیف آن صحنه فرمودند: «به خدا قسم هرگاه به عمه‏ها و خواهرهایم نگاه مى‏كنم، اشك به چشمانم مى‏دود و به یاد فرار آنها از خیمه‏اى به خیمه دیگر و از پناه‏گاهى به پناه‏گاهى دیگر در روز عاشورا مى‏افتم؛ آن‏گاه كه آن گروه فریاد مى‏زدند: خانه ظالمان را بسوزانید!»

ارسال شده در تاریخ : جمعه 14 آذر 1390برچسب:, :: 11:7 :: توسط : علی منجزی

 ینوا، نام دیگر كربلا؛ منطقه‏اى در كوفه، سرزمینى كوچك. هیچ انقلابى در تاریخ اسلام از نظرگاه جغرافیایى كوچك‏تر از كربلا نیست.
72تن؛ همه لشكر حسین علیه‏السلام ، رویاروى سى هزار كس. هیچ انقلابى در تاریخ اسلام از نظر كمیت، كمتر از كربلا نیست.
هشت روز؛ از اول رسیدن به این سرزمین و شاید هشت ساعت، همه واقعه. هیچ انقلابى در تاریخ اسلام از نظر طول زمان وقوع حادثه كوتاه‏تر از كربلا نیست.
این حادثه، بحق، بزرگ‏ترین، شگفت‏ترین و پرارج‏ترین بخش تاریخ اسلام و تاریخ شیعه است. این جغرافیا، جغرافیاى كشف همه زیبایى‏ها و عظمت‏ها و بایسته‏هاى زندگى انسان است.
این مقاله، جرعه‏اى است از اقیانوس این همه كرامت و شكوه، با نگاهى ویژه به جان‏سوزى و عطش‏ناكى روز نهم؛ تاسوعا، و سقاى تشنه‏لبى كه این روز را به حرمت و معرفت او سینه مى‏زنند؛ حضرت ابوالفضل.

معناى عباس

ریشه‏دار از رشادت على، شیر بیشه دلاورى، حیدر مكرر، شگرفى معناى برادر، شكوه واژه عمو، قیامت قامت، قمر بنى بشر، علم‏دار عاطفه، بیرق‏دار معرفت، غیرت الهى، مؤلف وفا، فاتح فتوت، اَبِ ادب، روزه‏دار آب گوارا، مُقَسِّمِ عطش، خجالتِ همیشه فرات، سقاى تشنگى، دست‏هاى بریده عشق، مشك ناامید، گل هزار خار تیر و نیزه، پیكر صدپاره، سروِ سرنگون، ساقى شهادت، قبله حاجت و... .
عباس یعنى تا شهادت یكه‏تازى 
عباس یعنى عشق، یعنى پاك‏بازى 
با عشق بودن تا جنون، یعنى ابوالفضل 
خورشید در دریاى خون، یعنى ابوالفضل 
جوشیدن بحر وفا، معناى عباس 
لب‏تشنه رفتن تا خدا، معناى عباس 
بى دست، با شاه شهیدان دست دادن 
بى‏سر، به راه عشق و ایمان سر نهادن 
بى‏چشم دیدن چهره رؤیایى یار 
جارى شدن در دیده دریایى یار 
وقتى كه اقیانوس را در مشك مى‏ریخت 
از چشمه چشمان دریا اشك مى‏ریخت 
این است مفهوم بلند نام عباس 
در ساحل بى‏ساحل آرام عباس 

تو اكنون برادرى

دست تو گلوگاه اسماعیل است. تو موسایى و علقمه، نیل. فرات بر تو گریه مى‏كند و اقیانوس براى عظمت تو له‏له مى‏زند. بر آب ایستادى؛ بر آیینه آب و خیل تشنگان تاریخ را نظاره كردى، كه تا همیشه روزگار به پاى‏بوس پاى‏مردى‏ات صف كشیده‏اند. شگفت برادرا كه تویى، تا دم‏هاى آخرى كه دم مباركت بر خاك زخم خورده مى‏ریخت، خود را برده حسین مى‏دانستى. اكنون كه گیسوان سوگوارت به خون خضاب مى‏كند، اكنون كه خون تو كُفو خداوند است، برده نیستى؛ برادرى.
اكنون تو نه آن بنده دربندى، كه برادر خون خداوندى. سلامِ سلام بر تو باد. سلام همه سوگواران جهان بر تو باد. مشك تو، اشك همه لب‏تشنگان تاریخ است كه فرومى‏ریزد. مشك تو، اشك جوان‏مردى است كه بر مصیبت فتوت مى‏گرید. اى سروِ سرنگون! تشنگى خویش را سربلند از معاشقه موج بیرون آوردى، و دریا تشنه یك جرعه تو بود، و تو دریا را تشنه بر جا گذاشتى؛ تشنه یك جرعه لب‏هاى تو.

شكوه معرفت

حضور آگاهانه در كارزار سخت عطش و شماتت و شقاوت، در محاصره هزاران شمشیر و تیر و نیزه و تیغ كه تو را نشانه رفته‏اند، و دانستن فرجامِ مرگِ سرخ، هنر روح‏هاى بزرگ و معرفت‏هاى ژرف است، و یاران حسین علیه‏السلام از این انگیزه‏هاى مصفا و بصیرت‏هاى پایا سرشار بودند؛ انسان‏هایى كه بینش و معرفت به راه امام، به كربلایشان آورده بود تا در بیداد ستیز و ستم، عاشقانه، درس وفادارى مرور كنند و عارفانه جان ببازند و جاودانه شوند.
روز تاسوعا كه التهاب لحظه‏ها از جان‏گدازى واقعه فردا خبر مى‏داد، دغدغه‏ها و وسوسه‏ها، توجیه‏ها و بهانه‏ها و تردیدها و هراس‏ها مجال حضور مى‏یافت، ولى یاران حسین كه شعله یقین در جانشان افروخته بود، خوب مى‏دانستند در پناه كه منزل گرفته‏اند، چرا آمده‏اند و چه باید بكنند. آنان هم دشمن‏شناس بودند، هم خودشناس و هم راه‏شناس. ازاین‏روست كه آن روز نهم و شبى كه به آن پیوند خورد، تجلى معرفت و عرصه شكوه و شیفتگى یاران حسین علیه‏السلام شد؛ آنان كه نه از ستم، امان‏نامه گرفتند و نه از سیاهى شب، فرصت فرار. ماندند و ناب‏ترین حماسه‏ها و خالص‏ترین الگوها را رقم زدند.

آمیزه شدت و رحمت

در قرآن مجید، باورمندان پیامبر و همراهان او، سرسختانِ در برابر كافران و مهرمندانِ با مؤمنانند؛ یعنى رویاروى ستم، همه خشم و بغض و شدتند و با دوستان و همراهان، همه رحمت و لطافت. به امام صادق علیه‏السلام گفتند: فلان كس دوست‏دار شماست، ولى در بیزارى و برائت از دشمنان شما ضعیف و ناتوان است. حضرت فرمود: «هیهات! دروغ مى‏گوید آن‏كه ادعاى دوستى ما را دارد و از دشمنان ما دورى نمى‏گزیند».
كربلا، پایگاه قلب‏هایى است كه از محبت حسین علیه‏السلام ، سرشار و از بغض و كینه دشمن لبریزند. خاستگاه محبت و خشم آنها نیز معرفت آنهاست؛ حسین علیه‏السلام و راه و هدف او را خوب مى‏شناسند و از آن‏سو، از فكر و باور یزید و عبیدالله و عمر سعد نیز به خوبى آگاهند. این آمیزه شدت و رحمت را در همه جاى كربلا و در آزمون‏گاه‏هاى گوناگون مى‏توان یافت. در رجزهاى یاران، نفرت از آل زیاد و آل مروان فراوان است و در همان رجزها، عشق و ارادت به اهل بیت و اباعبدالله موج مى‏زند. در شب عاشورا كه یاران امام قصیده‏هاى بلند عشق و وفادارى مى‏سرودند، نافع چنین گفت: «با هر كه دوست‏دار تو باشد، دوستى و با هر كه دشمنت باشد، دشمنى مى‏كنیم» و شكوه‏مندترین نمونه این رفتار، حضرت عباس علیه‏السلام بود كه ابتدا در روز تاسوعا بر اَمانِ دشمن و آورنده‏اش لعنت فرستاد و سپس در اوج عطش، در آب، با یاد حسین علیه‏السلام ، آب را رها كرد و آن‏گونه در رجز خویش هم هستى خود را به پاى امام صادق الیقین ریخت.

رهایى و آزادگى

در شط حادثات برون آى از لباس 
كاول برهنگى است كه شرط شناگرى است 
از خویشتن رستن و رشته تعلقات گسستن، شرط نخست ره‏پویى در مسیر حق است. آن‏كه به هزار رشته مرئى و نامرئى، خویش را بسته است و اسارت‏هاى پیدا و پنهان، زندگى‏اش را در چَنبر خویش گرفته، مقصدهاى متعالى را زیارت نخواهد كرد. در هنگام تصمیم‏هاى بزرگ، دو زنجیرِ خواستن و داشتن، پاى اراده را مى‏بندند و زانوان رفتن را مى‏لرزانند. آن‏كه «مى‏خواهد»، مى‏توان تطمیعش كرد و آن‏كه «دارد»، مى‏توان تهدیدش. شكوه روح‏هاى بزرگ در این است كه ندارند و اگر دارند، دل گسستن و زنجیر شكستن مى‏توانند. نشان این جان‏هاى عزیز آن است كه نمى‏خواهند و اگر بخواهند، مى‏توانند موج خواسته‏ها را فروكوبند تا آزادى و اصالت و ارزش‏هایشان تباه نشود.
امام كربلا براى رقم زدن حماسه‏اى بى‏نقص و زلال، به یارانى آزاده مى‏اندیشید و راندن‏هاى مدام و دعوت‏هاى پى در پى براى یافتن، به همین دلیل بود. امام حسین علیه‏السلام منزل به منزل به پالایش نیروها و همراهان پرداخت تا هر كس دل‏بسته خویش است و جان به رشته‏هاى دنیا بسته دارد، نیاید.
حتى در شب عاشورا به یاران رخصت رهایى داد تا فرصت شب را شتر راهوار رفتن خود سازند، ولى یاران حسین علیه‏السلام درنگ و رنگ نشناختند و به دلیل رهایى و آزادگى، سخت‏ترین و دشوارترین حادثه‏ها را صبورانه پشت سر نهادند تا براى آزاداندیشان و آزادگان، الگویى جاودانه باشند.

وفا

در فرهنگ كربلا، واژه «وفا» شكوه و شرم را به هم آمیخته است. عاشورا از یك‏سو، تجلى ایستادگى و استوارى در راه میثاق‏هاست و از سوى دیگر، نمایش ننگ و زشتى سست‏عهدان است. امام حسین علیه‏السلام در مسیر كوفه پس از شنیدن خبر شهادت نماینده‏اش، قِیس بن مُسَهَّر با خواندن این آیه: «در میان مؤمنان مردانى هستند كه بر سر عهدى كه با خدا بستند، صادقانه ایستاده‏اند؛ بعضى پیمان خود را به آخر بردند و بعضى دیگر در انتظارند، و هرگز تبدیل و تغییرى در عهد و پیمان خود ندادند»، مقام وفاى او را ستود.
امام وقتى از خبر شهادت مُسلم و هانى آگاه شد، خطاب به یاران فرمود: «هر یك از شما كه سر برگشتن دارد، برگردد. از سوى ما حقى بر گردنش نیست.» حتى به برادران و خانواده مسلم اصرار كرد كه پس از شهادت او برگردید، ولى آنان قاطعانه و عاشقانه اعلام وفادارى كردند و چنین بود كه امام در شب عاشورا، یاران خویش را صادق‏ترین و باوفاترین یاران معرفى كرد.
شهیدان كربلا، جان‏بازى در ركاب آن حضرت را وفاى به عهد مى‏دانستند و امضاى خون بر پیمان خویش مى‏زدند. در كشاكش جنگ، یكى از یاران امام كه خود را در برابر شمشیرها و تیرهاى دشمن قرار مى‏داد تا به امام آسیبى نرسد، رو به سیدالشهداء كرد و پرسید: اى پسر پیامبر! آیا به عهد خود وفا كردم؟ حضرت فرمود: آرى، تو در بهشت پیش روى منى، سلام مرا به پیامبر برسان.
در زیارت امام حسین علیه‏السلام نیز خطاب به آن حضرت مى‏گوییم: «شهادت مى‏دهم كه تو به عهد خدا وفا، و تا رسیدن به شهادت در راه او جهاد كردى».

موقعیت‏شناسى

كربلا، جغرافیاى بصیرت و تاریخِ زمان‏آگاهى و موقعیت‏شناسى است. اینكه انسان بداند كجا ایستاده است و بایسته‏ترین كارها در این لحظه چیست، به بینشى عمیق و دانشى دقیق نیازمند است؛ چیزى كه یاران حسین علیه‏السلام از آن سرشار بودند.
بصیرت‏مندان دین‏شناس و ره‏پویان آگاه مى‏دانند كه در هنگامه خطیر تصمیم‏گیرى، دمى درنگ، چه فاجعه‏ها خواهد آفرید. مى‏دانند بهانه، بهاى انسان را از وى مى‏ستاند و به پرت‏گاه خوارى مى‏افكند. در روزگار حسین علیه‏السلام ، خودگم‏كردگان و زمان‏ناشناسان فراوان بودند؛ مردانى كه دنیاى خود را بر دین خدا ترجیح مى‏دادند، آنان كه امام در توصیفشان فرمود: «مردم بندگان دنیایند و دین، تنها بازیچه زبان‏هایشان است. دین را تا آن‏گاه خواهانند كه معاش و دنیایشان فراخ و مهیا باشد و هرگاه در آزمون و بلا قرار گیرند، دین‏داران اندك مى‏شوند.» یاران حسین علیه‏السلام فرصت عزیز و تكرارناپذیر «بودن با حسین» را مى‏فهمیدند و مى‏دانستند اگر بروند و اگر امام را رها كنند، مهم‏ترین موقعیت و فرصت تاریخى را از دست داده‏اند. سخنان پرشور هم‏رزمان امام در شب رخصت دادن ایشان به یاران براى رفتن، پاسخ حضرت عباس علیه‏السلام و برادرانش به امان‏نامه شمر بن ذى الجوشن و پیوستن حر بن یزید ریاحى و برخى دیگر به سپاه حسین علیه‏السلام ، همه و همه ترجمان درك فرصت بزرگى است كه یاران بصیر اباعبدالله قدر و ارج آن را مى‏دانستند.

منزلت‏بخشى به یاران

یكى از ظریف‏ترین و تأمل‏برانگیزترین مسائل عاشورا، نوع ارتباط امام با یاران و هم‏سفران خویش است. این ارتباط، آمیزه‏اى از ستایش و پالایش و رشدبخشى است. امام در همه صحنه‏هاى كربلا نشان داد یاران خویش و ایمان و صلابت آنان را باور دارد و مى‏داند كه در لحظه‏هاى دشوار و در تنگناى حوادث، پایدار و شكیبا مى‏مانند. در شب عاشورا، وقتى حضرت زینب علیهاالسلام درباره یاران از امام پرسید كه آیا آنان را آزموده‏اى كه در فرداى نبرد و خطر تو را رها نكنند و خیمه‏هاى زنان اهل‏بیت را در كام حادثه وانگذارند، امام حسین علیه‏السلام در توصیفى شكوه‏مند و شگفت فرمود: «به خدا سوگند، آنان را آزموده‏ام و آنان را صخره‏هاى ستبر و نفوذناپذیر كوهستان و شیفتگان به مرگ یافتم».
امام در هر موقعیت، همراهان پایدار و شكیباى خویش را تكریم و تجلیل و حتى آنان را بى‏بدیل‏ترین اصحاب و بى‏نظیرترین یاران تاریخ معرفى مى‏كند. توصیفات كم‏نظیرى كه درباره آزادمرد كربلا؛ حُر یا آن پیر پاك‏باز؛ حبیب بن مظاهر و یاران شهید قبل از عاشورا؛ مسلم بن عقیل و هانى بن عروه دارد، گوشه‏اى از منزلت‏بخشى امام به آنان است. یكى دیگر از جلوه‏هاى درخشان این معنا، نشستن امام در كنار شهیدان در آخرین لحظات، سر آنها بر زانو نهادن و خون و غبار از چهره گرفتنشان است.

شیفتگان شهادت

كربلا، مقتل عاشقان و مشهد شهیدان پاك‏باز است. وقتى امام حسین علیه‏السلام مى‏خواست از مكه حركت كند، با خواندن خطبه‏اى كه در آن از زیبایى مرگ سرخ در راه خدا براى جوان‏مردان سخن مى‏گفت، از مردمان خواست هر كه آمادگى بذل جان و خون دارد، همراه او بیاید. امام در رویارویى با لشكر حر و جلوگیرى او از رفتن آن حضرت به كوفه نیز چنین فرمود: «آیا مرا از مرگ مى‏ترسانى؟ تیرت به خطا رفته و گمانت بیهوده است. شما بیش از این نیست كه مرا بكشید؛ آفرین به مرگ در راه خدا.» امام در توصیف یارانش مى‏فرماید: «آنان را صخره‏هاى ستبر و نفوذناپذیر كوهستان و شیفتگان به مرگ یافتم؛ آن‏سان كه كودك شیرخوار، شیفته و دل‏بسته آغوش مادر و نوشیدن شیر اوست».
در شب عاشورا، سخنان پرشور یاران حسین علیه‏السلام چون حضرت عباس، مسلم بن عُوسجه و زُهیر بن قین كه همه زخم و رنج هزاران نیزه و شمشیر و چشیدن طعم هزاران مرگ را در راه خدا و هدف حسین علیه‏السلام به جان پذیرفتند، نشان از شیفتگى آنان به شهادت بود. در كربلا، حتى نوجوان بصیر و دلاورى چون قاسم بن الحسن، مرگ را شیرین‏تر از عسل دانست و به استقبالش شتافت. با این معرفت و شهود بود كه یاران حسین علیه‏السلام ، عاشقانه در باران تیر و نیزه و شمشیر و خطر ایستادند و جام شهادت نوشیدند.

وحدت و هم‏دلى

جان گرگان و سگان هر یك جداست 
متحد جان‏هاى شیران خداست 
كربلا، جلوه‏گاه وحدت و هم‏دلى است. وحدت در جهت‏گیرى، وحدت در بیان و رفتار، وحدت در رهبرى و وحدت در خلق و خو، ویژگى ممتاز یاران حسین علیه‏السلام است. در كربلا هر كس از خویش براى دیگران مى‏گذرد. كدام صحنه شكوه‏مندتر از اینكه سردار ساقى كربلا، به شریعه برسد و آب خنك و زلال دستش را بنوازد، ولى یاد عطش دیگران، او را تشنه از شریعه بیرون آورد. در صحنه نبرد نیز هرگاه یك یا چند تن به میدان مى‏رفتند و مى‏جنگیدند و به محاصره دشمن مى‏افتادند، دیگران و به ویژه ابوالفضل به میدان مى‏رفتند، محاصره را مى‏شكستند و به نجات یاران و هم‏دلان مى‏پرداختند.
تاریخ‏نویسان در روایت خود از كربلا، در هیچ صحنه و هیچ منزلى، كوچك‏ترین نشانى از اختلاف، چندگانگى اندیشه و نزاع فكرى میان یاران امام حسین علیه‏السلام ننوشته‏اند. به شهادت آگاهان، اگرچه تعدادى از همراهان لشكر عمر سعد چون حر و فرزندانش به سپاه امام پیوستند، ولى هیچ‏یك از یاران همراه حسین علیه‏السلام به تردید و تزلزل دچار نگشت و به سپاه عمر سعد نپیوست. بى‏شك، در هیچ زمین و زمانى، انسان‏هایى چنین یگانه و یك‏دل نمى‏توان یافت و تردیدى نیست كه هرگاه و هرجا از این دست انسان‏ها فراهم آیند، پیروزى و دشمن‏شكنى، هم‏گام و همراهشان خواهد بود.

مادر ادب

زن گفت: از حسین برایم بگو. مرد سر به زیر انداخت و گفت: چهار پسر برومندت، ... پسرانت در ركاب حسین شهید شدند... و زن دوباره گفت: از حسین برایم بگو! مرد آشكارا به لرزه افتاده بود: عباس... ابوالفضل محبوب تو... دست‏هایش... چشم‏هایش... سرش... و زن بى‏توجه به گفته‏هاى مرد دوباره پرسید: رگ‏هاى قلبم را از انتظار پاره كردى مرد! فرزندانم و هر چه در زیر این آسمان نیلگون است، فداى حسین باد. مرا از سلامت او خبر بده.
ام‏البنین(سلام الله علیها) شهادت حسین (سلام الله علیه) را كه دانست، شیون سر داد. چنان نوحه مى‏سرود و مى‏گریست كه مردم مدینه به گردش جمع مى‏شدند و با او همراهى مى‏كردند. غصه ی ام البنین، قصه‏اى داشت كه حتى مروان بن حكم هم با شنیدنش به پهناى صورت اشك ریخت.

اشكواره
فقط یك حاجت

بى‏دست ماند و داد خدا دست خود به او 
آنان كه منكرند، بگو روبه‏رو كنند 
گر دست او نه دست خدایى است پس چرا 
از شاه تا گدا همه رو سوى او كنند 
دربار او چو قبله ارباب حاجت است 
باب الحوائجش همه‏جا گفت‏وگو كنند 
فقط نتوانست حاجت یك نفر را بدهد، آن هم تقاضاى آب حضرت سكینه بود. براى همین هم گفته‏اند وقتى به زیارت قبر حضرت عباس مى‏روید، هر حاجتى دارید بگویید، فقط نامى از سكینه نبرید.

خواهرم، آرام باش

امام به خیمه زینب رفت. زینب واگویه‏هاى بسیار براى برادر داشت و هراسى از فردا و از تنهایى و غربت. امام حسین علیه‏السلام خواهرش را تسلا داد. گویا مى‏فرمود: خواهرم، زینب! من هیچ‏گاه تو را تنها نمى‏گذارم. همه‏جا همراهت هستم؛ در گودى قتل‏گاه، روى نیزه‏ها، كنار كجاوه و حتى در مجلس یزید.

قرآن بخوان

و حسین علیه‏السلام از آنان یك شب مهلت خواست تا قرآن و نماز بخواند.
حسین جان! امشب را آسوده قرآن بخوان؛ چون فردا باید بر فراز نیزه قرآن بخوانى. در تشت طلا در مجلس یزید و آنان، قرآن تو را با چوب خیزران پاسخ مى‏دهند.

فقط یك‏بار

امام همیشه با دیدن عباس لبخند مى‏زد. گویا همه غم و اندوهش از میان مى‏رفت، ولى یك‏بار وقتى برادرش را دید، چهره‏اش غمگین شد. انگار اندوه همه عالم را به او داده‏اند؛ همان‏جا كه فرمود: «برادرم! الان كمرم شكست».

تاسوعاى جبهه‏ها

در طول تاریخ حماسه، كربلا همیشه نماد ایثار و جانبازى و شور و شوق شهادت‏طلبى بوده است و كربلاییان، رادمردان همیشه تاریخ عزت و شرف. در حماسه دفاع مقدس ایران نیز رزمندگان اسلام به آینه‏دارى مولایشان حسین و به شوق حرم مطهر او جبهه‏ها را در مى‏نوردیدند و رو به كعبه عشق كربلاى سیدالشهداء شهید مى‏شدند:
در حسرت كوى كربلا مى‏رفتند 
مشتاق به سوى كربلا مى‏رفتند 
گلگون تن و خونین كفن و بى‏پروبال 
این‏گونه به سوى كربلا مى‏رفتند 

تیر و تركش لازم نیست

داشتیم برمى‏گشتیم عقب. سر راه دیدیم ده، دوازده نفرى افتاده‏اند روى زمین. از بچه‏هاى خودمان بودند. رفتیم بالاى سرشان. نه تیرى خورده بودند، نه تركشى، نه هیچ. سرم را گذاشتم روى سینه یكى‏شان. قلبش مى‏زد؛ آرامِ آرامِ آرام.
زیر آفتاب شصت، هفتاد درجه، براى مردن، تیر و تركش لازم نیست؛ چند ساعت آب نداشته باشى، كافى است.

ایثار

قمقمه‏ام هنوز آب داشت؛ سر جمع چهار پنج قُلپ. یك زخمى افتاده بود زمین. رفتم تا بهش آب بدم. لب‏هاش بدجورى قاچ خورده بود. نگاهم كرد. گفت: «من تشنه‏ام نیست. بده به اون. خیلى تشنه‏شه.» پا شدم رفتم طرف آن‏كه نشانم داده بود. قمقمه را گذاشتم رو لب‏هاش. قمقمه خونى شد. با دست بى‏رمقش دستم را كنار زد. یكى دیگر را نشان داد. رفتم طرف سومى. چند قطره آب ریختم توى دهنش. تمام كرده بود. آمدم سراغ دوتاى قبلى. آنها هم رفته بودند.

نصف لیوان

آب، جیره‏بندى شده بود. آن هم از تانكرى كه یك صبح تا شب زیر تیغ آفتاب مانده بود. مگر مى‏شد خورد. به من آب نرسید. لیوان را به من داد و گفت: «من زیاد تشنه‏ام نیست. نصفش رو خوردم، بقیه‏اش را تو بخور.» گرفتم و خوردم. فردایش بچه‏ها گفتند كه اصلاً جیره هر كس نصف لیوان آب بوده.

از تشنگى

رفته بودند پى مجروح‏هاى دیشب. حالا برگشته بودند دست خالى. گریه مى‏كردند. پرسیدم: پس چرا دست خالى؟ مى‏گفتند: همه شهید شده بودند. حتى آنهایى كه فقط یك تركش كوچك خورده بودند. هر كى نتوانسته بود دیشب خودش را بكشاند عقب، شهید شده بود. گفتم: تیر خلاص بهشون زده بودند؟ گفت: نه، از تشنگى.

همه ماندند

همه اسلحه‏هاشان را دادند و ساك‏هایشان را تحویل گرفتند كه صبح راه بیفتند سمت تهران. تو چادر بودیم، پیش حاج حسین. نصف شب بود. از ستاد خواستندش. نامه‏اى بود از فرمانده سپاه كه «جاده اُمُّ القَصر ناامن شده و ما نیرو نیاز داریم. با توجه به اینكه بچه‏ها خسته‏اند، اجبارى در كار نیست.» حاجى گفت: بچه‏ها را صدا كنید. نصف شب بود. بچه‏ها در محوطه جمع شدند. حاجى رو به بچه‏ها گفت: «اجبارى براى رفتن نداریم. اما الان دست‏خطى به من رسیده كه خود من را موظف كرده بروم. هر كدام از عزیزان كه مى‏توانند، با من بیایند. هر كدام هم كه خستگى عارضشون شده، بروند سمت تهران».
همه اسلحه‏هاشان را تحویل گرفتند و ساك‏هایشان را پس دادند.

72یار

بعد از سخن‏رانى پرسوز آقا، دیگر آرام و قرار نداشتیم. راه افتادیم جنوب؛ از چزّابه تا موسیان. قرار گذاشتیم مراسم تشییع داشته باشیم، اما عملى نبود؛ شهید كم داشتیم. توى بیابان‏ها راه مى‏افتادیم و بلند بلند داد مى‏زدیم: «آن روز فرمان رهبرتان را لبیك گفتید و تنهایش نگذاشتید، امروز هم خودتان مى‏دانید».
چهار روز بیشتر نگذشته بود كه چند تا كاروان شهید تحویلمان دادند. رفتیم ستاد معراج براى آمارگیرى. شاید اتفاقى بود، اما 72 تا بودند؛ 72 یار. در مراسم، در جواب یكى از دوستان كه پرسید از قصد 72 تا آوردید؟ به خداى حسین قسم خوردم حتى یك شهید دیگر نداشتیم كه نیاورده باشیم.

مقر حضرت ابوالفضل علیه السلام

بدن‏هاى شهدا پیدا نمى‏شد. یكى از بچه‏هاى تفحص گفت: بیایید به قمر بنى هاشم متوسل شویم. نشستیم و به دست‏هاى علمدار سیدالشهداء متوسل شدیم. درست است كه دست‏هاى قمر بنى هاشم قطع شد، اما باب الحوائج است. بعد رفتیم و دوباره جست‏وجو را شروع كردیم. یك جنازه زیر خاك دیدیم. الله اكبر! اسم این شهید عباس بود؛ شهید عباس امیرى. گفتند شاید پیدا شدن شهیدى به نام عباس اتفاقى است. گشتند و یك جنازه دیگر پیدا شد كه دست راستش در عملیاتى دیگر قطع شده و مصنوعى بود. او را بیرون آوردند. دیدند اسمش ابوالفضل است. گفتیم: اسم اینجا را بگذاریم «مقر ابوالفضل العباس».

تك‏بیت‏هاى ناب

در حریمت نه فقط دل‏شدگان حیرانند 
عشق هم دست به دامان تو دارد عباس 

***

اى بسته بر زیارت قدّ تو قامت آب 
شرمنده مروت تو تا قیامت آب 

***

تا دست بسته باز كنى مشت آب را 
داغت شكست هفت كمر پشت آب را 

***

جوشیدن بحر وفا، معناى عباس 
لب تشنه رفتن تا خدا، معناى عباس 

***

دست و مشك و عَلَمى لازمه هر سقاست 
دست عباس تو از این همه اسباب تهى است 

***

بى دست ماند و داد خدا دست خود به او 
آنان كه منكرند، بگو روبه‏رو كنند 

***

نازم این همت كه عباس آید از دریا، ولى 
آب بر دوش است و لب‏ها همچنان خشكیده است 

***

دادى دو دست و دست دو عالم به سوى توست 
ساقى تویى و باده ما از سبوى توست

*** 

قمر هاشمیان بود كه تیراندازان 
چشم خود باز نمودند به استهلالش 

***

دل سوخت زین اَلَم كه به میدان كارزار 
دشمن هر آنچه تیر به او زد، خطا نكرد 

***

دستت به آب لب نزد و لب به آب دست 
حیران نهاده‏اى به لب، انگشت آب را 

***

یك تن كسى ندیده و چندین هزار تیر 
یك گل كسى ندیده و چندین هزار خار 

چند رباعى تاسوعایى

اى كعبه به داغ ماتمت نیلى‏پوش 
وز تشنگى‏ات، فرات در جوش و خروش 
جز تو كه فرات، رشحه‏اى از یَم توست 
دریا نشنیدم كشد مَشك به دوش 

*********

بسیار گریست تا كه بى‏تاب شد آب 
خون ریخت ز دیدگان و خوناب شد آب 
از شدت تشنه‏كامى‏ات اى سقا 
آن روز ز شرم روى تو، آب شد آب 

*********

از رفعت جاهت شهدا رَشك برند 
وز بهر نثارت گهر اشك برند 
مشكى كه پرآب كردى از كوثر عشق 
خلق دو جهان فیض از آن مشك برند 

*********

اصغر از سوز عطش خواب نداشت 
تب به دل داشت، ولى تاب نداشت 
آتشى داشت دل اهل حرم 
خیمه آل على آب نداشت 

*********

بركند دل از جهان و تقدیم تو كرد 
خون ریخت ز دیدگان و تقدیم تو كرد 
چون تیر به مشك خورد و رفت آب از دست بر دست نهاد جان و تقدیم تو كرد 

*********

زان دست كه چون پرنده بى‏تاب افتاد 
بر سطح كِرخت آب‏ها تاب افتاد 
دست تو چو رود تا ابد جارى شد 
زان روى كه در حمایت از آب افتاد 

*********

وقتى كه شكست قامتش از غم او 
بارید بر او هزار پیكان ز عدو 
بشنید كه كافرى همى‏زد فریاد 
كاى سید هاشمى علمدارت كو 

*********

دامن علقمه و باغ گل یاس یكى است 
حرم ساقى و سرچشمه احساس یكى است 
سیر كردم عدد ابجد و دیدم به حساب 
نام زیباى اباصالح و عباس یكى است 

*********

از عطر گل یاس بگو اى دل من 
از آیه احساس بگو اى دل من 
وقتى كه به آب مى‏رسى با لب خشك 
یا حضرت عباس بگو اى دل من 


ارسال شده در تاریخ : جمعه 13 آذر 1390برچسب:, :: 10:56 :: توسط : علی منجزی

سردار شهید حاج همت: «پدر و مادر! من زندگی را دوست دارم، ولی نه آن قدر كه آلوده‏اش شوم و خویش را فراموش و گم كنم. علی‏وار زیستن و علی‏وار شهید شدن و حسین‏وار زیستن و حسین‏وار شهید شدن را دوست دارم».
شهید غلام‌رضا جاوید: «بدانید كه هر كس از آفات و بلایای خانمان سوز گناه، رهایی یابد و در شطّ خون شنا كند، به ساحل نجات راه می‏یابد. شطّ خون در جبهه‏هاست و ساحل نجات؛ كربلا و در ورای خون رفتن». 
شهید رضا حسن زاده: «اگر من شهید شدم و جنازه‏ام به دست شما نیامد، بدانید در خاك كربلا گم شده‏ام و در پیش حسین(علیه السلام) هستم»
شهید حسین گلولانی مهاجران: «اگر روزی چشم از جهان فرو بستم، چشمانم را باز بگذارید، تا همه بدانند چشم به راه بودم. چشم به راه ظهور مهدی موعود(عج) تا بیاید و از یاران او باشم... می‏خواستم ضریح امام حسین(علیه السلام) و سقای باوفایش را در آغوش بفشارم و خاك تربتش را توتیای چشم بنمایم». 
شهید داود مدنی:«بله! اگر ما می‏توانستیم روزی چون علی(علیه السلام) بر نَفس خود فاتح گردیم و چون حسین(علیه السلام) تشنه لب در دشت كربلا، تیغ شهادت را با آغوش باز بپذیریم و شبی چون حضرت سجاد(علیه السلام) شب را با ناله‏های برخاسته از نهاد دل به درگاه خدا به صبح برسانیم و ...، آن وقت است كه می‏توان گفت: مرگ چون خوابی شیرین است، و اگر غیر از این باشد، مطمئناً دروغ است». 
شهید مسعود تفنگچی:«مگر می‏شود كسی عاشق خدا باشد، ولی در دفاع از دین خدا جان ندهد. مگر می‏شود كسی عاشق حسین‏(علیه السلام) باشد، اما برای آزادی و نجات كربلا جان ندهد؟!»
شهید رضا سید ارونقی: «از مصایب سالار شهیدان یاد كنید و برای امام حسین‏(علیه السلام) و خانواده‏اش گریه كنید؛ كه امام صادق‏(علیه السلام) می‏فرماید: هر كس بر امام حسین و واقعه كربلا گریه كند، بهشت بر او واجب می‏شود، و اگر چه نبودیم در كربلا تا او را یاری كنیم، به یاد آن روز زیارت عاشورا می‏خوانیم و گریه و ناله می‏كنیم». 
شهید عزّت‏الّله رحمانی: «امروز دو جبهه وجود دارد: یكی، حسینی و دیگری، یزیدی و من راه حسین‏(علیه السلام) را انتخاب كرده‏ام. شما هم از فرصت استفاده كنید و به جبهه حسین(علیه السلام) بپیوندید در هر كربلایی، امام حسین‏(علیه السلام) وجود دارد و حسین زمان ما امام خمینی است. ای حسین! ما هر اندازه‏ای كه مصیبت ببینیم، مشكلات ببینیم، به اندازه مصیبت تو نمی‏شود. یا ابا عبدالله! به یادمان می‏آید وقتی كه عزیزان رزمنده به عملیات می‏روند با یاحسین یاحسین به سوی دشمن حمله می‏برند و ]هنگامی‌كه[ در خون خود غوطه‏ور می‏شوند، حسین حسین می‏گویند. مصیبت تو را فراموش نمی‏كنیم».
شهید سید علی راشدی: «زمانی در میان مكتب‏های مختلف سرگردان بودم، اما قلبی در سینه داشتم سرشار از محبت به علی‏(علیه السلام) و خاندان او و عشقی داشتم به حسین‏(علیه السلام) و عاشورای او كه سفینه نجاتی بود برای نجاتم از میان افكار به هم ریخته» 
شهید حمید كریمی: «ای امام حسین! اگر چه در كربلا نبوده‏ام تا به ندای «هل من ناصر ینصرنی»ات، جواب بدهم، ولی ببین كه به ندای حق طلبانه فرزندت خمینی، لبیك گفته و در كربلای خوزستان جان فشانی می‏كنم»
شهید محمد رستگاری:«اینك ما می‏گوییم حسین جان! اگر در فضای داغ و خونین، كسی به فریادت نرسید و ندای تو را لبیك نگفت، ما پیروانت در فضای گرم و خونین ایران زمین، دست مردانگی مشت كرده، به ندای غریبی و تنهایی‏ات لبیك می‏گوییم»
شهید زین العابدین عابدنیا :«ای حسین! اكنون شهیدان بر ما شاهدند و تو ای سید شهیدان! قافله سالار این كاروان هستی. راه عشق نما و به این كاروان متصل فرما! ای بزرگ آموزگار شهادت! و ای سوخته شعله‏های سركش عشق! به تو اقتدا كردم. تو شاهد باش كه هم چون یاران تو به یاری‏ات برخاستم و ندای با صلابت «هل من ناصر ینصرنی» تو را لبیك گفتم.»
شهید عبدالحسین رضایی: «ما وارثان خون حسین‏(علیه السلام) هستیم و ما را در مبارزه كردن با كفار، هیچ ترس و واهمه‏ای نیست».
شهید سیف‌اللّه روستازاده: «باید كلمه عشق را در صحنه عاشورا یافت. چگونگی پیوستن و برگشتن عاشق به حضور معشوق. عشقی كه دل را روانه باری تعالی كرده و فكر دنیوی را سلب می‏كند. حسین‏(علیه السلام)، این عاشق بزرگ و مظهر عشق، چگونگی این امر را به ما ره‌روان حق آموخته است.»
شهید محمد دوست محمدی:«حسین جان! ای معنی انسانیت در زمین و زمان! ای كه به ما درس دادی؛ درس خوب زیستن و خوب مردن. ای نور! ای روشنی! ای چراغ فروزان بر مناره تاریخ در همه عصرها و همه نسل‏ها! امت تو و شاگردان مكتب تو از نزدیك به تو لبیك می‏گویند. مگر نه این است كه تو با حركت كمالی خود، درس انسان بودن و انسان زیستن و انسان مُردن آموختی؟»
شهید محمد رضا پور قدیری: «برادران! بدانید كه زندگی و شهادت پرافتخار امام حسین‏(علیه السلام) سر مشقی بود برای تمام جهانیان و نیك اندیشان و ما می‏كوشیم تا حیات و مرگ خویش را بر اساس ایده آن حضرت قرار دهیم».
شهید سلیمان عبدی:«درود بر عاشقان زیارت كربلای تو یا حسین، كه عاشقانه در راه تو جان می‏سپارند و به عشق این‌كه بر خاك زیر پایت بوسه زنند، جان خود را برای زیارت تو و معبودشان هدیه می‏كنند».
شهید علی رضا زارع: «من رفتم به آن راهی كه برای رسیدن به آن، مشقّات زیادی كشیدم. من رفتم به آن راهی كه آرزویش را داشتم. من می‏روم كه دنباله‏رو خط سرخ ابا عبداللّه الحسین‏(علیه السلام) باشم»
شهید مجتبی طیرانی:«یا حسین! یا حسین! یا حسین! آن قدر فریاد «هل من ناصر ینصرنی»ات نافذ بود و آن‌چنان تنهایی‏ات در آن تفتیده دشت برهوت، دلمان را به آتش كشید كه اكنون در لبیك به تو ای وارث سولان! همه سختی‏ها را با لذت ایثار بر دوش خواهیم كشید».
شهید سعید زینال زاده: «خدایا! در روز رستاخیز، هر كس در پشت سر امام خویش محشور می‏گردد؛ خدایا! مرا به دنبال امام خمینی كبیر و به دنبال جدش حسین‏(علیه السلام) محشور فرما و از شفاعت پیامبر(ص) و حسین‏(علیه السلام) و امام خمینی بی‏نصیب مگردان».
شهید مهدی آقا عباسی: «ما از امام حسین‏(علیه السلام) بالاتر نیستیم كه هستی خود را در راه خدا و دین فدا كرد. ما باید پیروان حسین بن علی‏(علیه السلام) باشیم؛ او كه با خون خود اسلام را زنده كرد». 
شهید محمد رضا خانزادی:«ما در اسلام، روزی تاریخی‏تر از عاشورا نداریم، به خاطر این‌كه عاشورا سرمنشأ پیروزی‏های اسلام بود. ما كه در این زمان زندگی می‏كنیم، باید بدانیم كه عاشورا را باید از یادهایمان نبریم. آیا چگونه می‏شود از یاد برد روزی كه امام حسین(علیه السلام) و تمام یارانش به شهادت رسیدند.» 
شهید مسعود رستگار: «هر زمان خواستی گریه كنی، بر امام حسین‏(علیه السلام) و فرزندان و اصحابش گریه كن، كه این عزیزان خدا كه بهتر و باوفاتر از آنان خلق نشده، چگونه غریبانه تحت عنوان خارجی كشته شدند و بدن‏های پاكشان سه روز و دو شب بر روی زمین گرم كربلا ماند.» 
شهید علی اكبر آذری نظر: «اگر می‏خواهید در مقام و عظمت شما خللی وارد نشود، هیچ گاه زبان به شكایت نگشایید و آن‌چه را كه از قدر و منزلت الهی شما می‏كاهد، بر زبان نیاورید. همیشه سعی كنید سخنان حسین بن علی‏(علیه السلام) را در نظر داشته و برای خود الگو قرار دهید.»
شهید حسین نافله‌زاده: «باید این را دانست كه من این راه حسینی، راه اللّه و شهید شدن را خودم آگاهانه و با بینش اسلامی انتخاب كرده‏ام و هیچ زور و اجباری در این راه نیست، بلكه یك انتخاب آگاهانه است كه شخص، خود، انتخاب می‏كند و من این راه را كه همان راه حسین‏(علیه السلام) و یارانش می‌باشد، خودم انتخاب كرده‏ام. می‏دانم سعادت دنیا و آخرت در همین راه است». 
شهید بهروز ابوحمزه: «به میدان آزمایشی می‏روی كه در یك طرف كفر است با تمام امكانات و در طرف دیگر، جوانان سلحشور و با ایمان كه برای حق مبارزه می‏كنند، برای هدفشان و مكتبشان. وقتی این چنین می‏اندیشی خود را در كنار همه آن‌ها و جزو یارانشان احساس می‏كنی، گویی در كنار اسلام فریاد «هَلْ مِنْ ناصِرٍ یَنصُرُنی»اش را پاسخ گفته‏ای و دیگر برایت مرگ مفهومی ندارد. چه زیبا و با شكوه است این گونه بودن، این گونه زیستن و این گونه مردن». 
شهید مهدی آقا عباسی: «ما از امام حسین(علیه السلام) بالاتر نیستیم كه هستی خود را در راه خدا و دین فدا كرد. ما باید پیروان حسین بن علی‏(علیه السلام)، باشیم؛ او كه با خون، اسلام را زنده كرد». 
شهید محمد مصطفی درخشان راد:  «لحظه وصل، لحظه شورانگیزی است، لحظه نشاط آوری است. آری! لحظه وصل، لحظه‏ای است كه دل و جان آدمی به نور حق، روشن و از دیدن جمال حق، جان می‏گیرد و چه لذتی بالاتر از این‌كه انسان دل و جانش به جلوه‏های حق روشن شود. برای من كمال افتخار است كه جان فدای این‌چنین راهی كنم. راهی كه حسین بن علی‏(علیه السلام)، امام عاشقان، فدای آن شده است».
شهید مجتبی زكریا پور: « [پدرم] اگر به زیارت رفتید، به امام حسین‏(علیه السلام) بگویید كه من هم جوانی داشتم و آرزویش این بود كه در زمان شما و در ركاب شما باشد، ولی امروز این سعادت را پیدا كرده و به یاری شما آمده». 
شهید سید مرتضی آوینی: «عقل می‏گوید: بمان و عشق می‏گوید: برو، و این هر دو، عقل و عشق را خداوند آفریده است، تا وجود انسان در حیرت میان عقل و عشق معنا شود. اگر چه عقل نیز اگر پیوند خویش را با چشمه خورشید نَبُرد، عشق را در راهی كه می‏رود تصدیق خواهد كرد. آن‌جا دیگر میان عشق و عقل هیچ فاصله‏ای نیست... یاران! این قافله عشق است و این راه كه به سرزمین «طفّ» در كرانه «فرات» می‏رسد، راه تاریخ است و هر بامداد، این بانگ از آسمان می‏رسد كه الرَّحیل! الرَّحیل! از رحمت خدا به دور است هر كه این باب شیدایی را بر مشتاقان لقای خویش ببندد. این دعوت آسمانی، فیضانی است كه علی الدوام، زمینیان را به سوی آسمان می‏كشد. بدان كه سینه تو نیز آسمان لایتناهی است، با قلبی كه در آن چشمه خورشید می‏جوشد و گوش كن كه چه خوش ترنمی‌ دارد: «حسین حسین حسین حسین!»... یاران! شتاب كنید كه زمین نه جای ماندن است كه گذرگاه است. گذر از نفس به سوی رضوان حق. هیچ شنیده‏ای كه كسی در گذرگاه، رحل اقامت بیفكند و مرگ نیز در این‌جا چنان با تو نزدیك است، كه در كربلا ... اگر دهر بخواهد با كسی وفا كند و او را از مرگ معاف دارد، حسین‏(علیه السلام) كه از من و تو شایسته‏تر است. الرَّحیل! الرَّحیل! یاران شتاب كنید.
بسیجی عاشق كربلاست و كربلا را تو مپندار كه شهری است در میان شهرها و نامی است در میان نام‏ها. نه! كربلا، حرم حق است و هیچ كس را جز یاران امام حسین‏(علیه السلام) راهی به سوی حقیقت نیست... ما سرگردان‏های مدار نفس را چه می‏رسد كه از ستارگان كهكشان حسین (علیه السلام) سخن بگوییم؟ ما را چه می‏رسد كه از ساكنان حریم قدس و شاهدان محفل قدس سخن بگوییم. 
حسین‏(علیه السلام)، سر سلسله شیداییان عشق است و شیدایی را كه به هر كسی نمی‏بخشند. شیدایی حق، پاداش از خود گذشتگی است. شهدا، كلیدداران كعبه شیدایی هستند و كعبه شیدایی، كربلاست... آن‌كه با پای اختیار، قدم در طریق كربلا نهاده است، می‏داند كه خون، حرم سیدالشهداست و این نه رازی است كه بر اغیار فاش شود.
اكنون امام در برابر تاریخ ایستاده است و به صفوف لشكریان دشمن كه هم‏چون سیل مواج شب تا افق گسترده است، می‏نگرد. به عمر سعد در حلقه «صنادید» كوفه چه باید گفت؟ وا اسفاه! كه كلام را از حقیقت جز اندكی نصیب نیست و از آن برتر، سیمرغِ بلند پرواز دل را بگو كه اسیر این قفس تنگ و بال‏های شكسته است».


ارسال شده در تاریخ : جمعه 12 آذر 1390برچسب:, :: 10:53 :: توسط : علی منجزی

 کرامت علمی
مرحوم آیت اللّه‏ سیدعلی طباطبایی، از دانشمندان بزرگ شیعه، هنگام نوشتن کتاب ریاض المسائل برای نگارش احکام قبله با مشکل روبه‏رو شد؛ زیرا با علم هیئت و نجوم آشنایی نداشت. ایشان از یک استاد علم هیئت خواست برخی از مسائل آن علم را که با مبحث قبله ارتباط داشت به او بیاموزد. آن شخص نیز بدون در نظر گرفتن شأن و احترام آن عالم بزرگ، همراه با غرور و منّت درخواست ایشان را پذیرفت. آن عالم شریف از برخورد متکبّرانه وی دلگیر شد و شب را تا صبح در حرم امام حسین علیه‏السلام به عبادت و راز و نیاز گذراند و از خدا خواست تا به برکت وجود حضرت سیدالشهدا مطالب ضروری علم هیئت را به او افاضه کند. چنین نیز شد و ایشان بدون آنکه علم هیئت را نزد کسی بیاموزد، مباحث قبله را بدون مشکل نوشت.

الهام مرثیه

محدّث بزرگ مرحوم میرزا حسین نوری رحمت ‏الله علیه، نویسنده کتاب شریف مُستدرَک الوسائل می‏گوید که مرحوم شیخ جعفر شوشتری برای من نقل کرد: در اوایل تحصیل علوم دینی به کتاب‏های مواعظ و مصائب اهل بیت علیهم‏السلام تسلط کافی نداشتم. به همین دلیل، در ماه رمضان بر روی منبر از کتاب تفسیر صافی و در ایام محرم از یک کتاب مرثیه، استفاده می‏کردم و از روی آن می‏خواندم. شبی با خود گفتم: «تا کی من باید از روی کتاب بخوانم». در همان لحظات به خواب رفتم. در عالم رؤیا به خیمه امام حسین علیه‏السلام وارد شدم و به آن حضرت سلام کردم. حضرت مرا نزدیک خود نشاند و به حبیب بن مظاهر فرمود: «این مهمان ماست». ما که آب نداریم از او پذیرایی کنیم. غذایی آماده ساز ونزد میهمانمان بیاور». حبیب غذایی نزد من گذاشت. از آن چند لقمه‏ای خوردم و از خواب بیدار شدم. در آن هنگام قدرت سخنوری و اشاره به مصیبت‏های امام حسین علیه‏السلام را بیش از گذشته در خود احساس می‏کردم و حس کردم این امور به من الهام شده است.

طول عمر در سایه توسل

آیت اللّه‏ حاج شیخ عبدالکریم حائری، موسس حوزه علمیه قم می‏گوید: هنگامی که در کربلا بودم، شبی در خواب دیدم که شخصی به من گفت: «کارهایت را انجام بده، سه روز دیگر خواهی مرد» پس از بیدار شدن گفتم، البته خواب است. شاید تعبیر نداشته باشد. روز سه‏شنبه و چهارشنبه به درس مشغول بودم و خواب از خاطرم رفت. روز پنج‏شنبه به باغ مرحوم سیدجواد رفتیم. آنجا لرز شدیدی مرا گرفت. هر چه روانداز بود روی من انداختند، ولی من در میان آتش تب می‏سوختم. گفتم: «زودتر مرا به منزل برسانید». به یاد خواب سه شب پیش افتادم و نشانه‏های مرگ را در خود دیدم. ناگهان دو نفر بر من آشکار شدند و دو طرفم نشستند و گفتند: «اَجَل این مرد رسیده است، مشغول قبض روح او شویم». در این هنگام، با توجه عمیق قلبی به امام حسین علیه‏السلام متوسل شدم و گفتم: «ای حسین عزیز! دستم خالی است. زاد و توشه‏ای برای آخرت تهیه نکرده‏ام». ناگهان شخصی نزد آن دو آمد و گفت: «سیدالشهدا فرمودند: شیخ عبدالکریم به ما توسل کرد و ما هم در پیشگاه خدا از او شفاعت کردیم که مرگش را به تأخیر اندازد».

شفای چشم با تربت امام حسین(علیه السلام)

آیت اللّه‏ العظمی بروجردی، از مراجع بزرگ تا پایان عمر (88 سالگی)، چشمانش خوب می‏دید و به عینک نیاز نداشت. آن بزرگوار روزی راز این امر را چنین بیان فرمودند: «من در بروجرد چشم درد سختی داشتم که از معالجه آن نتیجه‏ای نگرفتم. همه پزشکان بروجرد از مداوای آن مأیوس شده بودند. روز عاشورا، دستجات سینه‏زنی، طبق معمول به منزل ما می‏آمدند. من در حالی که هیئت عزادار را می‏نگریستم و اشک می‏ریختم و از ناحیه درد چشم نیز ناراحت بودم، گویا به دلم الهام شد که کمی از گِلی را که عزاداران به مناسبت عاشورای حسینی به سر و صورت مالیده‏اند، بردارم و به چشم بمالم. در همان لحظه‏ای که این کار را کردم احساس آرامش نمودم و به طور کلی درد چشمم، رفع شد و دیگر به عینک محتاج نشدم. بعدها در چشم خود نور و جلایی یافتم که خطوط بسیار ریز را نیز می‏دیدم».

اشک خالص

عشق به ساحت مقدس حسینی، در میان دانشمندان دینی جلوه بیشتری دارد. آنان توانسته‏اند عقل را با عشق سازگار سازند. آیت اللّه‏ العظمی گلپایگانی، از مراجع بزرگ تقلید، که ولادت وی در سایه توسل پدرش به آستان اهل بیت صورت گرفت، همواره برای امامان معصوم مجالس سوگواری برپا می‏کرد. حاج آقا باقر گلپایگانی می‏گوید: «یکی از روزهای دهه اول محرم بود که یکی از خطیبان بر روی منبر مصیبت می‏خواند و اشک از چشمان آیت اللّه‏ گلپایگانی جاری بود. پس از پایان جلسه، خواستم قطره چشمی را که در ساعت مقرر باید در چشم ایشان می‏چکاندم، بریزم. ولی فرمودند: گرچه من به طهارت همه داروها قائل هستم، اما نمی‏خواهم اشک چشمانم با چیز دیگری مخلوط شود».

راز آن پارچه سبز

فرزند فیلسوف بزرگ معاصر، علامه محمد تقی جعفری رحمت ‏الله علیهمی‏گوید: «پدرم سه ساعت پیش از رحلت، با اشاره از من چیزی درخواست می‏کرد، ولی من متوجه درخواست او نمی‏شدم. سرانجام پس از حدود 2 ساعت، منظور پدر را فهمیدم. ایشان پلاکی داشت که نام خدا و امامان روی آن حک شده بود و دور آن پارچه سبزی پیچیده شده بود. این پارچه را یکی از دوستانش از کربلا آورده بود. منظور پدر همان پارچه سبز بود. من به سرعت به محلی که آن پارچه سبز بود رفتم. زمان رفت و برگشت من یک ساعت به طول انجامید. همین که وارد بیمارستان شدم، پرستار خبر رحلت پدر را داد. پارچه سفید روی استاد را کنار زدم و در حالی که به شدت متأثر بودم و می‏گریستم و خود را به خاطر دیر رسیدن سرزنش می‏کردم، پارچه سبز را روی صورت استاد گذاشتم. دیدم ایشان چشم‏هایش را باز کرد و لبخند زد و سپس آنها را بست».

راه کمال از منظر علامه طباطبایی(رحمت الله علیه)

توسل به حضرت ابا عبداللّه‏ الحسین علیه‏السلام یکی از راه‏های سلوک معنوی است و حضرت به آرزومندان راه خدا عنایتی خاص دارد. فیلسوف بزرگ و مفسر قرآن، علامه طباطبایی، یکی از راه‏های پیشرفت در مسیر سلوک به سوی خدا را توسل به امام حسین علیه‏السلام می‏دانند. یکی از شاگردان علامه می‏گوید: «شنیدم وقتی که علامه در عتبات عالیات بودند، به توسل و اشک بر امام حسین علیه‏السلام و شرکت در مجالس عزاداری مراقبت داشتند و در دستورات اخلاقی خود به نقل از اساتیدشان می‏فرمودند: هیچ کس به هیچ مرتبه‏ای از معنویت نرسید و گشایش و فتح‏بابی [از ابواب معارف] نکرد، مگر در حرم مطهر امام حسین علیه‏السلام یا در توسل به آن حضرت».

شفاعت کتیبه‏

آستان مقدس امام حسین علیه‏السلام و محفل سوگواری آن حضرت، تنها مکانی است که همه، بدون توجه به رتبه و شخصیت، سر خضوع فرود می‏آورند و اشک می‏ریزند. عالمان و دانشمندان، چون به مقام آن حضرت آشنایی عمیق‏تری دارند، بیشتر فروتنی می‏کنند. آورده‏اند، با اینکه حضور مفسر بزرگ علامه طباطبایی در هر مجلسی به آن عظمت می‏بخشید، ولی ایشان در سوگواری برای سالار شهیدان، امام حسین علیه‏السلام همچون مردم عادی شرکت می‏کرد و عقیده‏اش به اندازه‏ای بود که می‏گفت: «این کتیبه‏های سیاه که بر در و دیوار حسینیه و محل عزاداری نصب کرده‏اند، ما را شفاعت می‏کنند».

موفقیت، مرهون محبت و اشک

توسل به امام حسین علیه‏السلام و شرکت در مجالس عزاداری، مایه پیشرفت علمی و کسب موفقیت‏های عالی است. یکی از شاگردان علامه طباطبایی می‏گوید: «علامه طباطبایی در بیشتر مجالس روضه و مرثیه‏های روز جمعه شرکت می‏کرد و گاه چنان از شنیدن مصایب کربلا و امامان منقلب می‏شد که زار زار می‏گریست و تمام بدنش می‏لرزید. بی‏گمان بسیاری از موفقیت‏های او مولود همین خصلت بود. دلباختگی و شیفتگی وی به خاندان پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم تا حدی بود که وقتی مجالس مصیبت برپا می‏شد، کتاب و تحقیق و علم را به کناری می‏نهاد».
می‏گویند: «علامه طباطبایی در هیچ روزی از ایام سال، درس و بحث خود را تعطیل نمی‏کرد مگر در روز عاشورا که کارهای علمی خود را ترک می‏کرد». ایشان در ایام محرم و صفر به خواندن زیارت عاشورا اهتمام داشتند و بر آن تأکید می‏کردند.

پیاده تا کربلا

مهم‏ترین ویژگی علامه امینی، نویسنده توانای کتاب گران‏سنگ الغدیر را باید عشق و محبت کامل وی به خاندان عصمت و طهارت دانست؛ چنان‏که هنوز صدای گریه‏ها و توسل ایشان در حرم امیرالمؤمنین، طنین‏انداز است. او به امامان معصوم بسیار متوسل می‏شد و هیچ‏گاه زیارت عتبات عالیات را ترک نمی‏کرد. هنگام ورود به حرم امامان علیهم‏السلام با صدای بلند می‏گریست؛ به گونه‏ای که گریه‏ها و ناله‏هایش در رثای اهل بیت، همگان را دگرگون می‏کرد. می‏گویند: «در ایام عاشورا و فاطمیه حالش متغیر می‏شد و با صدای بلند می‏گریست. زیارت کربلا را در شب‏های جمعه ترک نمی‏کرد. گاه مسافت 78 کیلومتری نجف ـ کربلا را به همراه دوستانش در مدت سه روز یا بیش‏تر با پای پیاده می‏پیمود و در طول راه، مردم روستاهای اطراف را ارشاد می‏کرد».

خونی با رنگ خدایی

انس و الفت با تربت شهید کربلا، احیاگر حماسه‏های عاشوراست. علامه امینی می‏گوید: «آیا بهتر نیست، محل سجود از خاک و تربتی باشد که در آن، چشمه‏های خونی جوشیده است که رنگ خدایی داشته است؟ تربتی آمیخته با خون کسی که خداوند، او را پاک قرار داده و محبت او را اجر رسالت محمد صلی‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم شمرده؛ خاکی که با خون سرور جوانان بهشت و ودیعه محبوب پیامبر و خدا عجین گشته است».


ارسال شده در تاریخ : جمعه 11 آذر 1390برچسب:, :: 10:51 :: توسط : علی منجزی

 زیارت عاشورا، پاداش بزرگ
صالح پسر عُقْبه، از یاران امام پنجم علیه‏السلام به نقل از پدرش می‏گوید: امام باقر علیه‏السلام فرمود: «کسی که در روز عاشورا، از نزدیک امام حسین علیه‏السلام را با چشم گریان زیارت کند، خداوند پاداش بزرگی به او می‏دهد». عُقبه به حضرت عرض کرد: «جانم به قربانت! اگر کسی امکان حضور در کربلا و حرم مطهّر آن حضرت را در روز عاشورا نداشته باشد و بخواهد از راه دور او را زیارت کند، تکلیف او چیست؟» حضرت فرمود: «پیش از ظهر در جای بلندی بایست و پس از اشاره به سوی مرقد آن حضرت بر او سلام کن و بر ستمگران و قاتلان او لعن و نفرین کن. سپس دو رکعت نماز زیارت بخوان و هر چه می‏توانی بر مصیبت امام گریه کن. خاندانت را نیز بر این عمل ترغیب کن». آن‏گاه در پایان افزودند: «من ضمانت می‏کنم هر کسی این کار را انجام دهد، خداوند پاداش یاد شده را به او بدهد».

زیارت پیامبران

فردی به نام عَلْقَمه می‏گوید: به امام باقر علیه‏السلام عرض کردم: «اگر قصد زیارت امام حسین علیه‏السلام را از دور یا نزدیک داشتم، چگونه زیارت کنم؟» حضرت فرمودند: «مانند کسی که سلام می‏دهد، به سوی آن حضرت روی کن و با توجه و حضور قلب به آن سوی نگاه کن و پس از گفتن اللّه‏ اکبر این‏گونه بخوان: السلام علیک یا ابا عبداللّه‏... (و متن زیارت عاشورا را به وی می‏آموزد) و پس از آن دو رکعت نماز بگزار». آن‏گاه فرمودند: «فرشتگان نیز آن حضرت را این‏گونه زیارت می‏کنند و پاداش چنین زائری بسیار بزرگ است. خداوند درجات او را بالا می‏برد و نام او را در زمره همراهان امام حسین علیه‏السلام و شهیدان کربلا نگاشته، ثواب زیارت رسولان و پیامبران الهی را برای وی ثبت می‏کند».

وعده خدا و پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم)

صفوان از یاران امام ششم می‏گوید: امام صادق علیه‏السلام با اشاره به سوی قبر امام حسین علیه‏السلام ، این زیارت ـ زیارت عاشورا ـ را خواند و پس از آن دو رکعت نماز گزارد. آن‏گاه فرمود: «هرگاه حاجت و گرفتاری‏ای داشتی، در هر جا که هستی، این زیارت و دعای پس از آن را بخوان و از خدا حاجتت را بخواه. بی‏تردید خدا و پیامبر به وعده خویش عمل می‏کنند و نیازمندی تو را برمی‏آورند».

زیارت عاشورا، حدیث قدسی

محدّث نوری، از استادان مرحوم شیخ عباس قمی می‏گوید: «در فضل و مقام زیارت عاشورا همین بس که از سِنخ دیگر زیارت‏ها نیست که به ظاهر از انشا و املای معصومی باشد. هر چند از قلوب پاک ایشان چیزی جز آنچه از عالَم بالا به آنجا برسد، بیرون نمی‏آید، ولی این زیارت از سنخ احادیث قُدسیّه است که به همین ترتیب زیارت و لعن و سلام و دعا از خدای متعالی به جبرئیل امین و از او به خاتم النبیین صلی‏الله‏علیه‏و‏آله‏وسلم رسیده است و به حسب تجربه، مداومت به آن در چهل روز یا کمتر، در برآوردن حاجات و رسیدن به مقاصد و دفع دشمنان بی‏نظیر است».

مداومت بر زیارت عاشورا

آیت اللّه‏ شبیری زنجانی، از مراجع تقلید می‏گوید: «یکی از چشم‏های فرزند آقای حاج سید محمد بجنوردی بر اثر عارضه‏ای نابینا شده بود و به نظر پزشکان ـ حتی پزشکان خارج از کشور ـ به علت رشد آن عارضه، چشم دیگرش نیز نابینا می‏شد. ولی آن شخص شفا یافت. یکی از بستگان وی، سیدالشهداء را در عالم رؤیا دید که به وی فرمود: «ما به جهت اینکه او به زیارت عاشورا مداومت داشت، سلامتی چشم دیگرش را از خدا گرفتیم».

تنها زیارت عاشورا

یکی از بزرگان حوزه می‏فرماید: امام جماعت مسجد محمدیّه قم، جناب حجة‏الاسلام والمسلمین سیدحسین برقعی به من گفتند: «پس از سانحه‏ای که برای من روی داد، به فراموشی شگفت‏آوری دچار شدم؛ به گونه‏ای که تمامی اعضای خانواده و فرزندان خویش را می‏دیدم، ولی هیچ کدام از آنها را نمی‏شناختم. تنها چیزی را که فراموش نکرده بودم، زیارت عاشورا بود که آن را از حفظ می‏خواندم».

ادای دِین

عالم متقی، مرحوم آیت اللّه‏ نجفی قوچانی (نویسنده کتاب سیاحت غرب)، در زندگی‏نامه خود می‏نویسد: «پدرم بسیار مقروض بود و بدهی‏اش پیوسته بیشتر می‏شد. من بنا گذاشتم که چهل روز زیارت عاشورا بخوانم. بدین ترتیب، هر روز دو ساعت پیش از ظهر خواندن دعا را آغاز می‏کردم و هنوز ظهر نشده بود که زیارت تمام می‏شد. پس از چهل روز، نامه‏ای از پدرم دریافت کردم که خبر مسرت‏بخش ادای دِین خودش را برای من نگاشته بود. از آن پس، دل قوی داشتم و هر حاجت مهمی که برایم پیش می‏آمد، به آستان مقدس حسینی علیه‏السلام روی می‏آوردم و با قرائت چهل بار زیارت عاشورا نیازم برآورده می‏شد».

آخرین ذکر، زیارت عاشورا

مرجع بزرگ، آیت اللّه‏ العظمی بهجت درباره زیارت عاشورا می‏گوید: «مضمون زیارت عاشورا گواه و روشن کننده عظمت آن است... در سندها آمده است که زیارت عاشورا از حدیث‏های قُدسی است. برای همین، با وجود فراوانی کارهای علمی موجود نزد علما و اساتیدمان، آنان همیشه مراقب خواندن زیارت عاشورا بودند. مرحوم آیت اللّه‏ شیخ محمدحسین اصفهانی از خداوند متعالی می‏خواست کلمات پایانی عمرش، زیارت عاشورا باشد، و پس از آن به سوی باری تعالی بشتابد. خداوند نیز دعای وی را اجابت کرد و پس از اتمام خواندن زیارت عاشورا روحش به ملکوت اعلی شتافت و قرین رحمت گردید».

همیشه با زیارت عاشورا

صاحبان بصیرت، همیشه به خواندن زیارت عاشورا توجه داشتند و آن را به دیگران نیز سفارش می‏کردند. مرحوم شیخ رجبعلی خیاط که حالات معنوی او مشهور خاص و عام است، در توسل به اهل بیت علیه‏السلام به زیارت عاشورا تأکید فراوانی داشت و می‏فرمود: «در عالم معنا به من توصیه کرده‏اند که زیارت عاشورا بخوان». وی به دیگران نیز سفارش می‏کرد: «تا زنده‏اید زیارت عاشورا را از دست ندهید».


ارسال شده در تاریخ : جمعه 10 آذر 1390برچسب:, :: 10:47 :: توسط : علی منجزی

 « رجعت» را که عبارت است از «بازگشت گروهی از مؤمنان خالص» و «طاغیان و کفار بسیار شرور» بعد از ظهور حضرت مهدی(ع) و «در آستانه رستاخیز»1 باید از جمله اموری دانست که اعتقاد بدان خاصه پیروان مکتب تشیع است. و از جانب امامان بزرگوار شیعه(ع)، تأکیدات فراوانی بر اعتقاد بدان وارد گردیده است؛ تا بدانجا که در حدیثی از امام جعفر صادق(ع)، عدم ایمان به آن، همسنگ و هموزن انکار ایشان قرار داده شده و کسانی را که بدین موضوع اعتقاد ندارند، خارج از دایره «امامت و ولایت» معرفی فرموده‏اند:
از ما نیست کسی که ایمان به رجعت نداشته باشد...2.
باید دانست؛ امر رجعت اگر چه در ابتدا برای ما آدمیان ـ که محصور در حصار مادیات هستیم ـ شگفت‏آور و عجیب به نظر می‏رسد، و به همین دلیل گاهی در این امر شک و تردید می‏کنیم و حتی زمانی هم پا را فراتر نهاده و به انکار آن می‏پردازیم!! ولی اگر عقل معاداندیش را که با حجابهای هوی و هوس پوشیده نشده باشد به کار گیریم و در این امر کمی اندیشه کنیم؛ خواهیم دید که بنا به چندین و چند دلیل عقلانی، وقوع‏رجعت، جای هیچ‏گونه استبعاد و شگفتی ندارد و نیز اگر در آیات قرآن کریم، غور و بررسی کنیم؛ بدین نکته پی می‏بریم که در این کتاب آسمانی، دهها آیه وجود دارد که هر یک به نوعی اثبات کننده موضوع رجعت می‏باشند و نه تنها آیات قرآن کریم که احادیث و روایات بسیاری را در کتب معتبر حدیثی می‏توان مشاهده کرد که بروقوع رجعت تأکید دارند.
و اما همانطور که از تعریف رجعت که در صدر این نوشتار ذکر شد، برمی‏آید، رجعت یعنی اعتقاد به بازگشت «مؤمنان خالص» و «کفار و ظالمان خالص»، آنان‏که در طول حیات دنیوی خود جزو رهبران و سردمداران ایمان و کفر محسوب می‏شده‏اند، و بدین ترتیب در می‏یابیم که امر رجعت تنها شامل عده‏ای از انسانها می‏شود و نه همه آنها! همانطور که در حدیثی از امام جعفر صادق(ع)، می‏خوانیم که فرمود:
رجعت عمومی نیست بلکه جنبه خصوصی دارد؛ تنها گروهی بازگشت می‏کنند که ایمان خالص یا شرک خالص دارند.3
و مطابق این حدیث شریف از جمله کسانی که در هنگامه رجعت به این عالم برمی‏گردند کسانی هستند که در ایمان، خالص و ناب بوده‏اند و به تعبیر رساتر، امام مؤمنان و مولای صالحان و مقتدای پرهیزگاران گردیده‏اند، که یکی از آنها سالار شهیدان و سرور آزادگان حضرت ابا عبداللّه‏الحسین(ع) است، که در برخی از آیات قرآن کریم و نیز تعداد کثیری از روایات و احادیث به رجعت آن حضرت تصریح گردیده است و آن را امری حتمی‏الوقوع دانسته‏اند، که ذیلاً به دو نمونه از آیات قرآن کریم و تعدادی از روایات اسلامی که در خصوص رجعت آن حضرت وارد شده است اشاره می‏نماییم:

1. رجعت امام حسین(ع) در قرآن کریم:

همانطور که قبلاً گفتیم در قرآن کریم درباره مسئله رجعت و نیز رجعت حسین بن علی(ع)، آیات فراوانی وجود دارد تا بدانجا که گفته‏اند: «در قرآن 18 آیه صریح در باب رجعت هست»4 و از جمله این آیات، آیات ششم و هفتم از سوره مبارکه نازعات می‏باشد:
یوم ترجف الراجفة تتبعها الرادفة.
در آن روز که زلزله‏های وحشتناک همه چیز را به لرزه درمی‏آورند و به دنبال آن حادثه دومین رخ می‏دهد.
این دو آیه شریفه اشاراتی دارند به حوادثی که قبل از وقوع قیامت و رستاخیز روی می‏دهند که از جمله آنها زلزله‏ای وحشتناک است که همه چیز را درهم ریخته و نظام جهان را دگرگون می‏سازد.
حضرت امام جعفر صادق(ع) در تأویل این آیه شریفه فرموده‏اند:
لرزاننده حسین بن علی(ع) و حادثه دومین، علی بن ابی‏طالب(ع) است. نخستین فردی که (در رجعت) قبر او شکافته شده (و از آن بیرون می‏آید) و خاک را از سر می‏زداید، حسین بن علی(ع) است.5
و نیز در این زمینه باید به آیه 6 از سوره مبارکه اسراء اشاره کرد، که خداوند عزیز در این آیه می‏فرماید:
ثمّ رددنالکم الکرّة علیهم و أمددناکم بأموال و بنین و جعلناکم اکثر نفیرا.
آنگاه شما را روبه‏روی آنها قرار داده و بر آنها غلبه دهیم و به مال و فرزندان نیرومند، مدد بخشیم و عده جنگجویان شما را بسیار گردانیم.
این آیه شریفه نیز طبق روایتی که از امام جعفر صادق(ع) وارد گردیده، به موضوع رجعت امام حسین(ع) اشاره دارد؛ چرا که آن حضرت فرمود:
اول کسی که به دنیا برمی‏گردد؛ حضرت امام حسین(ع) و اصحاب او و یزید و اصحاب او خواهند بود. پس همه ایشان را بکشد مثل آنکه ایشان کشته‏اند چنانچه حق تعالی فرموده است: «ثم رددنا لکم...»6
و باز در روایت دیگری امام صادق(ع)، در تأویل همین آیه فرماید:
«... ثم رددنا لکم الکره علیهم» اشاره است به خروج امام حسین(ع)، با هفتاد نفر از اصحابش... و به مردم گویند که این حسین است که بیرون آمده است تا مؤمنان شک در او نکنند و بدانند که دجال و شیطان نیست و حضرت قائم در آن وقت در میان ایشان باشد...7.
با توجه به دو آیه یاد شده این نکته به دست می‏آید که امر رجعت و نیز رجعت امام حسین(ع)، از نظر این کتاب آسمانی امری شدنی خواهد بود و به همین دلیل جای شگفتی در آن وجود ندارد.

2. رجعت امام حسین(ع) در روایات

درباره امر رجعت و حوادث پیرامون آن، روایات و احادیث فراوانی در کتب روائی و حدیثی مضبوط است. تا جایی که شیخ حر عاملی در کتاب الایقاظ من‏الهجعه بالبرهان علی الرجعه، 600 حدیث در این زمینه روایت کرده است.8 ولی از آنجا که بحث ما پیرامون رجعت امام سوم(ع) است، فقط به برخی از روایاتی که در آنها به رجعت آن حضرت تصریح گردیده می‏پردازیم.
روایت اول: قطب راوندی و دیگران از جابر ازامام محمد باقر(ع)، روایت کرده است که حضرت امام حسین(ع) در صحرای کربلا، پیش از شهادت فرمودند:
... اول کسی که زمین شکافته می‏شود و از زمین بیرون می‏آید من خواهم بود و بیرون آمدن من موافق می‏افتد با بیرون آمدن امیرالمؤمنین و قیام قائم ما...9.
این روایت که علامه مجلسی آن را در حق‏الیقین آورده است بر این نکته تصریح می‏فرماید که اولین رجعت کننده در هنگامه رجعت، امام حسین(ع) است و در این مورد، احادیث فراوانی نقل گردیده که نمونه‏ای از آن را قبلاً و در شرح آیات سوره مبارکه نازعات نیز ذکر کردیم.
روایت دوم: ... عیاشی از حضرت امام جعفر صادق(ع) روایت کرده است که:
اول کسی که به دنیا برمی‏گردد حضرت امام حسین(ع) است و اصحاب او و یزید و اصحاب او، پس همه ایشان را بکشد مثل آن که ایشان را کشته‏اند.10
در این روایت علاوه بر آنچه قبلاً بدان اشاره نمودیم یعنی اولویت امام حسین(ع) در رجعت، به رجعت اصحاب آن حضرت و نیز مخالفان و دشمنان ایشان هم اشاره گردیده و همانطور که ملاحظه می‏شود تصریح گردیده که در واقعه رجعت، گوئی صحنه حماسه آفرین عاشورا بار دیگر تکرار گردیده و مجددا مقاتله‏ای بین آن حضرت و سپاه یزید درمی‏گیرد که سرانجام و عاقبت آن، پیروزی و غلبه سپاه امام(ع) بر سپاه کفر است و در واقع انتقام فجایع حادثه عاشورا از یزیدیان گرفته می‏شود. و البته این انتقام‏گیری از ظالمان و ستمگران، تنها منحصر به واقعه عاشورا نبوده، بلکه مطابق روایتی که از امام کاظم(ع) وارد شده، در هنگامه رجعت بسیاری از مؤمنان از دشمنان خود، طلب حقوق پایمال شده خویش را می‏نمایند و علاوه بر آن از عده‏ای از دشمنان خود، انتقام می‏گیرند:
... ارواح مؤمنان با ارواح دشمنان ایشان به سوی بدنها برمی‏گردند تا حق خود را از ایشان استیفاء کنند. هر که ایشان را عذاب و شکنجه کرده باشد انتقام از او بکشند و...11
روایت سوم : از حضرت امام محمد باقر(ع) روایت گردیده است که:
اول کسی که در رجعت برخواهد گشت حضرت امام حسین(ع) خواهد بود و آن مقدار پادشاهی خواهد کرد که از پیری، موهای ابروهای او بر روی دیده‏اش آویخته شود.12
مطابق این روایت و روایات مشابه دیگر، در هنگامه رجعت برای برخی از ائمه(ع) دورانی است که در طی آن در پهنه گیتی به حکمرانی پرداخته و حکومت می‏نمایند، که از جمله آنها امام حسین(ع) است که دوران حاکمیت آن حضرت بسیار طولانی خواهد بود.
باید دانست که از این روایت استفاده می‏شود که فاصله بین قیام حضرت صاحب(ع) و رجعت تا وقوع رستاخیز و برپا شدن قیامت، فاصله‏ای طولانی خواهد بود که در این فاصله همانطور که گفتیم عده‏ای از اولیای الهی حکومت می‏کنند و دنیا، روزگاری سرشار از صلح و صفا را به خود خواهد دید. دورانی که نشانی از ظلم و ستم وجود ندارد و «نیکان به دیدن دولت ائمه(ع) خوشحال شده و دیده‏های ایشان روشن می‏گردد...»13.
از آنچه گفتیم نتیجه گرفته می‏شود که: اولاً امر رجعت، امری حتمی الوقوع است و ثانیا این امر منحصر به برخی از صلحا و اشقیا می‏شود و نه همه آنها، که از آن جمله‏اند، امام حسین(ع) که نخستین مراجعت کننده به دنیا است و پس از انتقام‏گیری از پدیدآورندگان فاجعه عاشورا و گستردن صلح و صفا و آرامش در عرصه گیتی، مدت بسیاری را به اداره امور عالم و حاکمیت بر جهان بشریت می‏پردازند.

پی نوشت : 

1 .تفسیر نمونه ج15، ص555.
2 .علامه مجلسی، حق‏الیقین، ج2، ص2.
3 .تفسیر نمونه، ج15، ص560.
4 .حسین عمادزاده، منتقم حقیقی، ص481.
5 .عباس عزیزی، فضائل و سیره امام حسین(ع) در کلام بزرگان، ص69.
6 .حق‏الیقین ج2، ص12.
7 .همان، ج2، ص16.
8 .حسین عمادزاده، منتقم حقیقی، ص482.
9 .علامه مجلسی، حق‏الیقین، ج2، ص7.
10 .همان، صص11و12.
11 .همان، ص7.
12.همان.
13.همان، ص10.


ارسال شده در تاریخ : جمعه 9 آذر 1390برچسب:, :: 10:45 :: توسط : علی منجزی

 قیام مقدس و پرشکوه امام حسین(ع)ریشه در انحراف‏های بنیادی و اساسی در جامعه اسلامی داشت. این انحراف‏ها زائیده انحراف حکومت‏اسلامی از مسیر اصلی خود از سقیفه به بعد بود. که پس از شهادت‏علی(ع)کلا به دست‏سلسله سفیانی و حزب ضد اسلامی اموی افتاد. به‏گواهی اسناد تاریخی، سران این حزب هیچ اعتقادی به اسلام و اصول‏آن نداشتند (1). و ظهور اسلام و به قدرت رسیدن پیامبر اسلام(ص)را،جلوه‏ای از پیروزی تیره بنی‏هاشم بر تیره بنی‏امیه، در جریان‏کشمکش قبیلگی در درون طایفه بزرگ قریش می‏دانستند (2). و با یک‏حرکت‏خزنده، به تدریج در پوشش اسلام به مناصب کلیدی دست‏یافتند(3)و سرانجام از سال چهلم هجری، حکومت اسلامی و سرنوشت ومقدرات امت اسلامی به دست این حزب افتاد و پس از بیست‏سال حکومت‏معاویه، و به دنبال مرگ وی، پسرش یزید به قدرت رسید که اوج‏انحراف بنیادی، و جلوه‏ای آشکار از ظهور «جاهلیت نو» در پوشش‏ظاهری اسلام بود (4).امام حسین(ع)نمی‏توانست در برابر چنین‏فاجعه‏ای سکوت کند و احساس وظیفه می‏کرد که در برابر این وضع،اعتراض و مخالفت کند. سخنان، نامه‏ها و سایر اسنادی که از امام‏حسین(ع) به دست ما رسیده، به روشنی گویای این مطلب است. این‏اسناد بیانگر آن است که از نظر امام، پیشوا و رهبر مسلمانان‏شرائط و ویژگی‏هایی دارد که امویان فاقد آنها بودند و اساس‏انحراف‏ها و گمراهیها این بود که عناصر فاسد و غیر لایق، تکیه برمسند خلافت اسلامی و جایگاه والای پیامبر زده بودند و حاکمیت وزمامداری آنها، آثار و نتائج‏بسیار تلخ و ویرانگری به دنبال‏آورده بود.
چند نمونه از تاکیدهای امام در این باره یادآوری می‏شود:

ویژگی‏های پیشوای مسلمانان

1 - در نخستین روزهایی که امام حسین(ع)در مدینه، برای بیعت جهت‏یزید، در فشار بود، در پاسخ ولید که پیشنهاد بیعت‏با یزیدرا مطرح کرد، فرمود: اینک که مسلمانان به فرمانروایی مانندیزید گرفتار شده‏اند، باید فاتحه اسلام را خواند (5).
2 - امام ضمن پاسخ نامه‏های کوفیان، نوشت:
... امام و پیشوای مسلمانان کسی است که به کتاب خدا عمل‏نموده راه قسط و عدل را در پیش گیرد و از حق پیروی کرده باتمام وجود خویش مطیع فرمان خدا باشد (6).
3 - امام حسین(ع)هنگام عزیمت‏به سوی عراق در منزلی بنام‏«بیضه‏» خطاب به «حر» خطبه‏ای ایراد کرد و طی آن انگیزه قیام‏خود را چنین شرح داد:
«مردم! پیامبر خدا(ص)فرمود: هر مسلمانی با حکومت‏ستمگری‏مواجه گردد که حرام خدا را حلال شمرده و پیمان الهی را درهم‏می‏شکند، با سنت و قانون پیامبر از در مخالفت درآمده در میان‏بندگان خدا راه گناه و معصیت و تجاوزگری و دشمنی در پیش‏می‏گیرد، ولی او در مقابل چنین حکومتی، با عمل و یا با گفتاراظهار مخالفت نکند، برخداوند است که آن فرد(ساکت)را به کیفرهمان ستمگر(آتش جهنم)محکوم سازد.
مردم! آگاه باشید اینان(بنی‏امیه)اطاعت‏خدا را ترک و پیروی ازشیطان را بر خود فرض نموده‏اند، فساد را ترویج و حدود الهی راتعطیل نموده فی را(که مخصوص به خاندان پیامبر است)به خوداختصاص داده‏اند و من به هدایت و رهبری جامعه مسلمانان و قیام‏بر ضد این همه فساد و مفسدین که دین جدم را تغییر داده‏اند، ازدیگران شایسته‏ترم ...» (7).
حاکمیت‏بنی‏امیه که امام در این سخنان به گوشه‏هایی از آثارسوء آن اشاره نموده، در شوون مختلف جامعه اسلامی اثر گذاشته وفساد و آلودگی و گمراهی را گسترده و عمومی ساخته بود. امام‏حسین(ع)در موارد متعددی انگشت روی این عواقب سوء گذاشته و به‏مردم هشدار داده است که به چند نمونه آن اشاره می‏شود:

محو سنتها و رواج بدعتها

آن حضرت پس از ورود به مکه، نامه‏ای به سران قبائل بصره‏فرستاد و طی آن چنین نوشت:
«...اینک پیک خود را با این نامه به سوی شما می‏فرستم، شمارا به کتاب خدا و سنت پیامبر دعوت می‏کنم، زیرا در شرائطی قرارگرفته‏ایم که سنت پیامبر به کلی از بین رفته و بدعتها زنده شده‏است، اگر سخن مرا بشنوید، شما را به راه راست هدایت‏خواهم‏کرد...» (8).

دیگر به حق عمل نمی‏شود

حسین بن علی(ع)در راه عراق در منزلی به نام «ذی حسم‏» درمیان یاران خود به‏پا خاست و خطبه‏ای بدین شرح ایراد نمود:
پیشامدها همین است که می‏بینید، جدا اوضاع زمان دگرگون شده‏زشتیها آشکار و نیکیها و فضیلتها از محیط ما رخت‏بر بسته است واز فضیلتها جز اندکی مانند قطرات ته‏مانده ظرف آب باقی نمانده‏است. مردم در زندگی پست و ذلتباری به سر می‏برند و صحنه زندگی،همچون چراگاهی سنگلاخ، و کم علف، به جایگاه سخت و دشواری تبدیل‏شده است.
آیا نمی‏بینید که دیگر به حق عمل نمی‏شود، و از باطل خودداری‏نمی‏شود؟! در چنین وضعی جا دارد که شخص با ایمان(از جان خودگذشته)مشتاق دیدار پروردگار باشد. در چنین محیط ذلتبار وآلوده‏ای، مرگ را جز سعادت; و زندگی با ستمگران را جز رنج وآزردگی و ملال نمی‏دانم...» (9).

مسخ هویت دینی مردم

حاکمیت زمامداران اموی و اجرای سیاست‏های ضد اسلامی توسط آنان،هویت دینی مردم را مسخ کرده ارزشهای معنوی را در جامعه از بین‏برده بود. امام در دنباله سخنان خود در منزل «ذی حسم‏» فرمود:
«...مردم بندگان دنیایند، دین به صورت ظاهری و در حد حرف وسخن در زبانشان مطرح می‏شود، تا زمانی که معاش و زندگی مادیشان‏رونق دارد، در اطراف دین گرد می‏آیند، اما زمانی که با بلا وگرفتاری آزمایش شوند، دینداران در اقلیت هستند.

پیام جاوید قیام امام حسین(علیه السلام)

پیام قیام با شکوه سیدالشهداء(ع)منحصر به آن زمان نیست، بلکه‏این پیام پیامی جاوید و ابدی است و فراتر از محدوده زمان ومکان است، هرجا و در هر جامعه‏ای که به حق عمل نشود، و از باطل‏خودداری نشود، بدعتها زنده، و سنتها نابود شود، هرجا که احکام‏خدا تغییر و تحریف یابد و حاکمان و زمامداران با زور و ستمگری‏با مردم رفتار کنند، در هر جامعه‏ای که ویژگی‏های جاهلیت راداشته باشد آن جامعه، جامعه‏ای یزیدی بوده، و مبارزه و مخالفت‏با مفاسد و آلودگی‏ها و آمران و عاملان آنها، کاری حسینی خواهدبود.

پی نوشت ها:

1 - سیدعلیخان مدنی، الدرجات الرفیعه، ص 243، ابن ابی الحدید، شرح نهج‏البلاغه، ج‏8، ص 257 - مسعودی، مروج الذهب، ج‏3، ص‏454 ضمن شرح حال مامون عباسی.
2 - ابن ابی الحدید، همان کتاب، ج‏9، ص 53(خطبه 139)و نیز ج‏2،ص 44 - 45 - ابن عبدالبر، الاستیعاب فی معرفه الاصحاب(در حاشیه‏الاصابه)ج‏4، ص 87.
3- این حرکت از اواخر خلافت‏خلیفه دوم آغاز گردید که معاویه ازطرف وی به حکمرانی شام منصوب شد و مدت پنج‏سال در این سمت‏باقی‏بود و در تمام مدت خلافت عثمان نیز(12 سال)در این منصب ابقاگردید و از همان سالها رویای خلافت آینده خود را می‏دید وپایه‏های آن را می‏ریخت و در اواخر خلافت عثمان، در واقع وی درمدینه خلیفه تشریفاتی بود و تصمیم گیرنده اصلی، حاکم مقتدر شام‏بود.
4 - نگاه کنید به: امام حسین(ع)و جاهلیت نو، جواد سلیمانی،قم، انتشارات یمین.
5 - سید بن طاووس، اللهوف فی قتلی الطفوف، ص 11.
6 - طبری، تاریخ الامم والملوک، ج‏6، ص 196 - شیخ مفید،الارشاد، ص 204.
7 - طبری، همان کتاب، ص 229 - ابن اثیر، الکامل فی التاریخ،ج‏4، ص 48.
8 - طبری، همان کتاب، ص 200.
9 - حسن بن علی بن شعبه، تحف العقول، ص 245 - طبری، همان‏کتاب، ص 239.


ارسال شده در تاریخ : جمعه 8 آذر 1390برچسب:, :: 10:36 :: توسط : علی منجزی

 امامان شیعه علیهم السلام برای اینکه نهضت‏خونین کربلا و محرم و عاشورا برای همیشه زنده و جاوید بماند، سعی و تلاش فراوانی نمودند و دراین راستا از پنج‏شیوه استفاده کردند:

1- یادآوری مصائب امام حسین علیه السلام و یاران فداکارش در مناسبت‏های مختلف، بخصوص در ایام محرم و عاشورا.
عن ابی عمارة المنشد قال: «ما ذکر الحسین بن علی عند ابی عبدالله علیه السلام فی یوم قط فرئی ابو عبدالله علیه السلام متبسما فی ذلک الیوم الی اللیل‏» (1) ابوعماره منشد می‏گوید: هر گاه در حضور امام صادق علیه السلام نام حسین علیه السلام برده می‏شد، آن روز تا شام خنده بر لبان آن حضرت دیده نمی‏شد.
حضرت علی بن موسی الرضا علیه السلام می‏فرماید:
«کان ابی اذا دخل شهر المحرم لایری ضاحکا و کانت الکابة (2) تغلب علیه حتی یمضی منه عشرة ایام فاذا کان یوم العاشر کان ذلک الیوم یوم مصیبته و حزنه و بکائه و یقول: هو الیوم الذی قتل فیه الحسین علیه السلام » (3) وقتی ماه محرم می‏رسید پدرم را کسی خندان نمی‏دید و غم و اندوه بر او چیره می‏گشت تا روز عاشورا فرا می‏رسید و روز عاشورا روز مصیبت و اندوه و روز گریه او بود و می‏فرمود: این همان روزی است که حسین علیه السلام کشته شد.
زمانی که منصور دوانیقی دستور داد در منزل حضرت صادق علیه السلام را آتش بزنند، آن حضرت در منزل بودند و آتش را خاموش کردند و زنان و دختران وحشت‏زده از آتش‏سوزی را دلداری دادند:
«فلما کان الغد دخل علیه بعض شیعته یسالونه فوجدوه حزینا باکیا، فقالوا: ممن هذا التاثر و البکاء؟ امن الجراة علیکم اهل البیت و لیس منهم باول مرة فقال الامام علیه السلام : لا ولکن لما اخذت النار ما فی الدهلیز نظرت الی نسائی و بناتی یتراکضن فی صحن الدار من حجرة الی حجرة و من مکان الی مکان هذا و انا معهن فی الدار فتذکرت فرار عیال جدی الحسین علیه السلام یوم عاشوراء من خیمة الی خیمة و من خباء الی خباء و المنادی ینادی: احرقوا بیوت الظالمین‏» (4) فردای آن روز دسته‏ای از شیعیان خدمت آن حضرت رسیدند تا از حالش جویا شوند، دیدند آن حضرت اندوهناک و گریان است پرسیدند: این همه اندوه و گریه از چیست؟ آیا از گستاخی و بی‏حرمتی آنان نسبت به شما - اهل بیت - این همه ناراحتید و حال آن که این اولین بار نیست که چنین می‏کنند.
امام علیه السلام فرمود: نه، بلکه اندوه و گریه من از این جهت است که وقتی آتش، آستانه خانه را فرا گرفت، زنان و دخترانم را دیدم که از این اطاق به آن اطاق و از این‏جا به آن‏جا پناه می‏بردند در حالی که من پیش آنان حضور داشتم و تنها نبودند. از این صحنه به یاد فرار خانواده جدم حسین علیه السلام در روز عاشورا افتادم که از خیمه‏ای به خیمه دیگر و از پناهگاهی به پناهگاه دیگر فرار می‏کردند و دشمن فریاد می‏زد: خیمه ستم‏کاران را به آتش بکشید!
در مورد حضرت علی بن الحسین علیه السلام آمده است که روزی ابوحمزه ثمالی بر حضرت وارد شد و حضرت را در حال گریه دید; عرض کرد:
«سیدی! ما هذا البکاء و الجزع؟ الم یقتل عمک حمزة؟ الم یقتل جدک علی علیه السلام بالسیف ان‏القتل لکم عادة و کرامتکم من الله الشهادة‏».
«فقال له الامام علیه السلام : شکر الله سعیک یا ابا حمزة کما ذکرت القتل لنا عادة و کرامتنا من الله الشهادة و لکن یا اباحمزة هل سمعت اذناک ام رات عیناک ان امراة منا سبیت و هتکت قبل یوم عاشورا؟ و الله یا ابا حمزة ما نظرت الی عماتی و اخواتی الا و ذکرت فرارهن فی البیداء من خیمة الی خیمة و من خباء الی خباء و المنادی ینادی احرقوا بیوت الظالمین‏» (5)
مولای من، این همه گریه و بی‏تابی برای چیست؟ آیا عموی شما حمزه کشته نشد؟ آیا جد شما - علی علیه السلام - با شمشیر کشته نشد؟ کشته شدن، عادت شما خانواده است و شهادت عطیه‏ای الهی از آن شما است.
امام علیه السلام فرمود: ای ابوحمزه خداوند به تو جزای خیر دهد چنان‏که گفتی کشته شدن برای ما عادت است و خداوند نیز به ما شهادت را ارزانی داشته است ولی ای ابوحمزه آیا هرگز شنیده‏ای یا دیده‏ای که تا قبل از عاشورا زنی از خانواده ما به اسارت رفته باشد و هتک حرمت‏شده باشد؟ به خدا سوگند ای ابوحمزه هر وقت به عمه‏ها و خواهرانم نگاه می‏کنم به یاد فرار آن‏ها در بیابان می‏افتم که ازخیمه‏ای به خیمه‏ای و از پناهگاهی به پناهگاهی فرار می‏کردند و دشمن فریاد می‏زد: خیمه ستم‏کاران را به آتش بکشید!
حضرت صادق علیه السلام به داود رقی فرمود:
«انی ما شربت ماء باردا الا و ذکرت الحسین‏» (6) من هرگز آب سرد ننوشیدم مگر این‏که به یاد حسین علیه السلام افتادم.
حضرت رضا علیه السلام فرمود:
«ان یوم الحسین اقرح جفوننا و اسبل دموعنا و اذل عزیزنا بارض کرب و بلاء و اورثناءالکرب و البلاء الی یوم الانقضاء» (7) حادثه عاشورا اشک ما را روان ساخت و خون از چشم ما جاری کرد و عزیز ما را در سرزمین غم و اندوه، خوار ساخت و تا روز قیامت برای ما غم و غصه به میراث گذاشت.
و همچنین حضرت رضا علیه السلام به ریان بن شبیب فرمود:
«ان المحرم هو الشهر الذی کان اهل الجاهلیة فیما مضی یحرمون فیه الظلم و القتال لحرمة فما عرفت هذه الامة حرمة شهرها و لا حرمة نبیها لقد قتلوا فی هذا الشهر ذریته و سبوا نساءه‏» (8) محرم ماهی است که اهل جاهلیت در گذشته، تجاوز و جنگ را در آن حرام می‏دانستند و آن را محترم می‏شمردند ولی این امت، حرمت ماه خود را و حرمت ماه پیامبر خود را نگاه نداشتند. در این ماه فرزندان او را کشتند و خانواده او را به اسارت بردند.
2- امامان شیعه بر مصائب امام حسین علیه السلام و اهل بیت گرامی‏اش گریه می‏کردند و با توجه به شرایط سیاسی زمان، مجالس عزاداری تشکیل می‏دادند و شیعیان را به عزاداری و گریه بر مصائب سالار شهیدان ترغیب و تشویق می‏کردند.
علقمه بن محمد حضرمی نقل می‏کند که حضرت باقر علیه السلام بر امام حسین علیه السلام گریه می‏کرد:
«ثم لیندب الحسین علیه السلام و یبکیه و یامر من فی داره ممن لا یتقیه بالبکاء علیه و یقیم فی داره المصیبة باظهار الجزع علیه و لیعز بعضهم بعضا بمصابهم بالحسین علیه السلام » (9) سپس به گریه و زاری بر حسین علیه السلام می‏پرداخت و دستور می‏داد به افرادی که در خانه بودند و از آنان تقیه نمی‏کرد، بر حسین علیه السلام گریه کنند; آن حضرت در خانه خود مجلس عزا برپا می‏داشت و به یکدیگر مصیبت‏حسین علیه السلام را تسلیت می‏گفتند.
«عن عبدالله بن غالب قال: دخلت علی ابی عبدالله علیه السلام فانشدته مرثیة الحسین بن علی علیهما السلام فلما انتهیت الی هذا الموضع:
لبلیة تسقوا حسینا بمسقاة الثری غیر التراب
صاحت باکیة من وراء الستر: «یا ابتاه‏» (10) عبدالله بن غالب گوید:
بر امام صادق علیه السلام وارد شدم و برای او مرثیه حسین بن علی علیهما السلام را خواندم وقتی به این جمله رسیدم که: «چه مصیبتی که حسین را در کنار آب از خاک سیراب کردند»، از پشت پرده زنی فریاد زد: «یا ابتاه‏». (11)
«عن هارون المکفوف قال: دخلت علی ابی عبدالله علیه السلام فقال لی: «انشدنی‏». فانشدته; فقال: «لا، کما تنشدون و کما ترثیه عند قبره‏» فانشدته:
امرر علی جدث الحسین فقل لاعظمه الزکیة
قال: فلما بکی امسکت انا فقال مر; فمررت، قال: ثم قال: «زدنی‏» قال: فانشدته:
یا مریم قومی واندبی مولاک و علی‏الحسین فاسعدی ببکاک
قال: فبکی و تهایج النساء. قال: فلما ان سکتن قال لی: «یا ابا هارون! من انشد فی الحسین فابکی عشرة فله الجنة .
هارون مکفوف گوید: وارد بر امام صادق علیه السلام شدم فرمود:برایم بخوان، برایش خواندم. آن حضرت فرمود: نه، آن‏چنان که در کنار قبرش مرثیه می‏خوانید بخوان و من خواندم:
از کنار نعش حسین گذر کن و به آن استخوان‏های پاک بگو وقتی آن حضرت به گریه افتاد سکوت کردم ولی فرمود: ادامه بده، ادامه دادم. فرمود: باز هم بخوان تا به این‏جا رسیدم که:
ای مریم برخیز و بر مولای خود ندبه کن و با گریه ات بر حسین رستگار شو امام علیه السلام گریه کرد و زن‏ها شیون سر دادند. وقتی آرام شدند، حضرت فرمود: ای ابوهارون هر کس مرثیه حسین علیه السلام بخواند و ده نفر را بگریاند، پاداش او بهشت است.
3- تشویق شعرا و دانشمندان به سرودن شعر و خواندن آن در خصوص نهضت‏حسین بن علی علیهما السلام و مصائب دردناک کربلا و بیان ارزش و ثواب این کار بزرگ.
حضرت صادق علیه السلام به ابی عماره شاعر فرمود:
«یا ابا عمارة! من انشد فی الحسین بن علی علیهما السلام شعرا فابکی خمسین، فله الجنة و من انشد فی الحسین علیه السلام شعرا فابکی ثلاثین، فله الجنة‏» (12) ای ابوهارون! هر کس در رثای حسین قصیده‏ای بخواند و پنجاه نفر را بگریاند پاداش او بهشت است و هر کس در رثای حسین علیه السلام ، قصیده‏ای بخواند و سی نفر را بگریاند پاداش او بهشت است.
امام صادق علیه السلام به ابی هارون مکفوف فرمود:
«یا ابا هارون! من انشد فی‏الحسین شعرا فبکی و ابکی عشرة کتب لهم الجنة‏» (13) ای ابوهارون! هر کس در رثای حسین قصیده‏ای بخواند و بگرید و ده نفر را بگریاند، پاداش آنان بهشت است.
حضرت امام صادق علیه السلام به صالح بن عقبه فرمود:
«من انشد فی الحسین علیه السلام بیتا من شعر فبکی و ابکی عشرة فله و لهم الجنة‏» (14) هر کس در رثای حسین علیه السلام یک بیت از قصیده‏ای بخواند و بگرید و ده نفر را بگریاند پاداش آنان بهشت است.
داستان آمدن دعبل بن علی خزاعی شاعر معروف عرب را در ایام محرم به محضر علی‏بن موسی‏الرضا علیه السلام و دعوت امام از وی برای سرودن مرثیه جدش حضرت حسین بن علی علیهما السلام را می‏توان در جلد 45، صفحه 257 کتاب بحارالانوار مطالعه نمود.
ائمه معصومین علیهم السلام : از شاعرانی همچون کمیت، دعبل، سید حمیری و... که در آن جو خفقان، مصائب حسین علیه السلام را به شعر در آوردند، تقدیر نموده‏اند.
4- ائمه طاهرین علیهم السلام : علاوه بر اینکه خودشان به زیارت حضرت حسین بن علی علیهما السلام و شهدای کربلا می‏رفتند شیعیان را هم برای رفتن به زیارت آن حضرت در هر شرایطی ترغیب و تشویق می‏نمودند و اجر و ثواب فراوان این زیارت را برای شیعیان تبیین می‏کردند.
روایات مربوط به زیارت امام حسین علیه السلام و اصحاب و یاران فداکار آن حضرت در جلد 101 بحارالانوار، ج 10 وسائل‏الشیعه از صفحه 318 تا صفحه 408، کتاب کامل‏الزیارات از صفحه 131 تا صفحه 222 و در کتاب ثواب الاعمال مرحوم صدوق از صفحه 308 تا 338 آمده است.
روایات زیارت چند دسته هستند که در این مورد به چند روایت اشاره می‏شود و بقیه روایات را از منابع ارائه شده می‏توان استخراج کرد:

دسته اول: زیارت، فرض و واجب است

حضرت صادق علیه السلام به ام سعید احمسیه فرمود:
«یا ام سعید زوریه فان زیارة قبر الحسین علیه السلام واجبة علی الرجال و النساء» (15) او را زیارت کن که زیارت قبر حسین علیه السلام بر زن و مرد واجب است.
حضرت صادق علیه السلام به معاویة بن وهب فرمود:
«یا معاویة لاتدع زیارة قبر الحسین لخوف‏» (16) ای معاویه، زیارت قبر حسین را به خاطر هیچ ترسی، ترک مکن.
و همچنین آن حضرت به محمد بن مسلم فرمود:
«هل تاتی قبر الحسین علیه السلام ؟ قلت; نعم، علی خوف و وجل، فقال: ما کان من هذا اشد فالثواب فیه علی قدر الخوف‏» (17) آیا به مزار حسین می‏روی؟ گفتم: آری، ولی با ترس و وحشت. فرمود: هر چه سخت‏تر و ترسناکتر باشد پاداشش بیشتر است.

دسته دوم: زیارت به همراه معرفت

«عن ابی الصامت قال: سمعت ابا عبدالله علیه السلام و هو یقول: من اتی قبر الحسین علیه السلام عارفا بحقه غفر له ما تقدم من ذنبه و ما تاخر» (18) ابوصامت گوید از امام صادق علیه السلام شنیدم که: هر کس به زیارت قبر حسین علیه السلام بیاید و به حق او شناخت داشته باشد، گناهان گذشته و آینده او بخشیده می‏شود.

دسته سوم: فوائد زیارت

«عن ابی مسکان عن ابی عبدالله قال: «من اتی قبر الحسین علیه السلام عارفا بحقه غفر له ما تقدم من ذنبه و ما تاخر» (19) ابومسکان از امام صادق علیه السلام روایت کرده است: هر کس به مزار حسین علیه السلام برود و به حق او آشنا باشد گناهان گذشته و آینده او بخشیده می‏شود.

دسته چهارم: اهمیت زیارت آن حضرت

«عن ابی الحسن الرضا علیهما السلام قال: من زار قبر ابی عبدالله بشط الفرات کان کمن زارالله فوق عرشه‏» امام رضا علیه السلام فرموده است: هر کس قبر امام حسین علیه السلام را در کنار شط فرات، زیارت کند همانند کسی است که خدا را در عرش خود، زیارت کرده باشد.

دسته پنجم: عقوبت ترک زیارت آن بزرگوار

«عن محمد بن مسلم عن ابی جعفر علیه السلام قال: من لم یات قبر الحسین علیه السلام من شیعتنا کان منتقص الایمان، منتقص الدین و ان دخل الجنة کان دون المؤمنین فی الجنة‏» (20) محمد بن مسلم از امام باقر علیه السلام روایت کرده است: از شیعیان ما هر کس قبر حسین علیه السلام را زیارت نکند، ایمانش ناقص و دینش ناقص است و اگر اهل بهشت باشد مقامی پایین‏تر از دیگر مؤمنان خواهد داشت.
عن سیف بن عمیرة عن رجل عن ابی عبدالله قال: «من لم یات قبر الحسین علیه السلام و هو یزعم انه لنا شیعة حتی یموت فلیس هو لنا بشیعة.» (21) سیف بن عمیره از شخصی روایت می‏کند که امام صادق علیه السلام فرمود: کسی که تا آخر عمر به زیارت حسین علیه السلام نرود و تصور کند شیعه ما است، چنین شخصی شیعه ما نیست.
عن هارون بن خارجة عن ابی عبدالله علیه السلام قال: «سالته عمن ترک الزیارة زیارة قبر الحسین بن علی من غیر علة قال: «هذا رجل من اهل النار» (22) هارون بن خارجه گوید: از امام صادق علیه السلام درباره کسی که زیارت قبر حسین بن علی علیهما السلام را بدون عذر ترک گوید، پرسیدم. فرمود: چنین شخصی اهل دوزخ است.
فلسفه اصرار ائمه : بر زیارت حضرت سیدالشهدا این بود که چون دشمنان اسلام; یعنی، بنی‏امیه، بنی مروان و بنی‏عباس با تمام قدرت تلاش می‏کردند کربلا و عاشورا و قیام حسین را نابود کرده و نگذارند اثری از قبر امام باقی بماند; لذا ائمه معصومین : بر این امر عنایت ویژه‏ای مبذول می‏فرمودند; چرا که فرهنگ عاشورا و تاریخ کربلا و حرم حسین، همیشه برای حاکمان ستمگر زمان، خطرساز بوده و هست.
در جلد 45 بحارالانوار، صفحه 390 بابی تحت عنوان «جور الخلفاء علی قبره الشریف‏»
تجاوز خلفا بر قبر شریف آن حضرت آمده است که می‏توان به آن مراجعه کرد.
شخصی به نام دیزج می‏گوید:
«بعثنی المتوکل الی کربلاء لتغییر قبر الحسین‏». «المتوکل یامر بحرث قبر الحسین علیه السلام مدة عشرین سنة‏» متوکل مرا به کربلا فرستاد تا آثار قبر حسین را از میان بردارم. متوکل در مدت بیست‏سال دستور می‏داد قبر حسین علیه السلام را شخم بزنند.
بنی‏امیه و بنی‏عباس، هر دو در این مورد حساسیت داشتند و در آن مشترک بودند.
5- ائمه : خودشان در نمازها از تربت امام حسین علیه السلام استفاده می‏کردند و شیعیان را به استفاده از آن توصیه می‏نمودند. در حالات امام سجاد علیه السلام آمده است:
«فکان اذا حضرته الصلاة صبه علی سجادته و سجد علیه‏» (23) هرگاه وقت نماز می‏رسید آن (تربت کربلا) را روی سجاده‏اش می‏ریخت و بر آن سجده می‏کرد.
حضرت صادق علیه السلام فرمود:
«و من کانت معه سبحة من طین قبر الحسین کتب مسبحا و ان لم یسبح بها» (24) هر کس همراهش تسبیحی از تربت قبر حسین علیه السلام باشد، از تسبیح‏گویان محسوب می‏شود گرچه با آن تسبیح نگوید.
«عن موسی بن جعفر علیه السلام قال: و لا تاخذوا من تربتی شیئا لتبرکوا به فان کل تربة لنا محرمة الا تربة جدی الحسین بن علی علیهما السلام فان الله عزوجل جعلها شفاء لشیعتنا و اولیائنا» (25) موسی بن جعفر علیهما السلام فرمود: از تربت من هرگز برای تبرک بر ندارید زیرا همه تربت‏ها جزتربت جدم حسین بن علی علیهما السلام حرام است‏خداوند - عزوجل - آن را برای شیعیان و دوستداران ما شفا قرار داده است.
بقیه روایات را می‏توان در جلد 101 بحارالانوار از صفحه 118 تا 140; و از صفحه 140 کتاب ثواب الاعمال و جلد 10 وسائل الشیعه صفحه 408 مطالعه کرد.
اولین کسی که بر تربت امام حسین علیه السلام سجده کرد حضرت علی بن الحسین علیهما السلام بود که پس از دفن پدر، مقداری از خاک قبر را برداشته و بر آن سجده کرد و با آن خاک تسبیح درست کرد. برخی بیماران مدینه با همین تربت‏شفا یافتند. (26)
ائمه طاهرین علیهم السلام : با این پنج‏شیوه، در طول تاریخ که حکومت به دست مخالفان شیعه بود نگذاشتند نهضت‏خونین کربلا فراموش شود و امروز این رسالت بزرگ به عهده شیعیان میباشد که شیوه‏ها را شناخته و دنبال کنند; چون با زنده ماندن قیام امام حسین علیه السلام و راه او، اسلام و تشیع زنده و جاوید می‏ماند.

پیروزی یا شکست

امسال با آغاز ماه محرم‏الحرام، 1360 سال از شهادت حضرت سیدالشهدا علیه السلام و یاران باوفایش می‏گذرد; پیوسته در طول این تاریخ این سئوال مطرح بوده و هست که آیا حسین بن علی علیهما السلام در این قیام و مبارزه پیروز شد یا شکست‏خورد؟

واژه پیروزی در لغت

واژه فوز و فاز به معنای پیروزی آمده است. در کتاب مفردات راغب ذکر شده است:
«الفوز الظفر بالخیر» (27) پیروزی، دست‏یافتن به خوبی است.
و حضرت علی علیه السلام هنگامی که ضربت به فرق مبارکش اصابت کرد، فرمود:
«فزت و رب الکعبة‏» یعنی، به خدای کعبه سوگند که پیروز شدم.
«ان الله اشتری من المؤمنین... و ذلک هو الفوز العظیم‏» (28) خداوند از مؤمنان خریده است... و این است رستگاری بزرگ.
در زیارت اول ماه رجب آمده است:
«فزتم و الله فوزا عظیما» به خدا سوگند به رستگاری بزرگ، دست‏یافتید.
خطاب به شهدای کربلا آمده است:
«اشهد انکم الشهداء و السعداء و انکم الفائزون‏» (29) شهادت می‏دهم که به راستی شما شهید و سعید هستید و به راستی شما رستگار هستید.

پیروزی مردان خدا در قرآن

«کتب الله لاغلبن انا و رسلی‏» (30) خداوند چنین مقرر داشته که من و رسولانم پیروز می‏شویم.
لام و نون تاکید ثقلیه، نشانه قطعی و حتمی بودن پیروزی خداوند و رسولانش است.
«فان حزب الله هم الغالبون‏» (31) حزب خدا پیروز است.
در همه جبهه‏ها حزب الله پیروز است.
«و ان جندنا لهم الغالبون‏» (32) و لشکر ما پیروز است.
پیروزی در فرهنگ اسلام مفهوم پیروزی در فرهنگ اسلام با پیروزی در فرهنگ‏های دیگر متفاوت است:
1- شهادت، اسارت و صدمه دیدن در راه انجام وظیفه، پیروزی است;
«و من یقاتل فی سبیل‏الله فیقتل او یغلب فسوف نؤتیه اجرا عظیما» (33) و آن‏کس که در راه خدا پیکار کند و کشته شود یا پیروز گردد، پاداش بزرگی به او خواهیم داد.
«قال الحسین علیه السلام : اما والله انی لارجو ان یکون خیرا ما اراد له ربنا قتلنا او ظفرنا» (34) به خدا سوگند من امیدوارم آن‏چه خدا برای ما خواسته است‏سرانجام نیک داشته باشد، کشته شویم یا پیروز گردیم.
2- رسیدن به هدف حتی با شهادت، پیروزی است. هدف امام علیه السلام در قیام عاشورا، معرفی چهره کثیف یزید بود که در لباس جانشینی پیامبر 6 قصد نابودی اسلام و احیای جاهلیت را در سر داشت; که به آن رسید و علاوه بر این، امام علیه السلام مکتب خونین ضد استبداد و ستم را پایه‏گذاری کرد که تا قیامت موجب بقاء، عظمت و حفظ اسلام و فرهنگ تشیع گردید.
3- گاهی پیروزی دفعی و کوتاه مدت حاصل نمی‏شود; بلکه آثار آن در دراز مدت ظاهر می‏شود; چنانکه حضرت امام خمینی 1 در قیام 15 خرداد، پیروز نشد; لکن زمینه آگاهی و رشد جامعه را فراهم کرد که به پیروزی 22 بهمن سال 1357 منجر شد.
4- دشمنان در قیام کربلا به هیچ یک از اهداف خود نرسیدند. از جمله اهداف دشمنان اسلام، نابودی اسلام، احیای جاهلیت، سرکوب همه حرکتهای ضد استبداد، اعلام روز عاشورا به عنوان عید، فتح و پیروزی و به فراموشی سپردن خاندان پیامبر صلی الله علیه و آله بود.

پیروزی و شکست در روایات

«قال علی علیه السلام : ما ظفر من ظفر الاثم به، الغالب بالشر مغلوب‏» (35)
مغلوبی که حق با او باشد، پیروز است. (36)
«قال رسول الله صلی الله علیه و آله : لاتزال طائفة من امتی ظاهرین علی الحق لایضرهم من خذلهم حتی یاتی امرالله و هم کذلک‏» پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: همواره دسته‏ای از امت من پشتیبان حق‏اند و دشمن گزندی به آنان نمی‏رساند تا امر خدا فرا رسد و باز هم ایشان پشتیبان حق‏اند.

پیروزی در سخنان سالار شهیدان

هنگامی که حضرت تصمیم گرفت که از مدینه حرکت کند، کاغذی خواست و روی آن خطاب به بنی‏هاشم نوشت:
«بسم‏الله‏الرحمن الرحیم من الحسین بن علی‏بن ابی‏طالب الی بنی‏هاشم اما فانه من لحق بی منکم استشهد و من تخلف لم یبلغ الفتح‏» (37) به نام خداوند بخشنده مهربان از حسین بن علی بن ابی‏طالب علیهم السلام : به بنی‏هاشم: آگاه باشید که هر کس با من بیاید شهید خواهد شد و هر کس نیاید به فتح و پیروزی دست نخواهد یافت.
«قال الحسین علیه السلام : لیس الموت فی سبیل العز الا حیاة خالدة و لیست الحیاة مع الذل الا الموت الذی لاحیاة معه‏» (38) حسین علیه السلام : مرگ در راه عزت، زندگی جاودان است و زندگی با ذلت مرگی است که حیات در آن راه ندارد.
«قال الحسین علیه السلام : و ان نغلب فغیر مغلبینا» (39) امام فرمودند: و اگر مغلوب شدیم، ما شکست ناپذیریم.

پیروزی در رجز علمدار کربلا

«لا ارهب الموت اذ الموت رقا» (40) از مرگ هراسی ندارم زیرا مرگ تکامل است.

پیروزی خون بر شمشیر

ابراهیم بن طلحه در مدینه از حضرت علی‏بن الحسین علیه السلام پرسید: چه کسی در این واقعه پیروز شد؟ فرمود: هنگام اذان معلوم می‏شود:
«اذا دخل وقت الصلاة فاذن و اقم تعرف من غلب‏» (41) وقتی هنگام نماز رسید اذان و اقامه بگو، آن‏گاه پیروز را خواهی شناخت.
سهل بن سعد نقل می‏کند: سر بریده حضرت ابوالفضل را بر بالای نیزه دیدم که خنده بر لب دارد (یعنی، بر مرگ خنده می‏زند). (42)
ره توشه راهیان نور ویژه محرم 1379/1421

پی نوشت ها:

1 - بحارالانوار، ج 44، ص 280
2 - الکآبة: اندوه و غصه
3 - بحارالانوار، ج 44، ص 284، امالی صدوق، 288
4 - مجمع مصائب اهل البیت، الخطیب الهندوبی، ج 1، ص 24
5 - همان، ص 61
6 - امالی صدوق، ص 122
7 - بحارالانوار، ج 44، ص 284
8 - امالی صدوق، ص 112
9 - وسائل الشیعه، ج 10، ص 398
10 - بحارالانوار، ج 44، ص 286
11 - یعنی امام را سنگ باران کردند.
12 - بحارالانوار، ج 44، ص 282
13 - همان، ص 288
14 - همان، ص 289
15 - کامل الزیارات، ص 131، بحار الانوار، ج 101، ص 3، ح 9
16 - همان، ص 136 و 137
17 - همان، صفحات 149، 163، 165، 184
18 - همان، صفحات 149، 163، 165، 184
19 - همان، ص 211
20 - همان
21 - همان، ص 212
22 - وسائل الشیعه، ج 3، ص 608
23 - همان
24 - همان، ج 10، ص 410 تا 412
25 - زندگانی امام حسین، مرحوم حسین عمادزاده، ص 855
26 - مفردات راغب، ص 387
27 - توبه، 111
28 - مفاتیح‏الجنان، ص 440
29 - مجادله، 21
30 - مائده، 56
31 - صافات، 172
32 - نساء، 74
33 - موسوعة، ص 362
34 - قصار الحکم، حدیث 327
35 - موسوعة، ص 362
36 - مجموعه ورام، ص 7
37 - بحارالانوار، ج 44، ص 330
38 - ادب الحسین، ص 159
39 - کتاب بر شطی از حماسه و حضور، سازمان تبلیغات اسلامی، ص 185
40 - بطال العلقمی، ص 309، رقا به معنای تکامل و ترقی است
41 - الامام زین‏العابدین، سیدعبدالرزاق مقرم، ص 370
42 - قهرمان علقمه، دکتر احمد بهشتی، ص 303


ارسال شده در تاریخ : جمعه 7 آذر 1390برچسب:, :: 10:30 :: توسط : علی منجزی

 چکیده

سنّت عزاداری امام حسین علیه‏السلام از سنّت‏های مهم و مؤثر شیعی است که در طول تاریخ دچار تحوّلاتی گردیده است. برای دست‏یابی به شیوه‏های اصیل و دور از خرافات و تحریفات این سنّت مهم، تأسّی به امامان معصوم شیعه علیهم‏السلام یکی از بهترین راه‏ها به شمار می‏آید. در این مقاله، تلاش شده است در حدّ مقدور، شیوه برگزاری سنّت عزاداری بر امام حسین علیه‏السلام توسط امامان شیعه علیهم‏السلام و اهدافی که آن بزرگواران از این کار دنبال می‏کردند، ترسیم گردد.

مقدّمه

بی‏تردید، یکی از سنّت‏های مهم شیعی، عزاداری برای شهادت امام حسین علیه‏السلام ، امام سوم شیعیان، است که در عاشورای 61 ه با وضعیتی دلخراش و بی‏سابقه همراه با عده‏ای از خویشان و اصحابش در کربلا به شهادت رسید.
قیام امام حسین علیه‏السلام چنان تأثیری در استمرار حرکت شیعه داشته که در این‏باره گفته شده است: «اِنَّ الاسلامَ عَلویٌ، و التّشیّعُ حسینی»؛(1) اسلام، علوی است و تشیّع، حسینی.

امام سجّاد علیه‏السلام در سوگ پدر

سوگواری و بزرگداشت شهادت امام حسین علیه‏السلام و یارانش از همان آغاز و توسط فرزندش علی بن حسین علیه‏السلام ملقّب به «امام سجّاد» علیه‏السلام و خواهر گرامی‏اش حضرت زینب علیهاالسلام و دیگر همراهان آن حضرت، که شاهد ماجرا بودند، برپا شده است.
امام سجّاد علیه‏السلام با توجه به حاکمیت مطلق و قساوت امویان، که اوج بی‏رحمی خود را در حادثه کربلا نشان داده بودند، دوران امامت خود را در انزوای سیاسی به سر برد و از مناقشات سیاسی کناره‏گیری کرد. ایشان در جریان رویارویی عبداللّه بن زبیر با حکومت اموی دخالت نکرد و حتی در قیام مردم مدینه در واقعه «حرّه» بر ضد حکومت یزید، بی‏طرفی اختیار کرد و به تقاضای مروان بن حکم، عامل مدینه، پناهندگی همسر و خانواده‏اش را پذیرفت و آن‏ها را به همراه خانواده خود به «ینبع» (چشمه‏سرای نزدیک مدینه، سمت راست کوه رضوی) برد. این در حالی بود که مروان ابتدا این خواهش را از عبداللّه بن عمر کرد، ولی او نپذیرفت.(2)
علاوه بر فراهم نبودن شرایط برای قیام امام سجّاد علیه‏السلام علت مهم دیگر، عظمت واقعه کربلا و رسالت بزرگی بود که این امام برای رساندن پیام عاشورا و جلوگیری از به فراموشی سپردن آن بر دوش خود احساس می‏کرد. وی بهترین راه مبارزه با حکومت اموی را زنده نگه داشتن حادثه عاشورا و افشای جنایات امویان در این واقعه می‏دانست.
امام سجّاد علیه‏السلام از هر فرصتی برای زنده نگه داشتن خاطره عاشورا و یاد امام حسین علیه‏السلام و یارانش استفاده می‏کرد. نقل شده است که ایشان هنگام نوشیدن آب به شدت می‏گریست و وقتی با پرسش اطرافیان در این‏باره روبه‏رو می‏شد، پاسخ می‏داد: «چگونه گریه نکنم، در حالی که آبی را که پرندگان و جانوران وحشی از آن آزادانه استفاده می‏کردند، بر پدرم منع نمودند؟»(3)
از امام صادق علیه‏السلام نقل شده است که علی بن حسین علیه‏السلام پس از شهادت امام حسین علیه‏السلام تا آخرین لحظات زندگی بر مصیبت پدرش گریه می‏کرد و هر گاه می‏خواست دست به سوی طعام ببرد و یا آب بنوشد گریه می‏کرد، تا جایی که یکی از غلامانش به او گفت: یابن رسول‏اللّه صلی‏الله‏علیه‏و‏آله ، چقدر گریه می‏کنید؟! می‏ترسم خود را هلاک کنید! حضرت در جواب فرمود: «همانا اندوه و غصّه‏ام را به خدا شکوه می‏کنم و می‏دانم از خدا آنچه را که شما نمی‏دانید.»(4)
در پاسخ یکی دیگر از کسانی که به گریه‏های شدید ایشان معترض بود، فرمود: «وای بر تو! یعقوب پیامبر دوازده فرزند داشت که خدا یکی را از چشم پدر دور کرد. یعقوب در فراق یوسف به قدری گریه کرد که دو چشمش نابینا و سفید شد و کمرش از غصّه یوسف خمیده گشت، در حالی که فرزندش زنده و سالم بود. ولی من با دو چشمم دیدم که پدر و برادر و عموهایم و هفده تن از اهل بیت در کنارم کشته شدند، چگونه می‏توانم گریه نکنم؟»(5)
در برخی از روایات نقل شده است که پس از خواب عجیب و عبرت‏انگیزی که همسر یزید دید و برای شوهرش نقل کرد، یزید اسرای اهل بیت علیهم‏السلام را خواست و برای دل‏جویی و جلب رضایت آنان، آمادگی خود را برای برآوردن خواسته‏ای از آنان اعلام کرد. اهل بیت امام حسین علیه‏السلام گفتند: ما بیش از هر چیز دوست داریم بر حسین علیه‏السلام گریه و زاری کنیم. سپس یزید مقدّمات عزاداری را برای آن‏ها فراهم کرد و اسرای اهل بیت هفت روز بر آن حضرت ندبه و زاری کردند.(6)
نویسنده کتاب سیاهپوشی در سوگ ائمّه نور علیهم‏السلام ، در این باره چنین آورده است: هند، همسر یزید، می‏گوید: در عالم خواب دیدم دری از آسمان باز شده است و فرشتگان گروه گروه به سوی سر حسین علیه‏السلام فرود می‏آیند و می‏گویند: السلام علیک یا ابا عبداللّه، السلام علیک یابن رسول‏اللّه. در ادامه، او در عالم رؤیا شاهد بوسیدن سر امام حسین علیه‏السلام توسط پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله و مناظر دیگری بود. هند می‏گوید: ناراحت و نگران از خواب بیدار شدم و ناگهان چشمم به نوری افتاد که از سر بریده امام حسین علیه‏السلام متصاعد بود. با مشاهده این صحنه، به جست‏وجوی یزید برخاستم و او را در اتاقی تاریک یافتم که محزون و غمگین می‏گفت: مرا چه به کار حسین؟ خواب خویش را برای او نقل کردم و او سرش را به زیر افکنده بود.
نویسنده با ذکر این رؤیا، یزید را پشیمان و نادم از جنایت خویش در کربلا دانسته است و این موضوع را عامل برخورد ملایم وی با اهل بیت علیهم‏السلام می‏داند،(7) در حالی که باید توجه داشت ترس یزید از خشم عمومی مردم و قیام بر ضد حکومت را باید عامل اصلی مدارا با اسرای اهل بیت علیهم‏السلام و سعی در جلب رضایت آنان دانست. کافی است مروری بر واقعه «حَرّه» و جنایات لشکریان یزید در مدینه، که دو سال پس از واقعه کربلا روی داد، داشته باشیم تا نادم و پشیمان بودن یزید از جنایاتش در کربلا را داستانی نادرست بدانیم.
دکتر شهیدی در این‏باره می‏نویسد: «مسلم بن عقبه، فرمانده سپاه اعزامی یزید به مدینه، سه روز شهر را به اختیار سپاهیان خونخوار شام نهاد تا هرچه خواهند بکنند و چه مردان دیندار و پارسا و شب‏زنده‏دار که کشته شد و چه حرمت‏ها که در هم شکست و چه زنان و دختران که از تجاوز این مردم وحشی نرستند! خدا می‏داند از این فاجعه تنها یک حقیقت را می‏توان دریافت و آن اینکه در این لشکرکشی، امیر و مأمور هیچ‏یک از فقه اسلام آگاهی نداشتند، و اگر داشتند بدان بی‏اعتنا بودند.»(8)
یکی از شیوه‏های امامان شیعه در برگزاری عزاداری بر امام حسین علیه‏السلام و زنده نگه‏داشتن یاد و خاطره قیام عاشورا استفاده از خطیبان و شاعران و افراد خوش‏صدا بود. به این افراد «مُنْشِدْ» می‏گفتند که معادل «مدّاح» امروزی بود. البته مسلّم است این افراد، که در محضر امامان معصوم به شعرخوانی و مرثیه‏سرایی می‏پرداختند، از هرگونه گزافه‏گویی و غلو و سخن نادرست به دور بودند و اساسا حادثه کربلا آن‏قدر دلخراش و حزن‏انگیز است که برای تحریک احساسات، نیازی به قصه‏پردازی و بیان مطالب نادرست، که متأسفانه کار برخی از مدّاحان شده، نیست.
هنگام بازگشت اهل بیت علیهم‏السلام به مدینه، کاروان آن‏ها در نزدیکی شهر اقامت کوتاهی کرد. چند تن از اهالی مدینه با کاروان اسرا برخورد کردند. یکی از آنان بشیر بن جذلَمْ بود. امام سجّاد علیه‏السلام او را شناخت و به او فرمود: ای بشیر، پدرت شاعر بود، تو هم از شاعری بهره‏ای داری؟ بشیر گفت: بلی، من خود نیز شاعرم. حضرت فرمود: ابیاتی بگو و جلوتر از ما به مدینه برو و خبر ورود ما و مصیبت قتل سیدالشهداء علیه‏السلام را به مردم اعلام کن. بشیر این ابیات را ساخت و با گریه و صدای رسا بر مردم مدینه فراخواند:
یا اهلَ یثرب لا مُقامَ لکم بِها 
قُتِلَ الحسینُ و ادمعی مِدرارٌ
الجسمُ منه بکربلاءِ مفّرجٌ
والرأسُ منه علیَ القناةِ یُدارُ.
یعنی: ای اهل مدینه، دیگر در مدینه اقامت نکنید که حسین علیه‏السلام شهید شد و به این سبب، سیلاب اشک از چشم من روان است. بدن شریفش در کربلا و در میان خاک و خون افتاده و سر مقدّسش را بر سر نیزه‏ها در شهرها می‏گردانند.
بنا به قول ابی مخْنَفْ، زنی در مدینه باقی نماند، جز آنکه از خانه بیرون رفت و مردمان سیاه پوشیدند و فریاد گریه و ناله سر دادند.(9)

امام جعفر صادق علیه‏السلام و عزاداری امام حسین علیه‏السلام

شیعه امامیه بسیاری از احادیث و روایات خود، به ویژه در مسائل فقهی، را از امام ششم، جعفر بن محمّد صادق علیه‏السلام ، گرفته و بسیاری از سنّت‏ها و آداب و رسوم شیعه منسوب به ایشان است، تا آنجا که مذهب شیعه امامیه را «مذهب جعفری» می‏نامند. این مسئله مرهون شرایطی بود: سلسله بنی‏امیّه در سراشیبی سقوط قرار داشتند و خاندان عبّاسی هم هنوز قدرت تثبیت‏شده‏ای نداشتند.
امامت امام صادق علیه‏السلام از سال 114 تا 148 ق طول کشید که دوران نسبتا طولانی 34 ساله را شامل می‏شد. از این مدت، 18 سال در اواخر دوران اموی سپری شد و 16 سال در اوایل دوران خلافت عبّاسی گذشت. امام صادق علیه‏السلام با استفاده از این شرایط، نسبت به بسط و گسترش فرهنگ اسلامی و شیعی تلاش وافری نمود و به تدوین و تعمیق فقه و مبانی و سنن شیعی همّت گمارد و شاگردان زیادی در این جهت پرورش داد. روایات زیادی از بزرگداشت واقعه کربلا و شهادت حسین بن علی علیه‏السلام و یارانش توسط این امام نقل شده است که به برخی از آن‏ها اشاره می‏شود:
از عبداللّه بن سنان روایت شده است که در روز عاشورا بر امام جعفر صادق علیه‏السلام وارد شدم، در حالی‏که جمع زیادی اطراف ایشان را فرا گرفته بودند و ایشان چهره‏ای اندوهناک و غمگین و اشکبار داشت. عرض کردم: یابن رسول اللّه، از چه می‏گریید؟ خداوند دیده شما را نگریاند. فرمود: آیا تو در بی‏خبری به سر می‏بری؟ مگر نمی‏دانی در چنین روزی حسین علیه‏السلام به شهادت رسید؟ گریه به او امان نداد تا سخن بیشتری بگوید و همه مردم به گریه افتادند.(10)
چنانچه این روایت را درست بدانیم، به اوج خفقان عصر اموی و شدت برخورد آنان با سنّت‏های شیعی و به ویژه عزاداری امام حسین علیه‏السلام پی می‏بریم که حتی یاران نزدیک امامان شیعه را نیز در بی‏خبری نگه می‏داشت که البته جای تأمّل دارد.
زید الشحّام نقل می‏کند که روزی نزد امام صادق علیه‏السلام بودیم. جعفر بن عثمان وارد شد و نزدیک امام نشست. امام به او فرمود: شنیده‏ام که تو درباره حسین علیه‏السلام شعر می‏گویی. جعفر گفت: آری. با درخواست امام، جعفر اشعاری در رثای امام حسین علیه‏السلام خواند و امام و جمع حاضر گریه کردند. اشک بر چهره امام جاری گشت و فرمود: ای جعفر، فرشتگان مقرّب الهی سخن تو را شنیدند و گریه کردند، همچنان‏که ما گریه کردیم. سپس فرمود: «کسی که برای حسین علیه‏السلام شعر بگوید، خود گریه کند و دیگران را بگریاند، خدا بهشت را بر او واجب می‏کند و گناهانش را می‏آمرزد.»(11)
محمّد بن سهل می‏گوید: در ایام تشریق(12) به همراه کمّیت شاعر، خدمت امام جعفر صادق علیه‏السلام رسیدیم. کمّیت به امام عرض کرد: اجازه می‏فرمایید: شعر بخوانم؟ حضرت فرمود: بخوان که این ایّام روزهای بزرگی هستند. پس حضرت خانواده خود را گفت که نزدیک آیند و به اشعار کمّیت گوش دهند. کمّیت اشعاری در رثای امام حسین علیه‏السلام خواند. امام در حق کمیّت دعا کرد و برای او آمرزش طلبید.(13)
شیخ فخرالدین طریحی در کتاب منتخب روایت کرده است: چون هلال عاشورا پدیدار می‏شد، حضرت صادق علیه‏السلام اندوهناک می‏گردید و بر جدّ بزرگوارش سیدالشهداء علیه‏السلام می‏گریست و مردم از هر جانب به خدمت ایشان می‏آمدند و با او نوحه و ناله می‏نمودند و بر آن حضرت تعزیت می‏دادند و چون از گریه فارغ می‏گشتند، حضرت می‏فرمود: «ای مردم، بدانید که حسین علیه‏السلام نزد پروردگار خود زنده و مرزوق است و پیوسته به عزاداران خود نگاه می‏کند و بر نام‏های ایشان و پدرانشان و جایگاهی که در بهشت برای آن‏ها مهیّاست از همه داناتر است.»(14)
همچنین امام صادق علیه‏السلام از امام حسین علیه‏السلام نقل می‏کند: «اگر زائر و عزادار من بداند که خداوند چه اجری به وی عطا خواهد فرمود، هر آینه شادی او از اندوهش بیشتر خواهد بود و زائر امام حسین علیه‏السلام با اهل خود برنمی‏گردد مگر مسرور، و عزادار من از جای برنخیزد، مگر آنکه جمیع گناهانش آمرزیده می‏گردد و مانند روزی می‏شود که از مادر متولّد شده است.»(15)
تأکید امام صادق علیه‏السلام به زنده و گواه بودن امام حسین علیه‏السلام ، اشاره به آیاتی از قرآن کریم است که ویژگی‏های شهید را بیان می‏کند.(16) این مسئله بیانگر آن است که امام صادق علیه‏السلام تلاش می‏کردند فضای مسمومی را که بنی‏امیّه برای امامان شیعه از جمله امام حسین علیه‏السلام در جامعه ایجاد کرده بودند و آن‏ها را افرادی طاغی و یاغی نسبت به حاکم اسلامی و امیرالمؤمنین می‏دانستند، با برپایی مجالس عزاداری و بیان حقایقی پیرامون شخصیت و قیام امام حسین علیه‏السلام پاک کنند و مسلمانان را به حقایق آگاه سازند و در این‏باره، به قرآن، که مورد وثوق و اجماع مسلمانان است، متوسّل می‏شدند.

عزاداری امام حسین علیه‏السلام در محضر امام رضا علیه‏السلام

در منابع، اشاراتی به چگونگی برپایی مراسم عزاداری امام حسین علیه‏السلام توسط امامان دیگر شیعه از جمله امام موسی کاظم و امام رضا علیهماالسلام نیز شده است. در مورد امام موسی بن جعفر علیه‏السلام از قول فرزند بزرگوارش نقل شده است: «همین که محرّم فرامی‏رسید، دیگر کسی خنده‏ای بر لب آن حضرت نمی‏دید و همواره اندوهگین بود تا دهه عاشورا بگذرد و چون روز دهم فرامی‏رسید، این روز، روز نهایت غم و مصیبت بود و می‏فرمود: این است آن روزی که جدّم حسین علیه‏السلام در چنین روزی کشته شد.»(17)
ریّان بن شبیب نقل می‏کند که روز اول محرّم بر ابی الحسن الرضا علیه‏السلام وارد شدم. حضرت به من فرمود: «ای پسر شبیب، اگر بر حسین علیه‏السلام بگریی چندان‏که اشک بر گونه‏هایت جاری شود، خدای تعالی هر گناهی که کرده‏ای بیامرزد» سپس فرمود: «اگر می‏خواهی در درجات بهشت با ما باشی، برای اندوه ما اندوهناک باش و در خوشحالی ما شادمان.»(18)
دِعْبِل خُزاعی، شاعر معروف اهل بیت علیهم‏السلام ، روایت کرده است: در ایّام عاشورا خدمت علی بن موسی علیه‏السلام رسیدیم. دیدیم آن حضرت با اصحاب خود ملول و محزون نشسته‏اند. چون مرا دید، فرمود: «مرحبا به تو ای دعبل! مرحبا به یاری‏کننده ما به دست و زبان خود!» پس مرا طلبید و نزد خود نشاند و فرمود: «ای دعبل، دوست دارم که شعری برای من بخوانی که این ایّام، ایام حزن ما اهل بیت و ایام سرور اعدای ما، بخصوص بنی‏امیّه، بوده است. ای دعبل، کسی که بگرید و بگریاند بر مصیبت ما و آنچه که دشمنان بر ما وارد کرده‏اند، حق تعالی او را در زمره ما محشور گرداند. ای دعبل، کسی که در مصیبت جدّم امام حسین علیه‏السلام بگرید، البته خداوند گناهان او را بیامرزد» و بعد برخاست و پرده در میان ما و اهل حرم زد و ایشان را بین پرده نشانید تا در مصیبت جدّ خود بگریند. سپس به من فرمود: «ای دعبل، مرثیه بخوان برای حسین علیه‏السلام که تو تا زنده‏ای ناصر و مادح ما هستی. با این کار، به ما یاری کن و در این‏باره کوتاهی مکن.»
دعبل می‏گوید: اشک از چشمان من جاری شد و شروع به شعرخوانی در رثای امام حسین علیه‏السلام کردم.(19)
شیخ صدوق روایت کرده است که امام رضا علیه‏السلام می‏فرمود: «محرّم ماهی بود که مردم در زمان جاهلیت قتال و جدال را در آن حرام می‏دانستند. اما این امّت جفاکار حرمت این ماه را نگه نداشتند و خون ما را حلال و احترام ما را ضایع و اهل بیت ما را اسیر کردند. خیمه‏های اهل بیت را سوزاندند و اموال آنان را به غارت بردند و هیچ حرمتی از برای رسول‏اللّه صلی‏الله‏علیه‏و‏آله در حق ما لحاظ نکردند. روز قتل امام حسین علیه‏السلام چشم‏های ما را مجروح و اشک ما را جاری و عزیز ما را ذلیل گردانیدند. پس بر مثلِ حسین علیه‏السلام باید گریه‏کنندگان بگریند؛ زیرا که گریستن بر او گناهان بزرگ را محو می‏کند.»(20)

نتیجه

در پایان، لازم است به چند نکته در مورد اهداف و چگونگی عزاداری امام حسین علیه‏السلام از سوی امامان شیعه علیهم‏السلام اشاره شود: اول اینکه امامان شیعه با برپایی عزاداری امام حسین علیه‏السلام تلاش می‏کردند حقّانیت امام حسین علیه‏السلام و باطل بودن ادعاهای یزید و امویان را ثابت کنند، و این نشان‏دهنده آن است که جوّ عمومی جامعه اسلامی چنان مسموم بود که حتی برخی از اصحاب و یاران امامان شیعه از این موضوع غافل بودند؛(21) چنان‏که در بسیاری از روایات و دعاهایی که از امامان شیعه بر جای مانده‏اند به‏طور مرتّب تکرار می‏شود که امام حسین علیه‏السلام برای خدا و برپا کردن احکام اسلامی همچون نماز و امر به معروف و نهی از منکر قیام کرد.(22)
دوم اینکه امامان شیعه علیهم‏السلام با برپایی عزای امام حسین علیه‏السلام و منسوب کردن خویش به ایشان، سعی در اثبات حقّانیت خود و ستمگری و بطلان دشمنان و حکومت زمان خود داشتند و برپاداری عزای امام حسین علیه‏السلام را بهترین و مؤثرترین شیوه مبارزه در زمان خویش می‏دانستند. امام رضا علیه‏السلام وقتی مصیبت‏های امام حسین علیه‏السلام و یارانش را بیان می‏کرد، به جای ایشان، کلمه ما را به کار می‏برد: «این امّت جفاکار، خون ما را حلال و احترام ما را ضایع و اهل بیت ما را اسیر کردند و خیمه‏های حرم ما را سوختند و اموال ما را به غارت بردند و هیچ حرمتی از برای رسول‏اللّه صلی‏الله‏علیه‏و‏آله در حق ما لحاظ نکردند.»(23) در روایت معروف «سلسلة الذهب» نیز امام رضا علیه‏السلام شرط وارد شدن به قلعه توحید و ایمن ماندن از عذاب را پذیرفتن امامت خویش بیان می‏کنند.(24)
در این زمینه، امامان شیعه علیهم‏السلام به آیات قرآن، که مورد وثوق همه فرقه‏های اسلامی است، متمسّک می‏شدند؛ چنان که آیاتی از قرآن که در رابطه با حقوق اهل بیت پیامبر علیهم‏السلام بر امّت اسلامی هستند،(25) در روایت اخیر مورد توجه قرار گرفته‏اند و یا در روایتی دیگر به آیاتی از قرآن که خصوصیات شهید راه خدا را بیان می‏کند، اشاره شده است.(26)
در مورد کیفیت و مدت برگزاری مراسم عزاداری در حضور امامان شیعه علیهم‏السلام نیز از روایات و شواهد تاریخی چنین برمی‏آید که بر خلاف ادعای پنهانی بودن این مراسم در زمان ایشان، امامان شیعه علیهم‏السلام برای رسیدن به اهداف مقدّس خویش، سعی می‏کردند این مراسم را به صورت دسته‏جمعی، حتی اگر شده با حضور خانواده خویش، علنی و در ملأ عام و در هر فرصت ممکن برپا دارند.
ابن قولویه از ابن هارون مکفوف(27) روایت کرده است: خدمت امام جعفر صادق علیه‏السلام رسیدم، به من فرمود: در مصیبت حسین علیه‏السلام شعری بخوان. ابوهارون به شیوه رسمی و ـ به قول معروف ـ «کتابی» اشعار خود را خواند. حضرت به او فرمود: به همان نحوی که نزد قبر آن حضرت می‏خوانی، مرثیه‏سرایی کن؛ یعنی همراه با حزن و اندوه و سوز و گداز. او می‏گوید: پس من این بیت را خواندم:
اَمِر علی حدثِ الحسین
ِ فقُل لاِعظُمهِ الزکیّه.
یعنی بر مزار حسین گذر کن و به استخوان‏های پاکش بگو.
و چون حضرت گریست، من ساکت شدم. فرمود: بخوان. من چند بیت دیگر خواندم، بعد فرمود: باز هم بخوان. من این بیت را خواندم:
یا مریم قومی فانّه بی مولاکِ
و علی الحسینِ فاسعدیِ ببکاکِ.
پس حضرت گریست و اهل حرم به ناله و شیون آمدند و چون ساکت شد، فرمود: «ای اباهارون، هر که شعری در مصیبت حسین علیه‏السلام بسراید، پس بگریاند ده نفر را، بر او بهشت واجب است» و سپس نفرات را کم کرد تا به یک نفر رسید و فرمود: «هر که بخواند شعری در مصیبت حسین علیه‏السلام و یک نفر را بگریاند، بهشت بر او واجب است.»(28)
از این روایت برمی‏آید که امامان شیعه علیهم‏السلام عزاداری با سوز و گداز و همراه با گریه و زاری را تشویق و تبلیغ می‏کردند و برای آن ثواب زیادی قایل بودند. همچنین سعی می‏کردند اقوام و بستگان خود را نیز در این‏گونه مراسم شرکت دهند.
امام صادق علیه‏السلام با لحنی تشویق‏گونه خطاب به فضیل بن یسار می‏فرماید: «آیا مجلس تشکیل می‏دهید و با هم درباره ما سخن می‏گویید؟» فضیل می‏گوید: آری. امام می‏فرماید: «من این مجالس را دوست دارم. پس هدف ما را زنده نگه دارید. خدا رحمت کند کسی را که هدف و امر ما را احیا کند. ای فضیل، کسی که ما را به یاد آورد و یا نزدش از ما یاد شود و از دیدگانش به اندازه بال مگسی اشک بیرون آید، خداوند گناهانش را بیامرزد.»(29)
نکته قابل توجه در مورد روایت اخیر، این است که برخی بخشیدن گناه در اثر عزاداری و گریستن بر امام حسین علیه‏السلام را بهانه‏ای برای مرتکب شدن گناهان و محرّمات الهی و ترک واجباتی همچون نماز قرار داده‏اند، و حال آنکه حضرت امام حسین علیه‏السلام برای ترک حرام الهی (بیعت با حاکم ظالم و فاسد) و انجام واجبات شرعی (امر به معروف و نهی از منکر) قیام کرد و در این راه به شهادت رسید. خواندن نماز ظهر عاشورا در شرایط بسیار دشوار و فرصت گرفتن از دشمن در شب آخر برای خواندن قرآن و نماز، حکایت از عشق امام حسین علیه‏السلام به نماز و قرآن دارد. بنابراین، شاید بتوان سیره امامان شیعه علیهم‏السلام و نقل برخی از این‏گونه روایات را این‏گونه تفسیر کرد که عزاداری امام حسین علیه‏السلام باید عامل دمیدن روح امید در آحاد جامعه اسلامی، حتی گناه‏کاران باشد. گریه بر امام حسین علیه‏السلام می‏تواند به گناه‏کاران این امید را ببخشد که در آن‏ها تحوّل ایجاد شود و بین آن‏ها و گناه فاصله ایجاد کند و آن‏ها را آماده انجام واجبات الهی تا حدّ شهادت در راه خدا گرداند. بنابراین، عزاداری بر امام حسین علیه‏السلام گناهان گذشته را می‏آمرزد، نه گناهان آینده را.
در کتاب وسائل الشیعه از قول امام صادق علیه‏السلام آمده است: «در ماجرای کربلا، زنان فاطمی در عزای حسین بن علی علیه‏السلام گریبان چاک نمودند و صورت‏ها خراشیدند و باید در مثل چنین مصیبتی، گریبان‏ها چاک زد.»(30)
کتاب عزاداری از دیدگاه مرجعیت شیعه، این روایت را منطبق بر فرموده حضرت صاحب‏الامر(عج) در زیارت «ناحیه مقدّسه» می‏داند. در این زیارت، از قول امام زمان علیه‏السلام آمده است: «چون زنان اهل بیت در روز عاشورا، اسب تو را بدان حالت دیدند، از پس پرده‏ها بیرون آمدند، گیسوان خود را پریشان کردند و سیلی بر صورت می‏نواختند.»(31)
اما چه بسا نشر این‏گونه روایات عامل رفتارهایی خارج از ضوابط اسلامی در دوران حکومت آل‏بویه گردید. بنا به نوشته مورّخانی همچون ابن کثیر و ابن خلدون، در زمان معزّالدوله دیلمی، روز عاشورا زنان با موی پریشان و چهره سیاه کرده از خانه‏هایشان خارج می‏شدند و بر سر و صورت می‏کوفتند و جامعه بر تن می‏دریدند و در عزای امام حسین علیه‏السلام می‏گریستند.(32)
روشن است که عزاداری امام حسین علیه‏السلام از امور مستحب است، و غیرمنطقی و غیرعقلانی و طبیعتا غیرشرعی است که پیشوایان شیعه علیهم‏السلام عمل مستحبی را انجام دهند که مقدّمات آن حرام شرعی باشد. از ساحت مقدّس امامان شیعه علیهم‏السلام و علمای راستین تشیّع، تأیید چنین اعمالی به دور است. بنابراین، باید در صحّت این‏گونه روایات و ادعیه، که با اصول اسلامی و سیره معصومان علیهم‏السلام مغایرت دارد، تردید جدّی نمود.

پی‏نوشت‏ها: 

1. محمدحسین مظفّر، تاریخ شیعه، ترجمه محمدباقر حجتی، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، 1368، ص 69.
2. محمد بن جریر طبری، تاریخ طبری (تاریخ الرسل والملوک)، ترجمه ابوالقاسم پاینده، تهران، اساطیر، 1362، ج 7، ص 3103. در واقعه حرّه، که در سال 62 ق روی داد (برخی سال 63 و بعضی سال 64 نوشته‏اند)، عبداللّه بن حنظله با پشتیبانی مردم مدینه علیه حکومت یزید قیام کرد و پس از پیروزی بر امویان به سرکردگی مروان بن حکم، عامل یزید در مدینه، حکومت را به دست گرفت.
3. ابی الفداء (اسماعیل) ابن کثیر الدمشق، البدایة و النهایة، بیروت، مکتبه المعارف، 1977 م، ج 9، ص 107.
4. این عبارت ترجمه آیه‏ای از قرآن است: «قال اِنّما اَشکو بَثّی و حَزنی الی اللّه و اَعلمُ مِنَ اللّه مَا لاتَعلمون.» (یوسف: 86) ر. ک: محمد بن علی بن بابویه (شیخ صدوق)، امالی، ترجمه محمدباقر کمره‏ای، تهران، کتابخانه اسلامی، 1362 ش، مجلس 29، ص 141.
5. جعفر بن محمّد بن قولویه، کامل الزیارات، نجف، مطبعة المرتضویه، 1356 ق، باب 32، ص 115.
6. لوط بن یحیی بن سعید العامدی ازدی کوفی، نصوص من تاریخ ابی محنف، بیروت، دارالحجّة البیضاء، 1419 ق / 1999 م، ج 1، ص 500 / همچنین ر. ک: محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، بیروت، دارالاحیاء التراث العربی، 1403 ق (1983 م)، ج 45، ص 196 / فخرالدین طریحی، المنتخب، قم، منشورات الرضی، 1362 ش، ج 2، ص 482.
7. علی ابوالحسنی (منذر)، سیاهپوشی در سوگ ائمّه نور علیهم‏السلام ، قم، الهادی، 1357، ص 126.
8. جعفر شهیدی، تاریخ تحلیلی اسلام تا پایان امویان، تهران، مرکز نشر دانشگاهی، 1380، ص 190. برای اطلاع بیشتر درباره واقعه حرّه ر. ک: طبری، پیشین، ج 7، ص 3116 به بعد / عزالدین ابی الحسن ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، بیروت، دارصادر، 1402 ق / 1982 م، ج 5، ص 2301 به بعد.
9. ازدی کوفی، نصوص من تاریخ ابی مخنف، ج 1، ص 503 به بعد.
10. شیخ صدوق، امالی، مجلس 27.
11. سید شرف‏الدین، فلسفه شهادت و عزاداری حسین بن علی علیه‏السلام ، ترجمه علی صحّت، تهران، مرتضوی، 351، ص 68.
12. روزهای دهم، یازدهم و دوازدهم ذی‏حجّه را که حجّاج در سرزمین «منی» بیتوته می‏کنند و حالت اعتکاف دارند، «ایّام تشریق» می‏گویند.
13. ابن قولویه، پیشین، باب 32، ص 112.
14. فخرالدین طریحی، پیشین، ج 2، ص 483.
15. همان.
16. برای مثال، آیه «ولا تحسبنَّ الذین قُتلوا فی سبیلِ اللّهِ امواتا بَل احیاء عندَ ربِّهم یُرزقون.» (بقره: 155)
17. شیخ صدوق، پیشین، مجلس 27.
18. همان.
19. ابن قولویه، پیشین، باب 32، ص 112.
20. شیخ صدوق، پیشین، مجلس 27، ص 129 و 130.
21. امام صادق علیه‏السلام در پاسخ عبداللّه بن سنان، یکی از اصحابش، که علت اندوهگین و عزادار بودن حضرت و اطرافیانش در عاشورا را پرسیده بود، فرمود: «آیا تو در بی‏خبری به سر می‏بری؟ مگر نمی‏دانی در چنین روزی حسین علیه‏السلام به شهادت رسید.» (ر. ک: علی ربّانی خلخالی، عزاداری از دیدگاه مرجعیت شیعه، قم، مکتب الحسینی، 1400 ق، ص 30.)
22. برای مثال، دعای زیارت «امین اللّه»، که منسوب به امام سجّاد علیه‏السلام ، و زیارت عاشورا، که به امام باقر علیه‏السلام منسوب است.
23. شیخ صدوق، پیشین، مجلس 27، ص 128.
24. «کلمة لااله الااللّه حصنی فَمن دَخلَ حصنی اَمِن مِن عذابی بشرطها و شروطها و اَنا مِن شروطها.» (ابی جعفر محمد بن علی بن الحسن بن موسی بن بابویه (شیخ صدوق)، عیون اخبار الرضا علیه‏السلام ، ترجمه محمد تقی اصفهانی، بی‏جا، علمیه اسلامی، بی‏تا، ج 1، ص 374.)
25. «قُل ما اسألکم علیه اجرا الاّ المودةَ فِی القُربی.» (شوری: 23)
26. همان.
27. «مکفوف» به معنای نابیناست و به دلیل نابینا بودن ابوهارون، به او «مکفوف» می‏گفتند.
28. شیخ عباس قمی، منتهی الآمال، تهران، مقدّس، 1379، ص 707 به بعد.
29. سید شرف‏الدین، پیشین، ص 7.
30. شیخ حرّ عاملی، وسائل الشیعه، باب 31، ص 66.
31. علی ربّانی خلخالی، پیشین، ص 66.
32. ابن کثیر، پیشین، ج 11، ص 259 / عبدالرحمن بن محمّد ابن خلدون، تاریخ ابن خلدون، المسمّی بکتاب العبر و دیوان المبتدأ و الخبر فی ایّام العرب و العجم البربر و من عاصرهم من ذوی السلطان الاکبر، بیروت، مؤسسة جمال للطباعة و النشر، بی‏تا، ج 3، ص 425.
* دانشجوی دکتری تاریخ اسلام دانشگاه تربیت مدرّس.


ارسال شده در تاریخ : جمعه 6 آذر 1390برچسب:, :: 10:27 :: توسط : علی منجزی

 ریا و تظاهر مذموم اغلب بخاطر احساس حقارت، عدم ارزشمندی و عزت نفس، غفلت از استعدادهای بالفعل و بالقوه،و فزون خواهی و هوای نفس پدید می آید. حضرت علی ـ علیه السلام ـ می فرمایند: (نفاق المرء من ذل یجده فی نفسه؛ دورویی و تظاهر فرد بخاطر احساس کوچکی ای است که فرد در خود احساس می کند.

 

 


ریا
چگونه از از ریا و دوروئی و خودنمایی دور شویم؟

 

 

پاسخ :

آشنایی انگیزه های خودنمایی می تواند کمک بسیار خوبی برای درمان آن باشد پس بهتر است در ابتدا با این انگیزه ها آشنا شویم و بعد متناسب با هر کدام راه حلی بیان داریم. البته قبل از بحث لازم است بگوییم که خودنمایی می تواند در لباس علم، مهمانداری، ورزش و عبادت و... ظاهر شود.

1. ستایش خواهی؛ میل به خودنمایی، خواستاری جلب توجه، دوستداری سرشناس شدن و مقبولیت اجتماعی از نیازهای عاطفی و روانی افراد به شمار می رود اما در جوان این میل زنده تر و فعال تر است.[1]

درمان کلی: ما باید مراقب باشیم که این میل را به مسائل عبادی و بندگی سرایت ندهیم اما در بقیه کارها تا حدی این میل پذیرفته شده است و حتی باعث رشد می گردد. مثلاً اشکالی ندارد فرد مثلاً با کار هنری و یا درخشیدن در یک کار این میل را ارضا کند البته این کار باید به گونه انجام شود که باعث خودخواهی و غرور نشود.

2. احساس حقارت: ضعف ها و زبونی ها، کمبودها و نارسایی ها، ناداری ها و ناتوانی ها و بالاخره کاستی ها و عقب ماندگی ها در زندگی عموم افراد مسایلی هستند که آنان را به احساس کمتری و کوچکی و حقارت وا می دارد[2] حال گاهی افراد برای جبران این کمبودها دست به «اعمال جبرانی» می زند تا اعلام کند که من چیزی کم ندارم و... اما اغلب این جبران مشکلاتی به پا می آورد فردی که از درون احساس پوچی می کند به هر ترفندی چنگ می زند تا از آن نجات یابد امّا همه بی فایده اند. او بیشتر تلاش می کند به دیگران بنمایاند که او چیزی کم ندارد[3] و این خودنمایی و تظاهر را در لباس، گفتار و نوع کلمات، شیوه های رفتاری حتی در عبادات نشان می دهد.

گاهی انسان بخاطر کسب منفعت و دفع ضرر در دیگران تظاهر و خودنمایی و ریا می کند در کارهای خیر لازم به ظاهرسازی دروغین نیست اما برخی برای جلب منفعت و دفع خطر و ضرر از این ترفندها کمک می گیرند ( یکی از راه هایی که دشمن و شیطان از آن برای فریب استفاده می کند همین راه است)

 

 

درمان: از منظر روان شناسی عقده حقارت از وجود نقص در بدن، محرومیت روحی و مادی. رفتار خشن اطرافیان لغزش های اخلاقی و تداعی و تجدید خاطر آنها و وجود یک خاطره تلخ و حادثه غمبار رخ می دهد البته همیشه عقده حقارت به شکل خودنمایی و تظاهر خود را نشان نمی دهد گاهی باعث گوشه نشینی، خودخوری و سرانجام افسردگی می گردد.[4]

 

 

در درمان باید به این نکته توجه داشت که:

احساس حقارت

الف. احساس حقارت: زنگ خطر و موهبتی است که انسان را می تواند آگاه کند تا او با اراده خود دنبال حل مشکل بر آید.

ب. عقدة حقارت: عقده حقارت وقتی است که انسان در ابتدا احساس حقارت می کند و بعد او در پی درمان بر نمی آید و آن را قبول می کند و برای خود بازگو می کند. پس جلوی خطر را زودتر بگیریم: احساس حقارت ادراک حقارت عقده حقارت.

دکتر ب رامینس می گوید : هنگامی که به حقارت و عدم کفایت خود معتقد شدیم خود را زندانی کرده ایم.[5]

 

بهترین راه درمان

1. انسان باید از خود و استعدادهایش ارزیابی بالایی کند سرمایه توانائی های ما محدود نیست اگر نقصی در جسم و روحمان داریم. سعی کنیم استعدادهای بالقوه مثبتمان را بسیج کنیم و به مسیر خود حرکت دهیم. موفقیت های جانبازان، معلولین و... سرمشق ماست.

2. گاهی فراموشی گذشته خود نعمت است. این امر باعث آرامش خاطر انسان می شود گاهی لازم است انسان با مشکلات کنار بیاید گذشته تلخ خود را فراموش کند و واقع بین باشد تا درمان شود.

3. جایگزین کردن افکار مثبت در ذهن، تلقین مثبت، استفاده از کلمات با بار هیجانی مثبت (عدم همنشینی با افراد منفی باف)

4. تلاش و کار (بهترین درمان است)، کار جسم را ورزیده، روح را بانشاط و... می کند امروزه کاردرمانی به عنوان یکی از درمان های موفق در افسردگی، اضطراب، حقارت و... به شمار می رود.[6]

صلوات بر پیامبر و اهل بیت ـ علیهم السلام ـ پیامبر ـ صلی الله علیه و آله ـ فرمودند صلوات بر من و اهل بیتم ـ علیهم السلام ـ نفاق را ذائل می کند. الصلاة علی و علی اهل بیتی تذهب بالنفاق

 

 

5. اختلال شخصیت نمایشی: ویژگی اصلی این اختلال رفتار توجه طلبانه و هیجان پذیری «مفرط و فراگیر» است این الگو در اوایل بزرگسالی و در زمینه های گوناگون ظاهر می شود از جمله اختلال های دیگری که جنبه تظاهر دارد. اختلال شخصیت خودشیفته و اختلال ساختگی (تمارض) است.[7]

 

درمان: این بیماری ها با مراجعه به مشاوره های روان شناسی و انجام تمرین های خودیاری ای که مشاور به انسان می دهد قابل درمان است این قسم (اختلالات شخصیت نمایشی، خودشیفته و ساختگی) از موارد قبلی بسیار وخیم تر است که روان درمانی و گاهی دارودرمانی می طلبد. و اراده فرد و کمک اطرافیان در حل این مشکل بسیار مهم است.

گوسفند بره نفاق گرگ

6. جلب منفعت و دفع ضرر: گاهی انسان بخاطر کسب منفعت و دفع ضرر در دیگران تظاهر و خودنمایی و ریا می کند در کارهای خیر لازم به ظاهرسازی دروغین نیست اما برخی برای جلب منفعت و دفع خطر و ضرر از این ترفندها کمک می گیرند ( یکی از راه هایی که دشمن و شیطان از آن برای فریب استفاده می کند همین راه است)

طبق آنچه گفته شده باید بگوئیم ریا و تظاهر مذموم اغلب بخاطر احساس حقارت، عدم ارزشمندی و عزت نفس، غفلت از استعدادهای بالفعل و بالقوه،و فزون خواهی و هوای نفس پدید می آید. حضرت علی ـ علیه السلام ـ می فرمایند: (نفاق المرء من ذل یجده فی نفسه؛ دورویی و تظاهر فرد بخاطر احساس کوچکی ای است که فرد در خود احساس می کند)8]

 

برخی از راه های دیگر درمان

1. توجه به جایگاه و مقام و منزلت خود، خلیفه الله، مسجود ملائک.

رسد آدمی به جایی که به جز خدا نبیند بنگر تا چه حد است مقام آدمیت

2. صلوات بر پیامبر و اهل بیت ـ علیهم السلام ـ پیامبر ـ صلی الله علیه و آله ـ فرمودند صلوات بر من و اهل بیتم ـ علیهم السلام ـ نفاق را ذائل می کند. الصلاة علی و علی اهل بیتی تذهب بالنفاق.[9]

3. توجه به اینکه ریا لذت آنی و رضایت مخلوق را در پی دارد که هر دو گذراست ولی اخلاص لذت عقلی و رضایت خداوند و کمال فرد را در پی دارد که جاوید و ماندگار است.

فرد ریاکار بخاطر تعارضی که در درون (وجدان) و رفتار بیرونی دارد اعمالش را به طور واضح (اغلب اوقات) مشخص است که ریاکارانه است به همین خاطر بیشتر مردم به او با دید منفی نگاه می کنند و او از محبوبیت دلخواه برخوردار نمی شود

 

 

4. توجه به توبیخ خداوند روز قیامت که به بنده اش می گوید ثواب عملت را از آن کسی بخواه که برایش عمل انجام دادید (ر.ک: معراج السعادة)

 

5. فرد ریاکار بخاطر تعارضی که در درون (وجدان) و رفتار بیرونی دارد اعمالش را به طور واضح (اغلب اوقات) مشخص است که ریاکارانه است به همین خاطر بیشتر مردم به او با دید منفی نگاه می کنند و او از محبوبیت دلخواه برخوردار نمی شود .

6. مبارزه با خودخواهی صفات منفی همه ریشه در خودخواهی دارند[10] (مبارزه با خود صفت و مبارزه با خودخواهی اگر با خود صفت به تنهایی مبارزه شود و حس خودخواهی باقی مانده باشد باز هم صفت ریا از آن رشد می کند)

7. کوشش در تقویت فضائل و انجام عبادات. چون بین فضائل و رذائل تلازم است هر قدر کفه فضائل سنگین تر شود کفه رذایل سبک تر و بی وزن تر می گردد (تقویت فضائل = تضعیف رذائل)[11]

8. معاشرت با افراد مخلص (او باعث تقویت روحی انسان می شود و خود یک الگو عملی زنده برای حرکت ماست)

9. دعا و توسل به اهل بیت ـ علیهم السلام ـ جهت خلاصی از شرّ شیطان و هوای نفس و درخواست توفیق عمل خالصانه.

10. ازدیاد بینش و آگاهی درباره هدف خلقت، حقیقت عبودیت، صفات خدا و...

11. خودتشویقی (هنگام انجام عمل خالصانه) و خودتنبیهی (هنگام تظاهر مثل انفاق کردن، کمک اضافی به پدر و مادر در کارهای منزل)

12. تلقین این که عمل ریاکارانه عمل پوچی است.

13. ذکر گفتن مدام (باعث غفلت زدایی می گردد) صلوات، لا اله الا الله و... .

14. توجه به اینکه حقیقت ریا استهزاء و تمسخر خداست (ندیدن و لحاظ کردن خدایی که ناظر است)[12] 

پیامبر اکرم ـ صلی الله علیه و آله ـ فرمودند: صلوات و بر من و اهل بیت من ـ علیهم السلام ـ نفاق را از بین می برد. (میزان الحکمه، ج 4، ص 3344)

 

پی نوشت ها:

[1] . دنیای جوان، دکتر علی قائمی، انتشارات سازمان ملی جوانان، ص 140.

[2] . نیازهای جوانان، احمد صادقی اردستانی، قم، نشر خرم، 1376، ص 231.

[3] . آدلر می گوید خودنمایی واکنش است در برابر احساس حقارت واقعی یا خیالی، ر.ک: خود و ناخود، محمود اکبری، نشر سماء 1381، ص 154.

[4] . نیازهای جوان، ص 232.

[5] . همان، ص 249-245، (اقتباس).

[6] . همان، ص 249-245، (اقتباس).

[7] . اختلال های روانی DSM-4-IR، دکتر محمدرضا نیکخو، 1381، انتشارات سخن، ص 7680 و 1044 و 1039 اقتباس.

[8] . میزان الحکمه، محمدی ری شهری، چهار جلدی، ج 4، ص 3338، دارالحدیث، قم.

[9] . همان، ص 3344.

[10] . اخلاق اسلامی، محمدعلی سادات، 1368، چاپ ششم، نشر سمت، ص 265 (اقتباس).

[11] . همان، ص 266.

[12] . خلاصه معراج السعاده، شیخ عباس قمی، مؤسسه در راه حق.


ارسال شده در تاریخ : جمعه 4 آذر 1390برچسب:, :: 10:25 :: توسط : علی منجزی

 حتما نام کرام الکاتبین را شنیده اید ؟!همان ملک گرامی ای که مأمور نوشتن اعمال است ، شاید در ذهن شما هم این پرسش شکل گرفته باشد که خداوند متعال چه نیازی دارد که فرشته ای را ناظر بر انسان قرار دهد مگر خود بر اعمال انسان  واقف نیست؟ جواب را از امام صادق علیه السلام می شنویم...


فرشته
علامه مجلسى در جلد 3 بحار الانوار از احتجاج نقل مى کند: زندیقى خدمت حضرت صادق (علیه السلام) رسید عرض کرد: شما مى فرمائید هر فردى داراى دو مَلک است که مأمور ثبت اعمال اویند در حالى که خدا را بر همه چیز دانا مى دانید.

 

حضرت چند جواب فرمودند: اول اینکه خدای تعالى براى مَلک عبادتى قرار داده که رزق اوست . آرى رزق مَلک عبادتست ، هر صنف مَلک یک قسم عبادت دارند، از آنجمله کرام الکاتبین هستند که عبادتشان ثبت اعمال بندگانست . دیگر آنکه خداى تعالى مَلک را بربندگانش شاهد قرار داده است . وقتى که بنده متوجه شد کسانى هستند که ناظر اعمال اویند مواظبت بیشترى مى کند و در حضور مَلک رعایت مى کند چون فردا این کارهایش را شهادت مى دهند خجالت مى کشد و گناه نمى کند.

از آنجمله مى فرماید: خدا بزرگست و کارى هم که براى او باشد بزرگ مى شود، هر چند بشر کوچک است و کارش هم قهرا کوچک مى باشد، اما چون به بزرگ نسبت پیدا مى کند اهمیت مى یابد. براى نشاندادن اهمیت آن ، آنست که دست بدست مى گردانند، آن را ثبت مى کنند، نشان پیغمبر و امام و ملائکه مى دهند.

از جمله حکمت هاى آفرینش کرام الکاتبین ، حفظ مؤ من از شیاطین است . هنگامیکه شیاطین به مؤ من نزدیک مى شوند ملائکه آنها را مى رانند، ولى اگر خود شخص عقب شیاطین برود حرف دیگرى است .

این نویسندگان دانای به نیات انسانها نیز هستند، چون می‌فرماید: آنچه انسانها می‌کنند، آنان می‌دانند و معلوم است که بدون علم به نیات انسانها نمی‌توانند به خصوصیات افعال و عناوین آنها. و این که خیر است یا شر، حسنه است یا سیئه علم پیدا کنند، پس معلوم می‌شود، ملائکه دانای به نیات انسانها نیز هستند

 

 

هنگام مرگ که سعى شیاطین در دزدیدن نور ایمان است ، اینها سعى خودشان را در کمک بمؤ من مى کنند. و جهت دیگر خلقت مَلک ، حفظ بدن از آفات است . این همه مخاطراتى که در بیست و چهار ساعت است ، شخص کجا جان سالم بدر مى برد؟ از همان کوچکى حفظ الهى توسط مَلک است که شخصى از شدائد مى رهد.

 

پس از مرگ مؤ من ، کرام الکاتبین عرض مى کنند: پروردگارا آن کسى که ما ماءمور اعمالش بودیم از دنیا رفته است چه کنیم؟

ندا مى رسد: آسمانها از ملائکه مملُوّ است بر سر قبرش باشید و آن اعمال خیر را که انجام مى داده شما انجام دهید و ثوابش را براى او بنویسید.

ازشئون کرام الکاتبین عزادارى بر مرگ مؤ من است ، بلکه از بعضى روایات اینطور استفاده مى شود که این موضوع اختصاص باین دو مَلک ندارد. ابواب آسمانها که از آن اعمال مؤ من بالا مى رفت ، وقتى که مُرد برایش مى گرید، زمینى که رویش عبادت مى کرد براى او مى گرید، حالا گریه زمین به چه نحو است نمى دانیم .( حقایقى از قرآن : ص 245 .)

 

چرا خداوند برای انسانها فرشته گذاشته‌اند؟

خداوند تبارک و تعالی منبع فیض است و همواره فیض او بر همه مخلوقات و از آن جمله انسان ساری و جاری است، خلقت انسان ها لطف است، از جانب خداوند و نعمتهای که به انسان در تمام عمر، می‌دهد فیض و لطف دیگری است و خلقت فرشتگان و گماردن چند فرشته را بر انسان و مأمور نمودن آنها را به حفظ اعمال انسان خود لطف آخری است.

 

فرشتگان حافظان اعمال

«وَ إِنَّ عَلَیکمْ لَحافِظِینَ کراماً کاتِبِینَ یعْلَمُونَ ما تَفْعَلُونَ» ؛[1] بدون شک نگاهبانانی بر شما گمارده شده، والامقام و نویسنده، آنها می‌دانند شما چه می‌کنید.

فرشته

خداوند فرشتگان را از آن جهت بر انسان گماشته است تا انسان گمان نکند که خداوند از اعمال آنان بی‌خبر است و این یک نوع لطفی است از جانب خداوند بر انسان، زیرا وقتی انسان بداند که خداوند فرشتگانی را گماشته که از اعمال آنان مراقبت می‌کنند، از معاصی و گناه دوری می‌کنند و دیگر این که خداوند با گماردن فرشتگان بر انسان و مراقب قرار دادن آنان از اعمال انسان،‌ خداوند می‌خواهد بر علیه انسان حجت داشته باشد، زیرا در صورتی که انسان گناه کرد و انکار ورزید، خداوند بتواند بر انسان حجت اقامه کند.

منظور از حافظین در این آیه، فرشتگانی هستند که مأمور حفظ و نگهداری اعمال انسانها اعم از نیک و بد هستند که در سوره مبارکه ق از آنها تعبیر به رقیب و عتید شده است که می‌گوید انسان هیچ سخنی را تلفظ نمی‌کند، مگر این که نزد آن فرشته‌ای است که مراقب و آماده برای انجام مأموریت[2] و این آیه اشاره دارد به این که اعمال انسان غیر از طریق یادآوری خود صاحب عمل، ‌از طریق دیگر نیز محفوظ است و آن محفوظ بودن با نوشتن فرشتگان نویسنده اعمال است که در طول زندگی هر انسانی موکل بر او هستند و بر معیار آن اعمال پاداش و کیفر می‌بینند. هم چنان که فرمود: «وَ نُخْرِجُ لَهُ یوْمَ الْقِیامَه کتاباً یلْقاهُ مَنْشُوراً اقْرَأْ کتابَک کفى بِنَفْسِک الْیوْمَ عَلَیک حَسِیباً» ؛[3] (ایمان همان نامه اعمال اوست به او می‌گوئیم) کتابت را بخوان کافی است که امروز خود حسابگر خود باشی.

و ان علیکم لحافظین یعنی از ناحیه ما حافظانی موکل بر شما هستند که اعمال شما را با نوشتن حفظ می‌کنند. کراماً کاتبین حافظانی که دارای کرامت و عزتی نزد خدای تعالی هستند.

یعلمون ما تفعلون، در این جمله می‌خواهد بفرماید فرشتگان در تشخیص اعمال نیک از بد شما و تمیز حسنه آن از سیئه آن دچار اشتباه نمی‌شوند، پس این آیه ملائکه را منزه از خطا می‌دارد.

بنابراین ملائکه به افعال بشر با همه جزئیات و صفات آن احاطه دارند و آن را همان طور که هست حفظ می‌کنند. در این آیات عدّه این فرشتگان که مأمور نوشتن اعمال انسان است، ‌معین نشده است. بلی در آیه دیگر که می‌فرماید: «إِذْ یتَلَقَّى الْمُتَلَقِّیانِ عَنِ الَْیمِینِ وَ عَنِ الشِّمالِ قَعِیدٌ» ؛[4] به خاطر بیاورید هنگامی که دو فرشته راست و چپ که ملازم انسان هستند اعمال او را دریافت می‌دارند، ‌استفاده می‌شود که برای هر یک دو نفر از آن فرشتگان موکلند، یکی از راست و یکی از چپ.

مطلب دیگری که از آیه یعلمون ما تفعلون استفاده می‌شود این است که این نویسندگان دانای به نیات انسانها نیز هستند، چون می‌فرماید: آنچه انسانها می‌کنند، آنان می‌دانند و معلوم است که بدون علم به نیات انسانها نمی‌توانند به خصوصیات افعال و عناوین آنها. و این که خیر است یا شر، حسنه است یا سیئه علم پیدا کنند، پس معلوم می‌شود، ملائکه دانای به نیات انسانها نیز هستند.[5]

و لذا علاوه بر احاطه علمی خداوند بر ظاهر و باطن انسان دو فرشته نیز مراقب اعمال اویند که از طرف راست و چپ از او مراقبت می‌کنند، پیوسته، ‌با او هستند و لحظه‌ای جدا نمی‌شوند تا از این طریق اتمام حجت بیشتری شود و تأکیدی باشد بر مسأله نگاهداری حساب اعمال و تلقی به معنای دریافت و اخذ و ضبط است و متلقیان دو فرشته‌ای هستند که مأمور ثبت اعمال انسان می‌باشند. قصد کنایه از آن است که این دو همواره با انسانند مترصد اعمال او می‌باشند.

فرشته سمت راست فرمانروا فرشته سمت چپ است، وقتی انسان گناهی انجام می‌دهد، فرشته سمت چپ می‌خواهد آن را یادداشت نماید، فرشته سمت راست می‌گوید، دست نگاهدار و صبر کن تا هفت ساعت صبر می‌کند و اگر توبه کرد چیزی برای او نمی‌نویسد و اگر توبه نکرد یک گناه می‌نویسد

 

 

ما یلفظ من قول الالدیه رقیب عتید: می‌فرماید: هیچ سخنی را انسان تلفظ نمی‌کند مگر این که نزد آن فرشته‌ای مراقب و آماده برای انجام مأموریت است، در آیه گذشته سخن از ثبت تمامی اعمال آدمی بود و در این آیه روی خصوص الفاظ آدمی تکیه می‌کند و این به خاطر اهمیت فوق العاده و نقش مؤثری است که گفتار در زندگی انسانها دارد، تا آن جا که گاهی یک جمله مسیر زندگی اجتماعی را به سوی خیر یا شر تغییر می‌دهد. و هم به خاطر این که بسیاری از مردم سخنان خود را جزء اعمال خویش نمی‌دانند و خود را در سخن گفتن آزاد می‌بینند، در حالی که مؤثرترین و خطرناکترین اعمال آدمی همان سخنان اوست و ذکر این آیه بعد از آیه قبل ذکر خاص بعد از عام است.[6]

 

مرحوم محدث بزرگوار علامه مجلسی وقتی این آیه را بیان می‌کند، می‌گوید: گفته‌اند که فرشته سمت راست نویسنده حسنات و کارهای نیک و فرشته سمت چپ نویسنده لغزشها و گناهان است، و گفته‌اند که فرشتگان حفظه چهارتااند، دو تا فرشته در روز و دو تا در شب و هیچ سخنی را انسان نمی‌گوید، مگر حافظان آن را می‌نویسند.

و ابی امامه از پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ نقل می‌کند که فرشته سمت چپ انسان شش ساعت گناه را نمی‌نویسد، اگر پشیمان شد و توبه کرد، هرگز نمی‌نویسد و اگر توبه نکرد یک گناه می‌نویسد.

و در روایت دیگری هست که فرشته سمت راست فرمانروا فرشته سمت چپ است، وقتی انسان گناهی انجام می‌دهد، فرشته سمت چپ می‌خواهد آن را یادداشت نماید، فرشته سمت راست می‌گوید، دست نگاهدار و صبر کن تا هفت ساعت صبر می‌کند و اگر توبه کرد چیزی برای او نمی‌نویسد و اگر توبه نکرد یک گناه می‌نویسد.[7]

معرفی منابع جهت مطالعه بیشتر:

محمد تقی مصباح یزدی، معارف قرآن (1ـ3)، ص 283 ـ 295، چ سوم، انتشارات مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی.

امام حسن ـ علیه السّلام ـ :

اعمل لدنیاک کانک تعیش ابدا و اعمال لاخرتک کانک تموت غدا؛ برای دنیایت آن چنان کار کن که گویا همیشه زنده‌ای و برای آخرتت آن چنان کار کن که گویا فردا می‌میری.

پی نوشت ها :  

[1] . انفطار، 10 ـ 12.

[2] . طبرسی، ‌ابوعلی فضل بن حسن طبرسی، مجمع البیان، دار المعرفه، بیروت، ج 10، ص 683.

[3] . اسراء، 14.

[4] . ق، 17.

[5] . طباطبایی، محمد حسین، ترجمه تفسیر المیزان، النشر الاسلامی، قم، ج 20، ص 371 ـ 373.

[6] . مکارم شیرازی، تفسیر نمونه، انتشارات اسلامیه، تهران، ج 22، ص 246 ـ 251.

[7] . مجلسی،‌ محمد باقر، بحار الانوار، دار الصادر، بیروت، ج 5، ص 321.


ارسال شده در تاریخ : جمعه 4 آذر 1390برچسب:, :: 10:23 :: توسط : علی منجزی

 بعضی با چند عمل عبادی چنان مغرور و متوقّع می‌شوند که انتظار دارند هر چه از خدا خواستند، خداوند به آن‌ها عطا فرماید غافل از این که خداوند هیچ احتیاجی به عبادت ایشان ندارد و بنده است که با  عبادت خداوند، پله‌های نردبان ترقّی و کمال انسانی را طی می‌کند.

 

 

 


تکبر
1) عقده‌ی حقارت 

 

 

یکی از عوامل ایجاد تکبّر، عقده‌ی حقارت و احساس کمبود مادی و معنوی فرد است که با تکبّر قصد جبران آن کاستی‌ها را دارد این عقده‌ی حقارت می‌تواند: 1.از درون خانه (مثل زندگی فقیرانه، تحقیر پدر و مادر) 2.یا از درون مدرسه و جامعه (تحقیر معلّمین و اطرافیان)3.یا مشکلات فردی از قبیل کم هوشی و کم استعدادی، زشتی قیافه و صورت و... نشأت گرفته باشد. 

ـ امام صادق (علیه السلام) می‌فرماید: 

«هیچ مردی تکبّر نمی‌کند، مگر به خاطر ذلّت و حقارتی که در نفس خود می‌بیند. »(1) 

ـ امیرالمؤمنین(علیه السلام) می‌فرماید: «تکبّر و گردنکشی، آشکارکننده‌ی پستی و حقارت است.»(2) 

نکته: بعضی به خاطر فقر خانواده و پدر و مادر از جهت علمی یا مادی، آن‌ها را کوچک و پست شمرده و به همین دلیل احساس حقارت می‌کنند در حالی که این اشتباه بسیار بزرگی است و پدر و مادر حق بزرگی به گردن انسان دارند. مگر آن دسته پدر و مادرانی که فرزندان نامشروع خود را رها کرده و فرزند به خاطر معلوم نبودن هویت پدر و مادرش، احساس حقارت می‌کند که در اینجا وظیفه‌ی خیرین و نیکوکـاران روشـن می‌شود. طبق اخبار،

سالیانه در انگلستان نیم میلـیون فرزند  نامشروع به دنیا می‌آید

که اکثر قتل‌ها و سرقت‌ها از ناحیه‌ی ایشان صورت می‌پذیرد.(3)  

 

2) عدم شناخت جهان هستی و خالق آن (نمونه‌هایی از عظمت جهان)

به راستی اگر می‌دانستیم مـا در کجای این جـهان هستی، به سـر می‌بریم و چقدر کوچک و ناچیز هستیم، هیچ گونه جایی برای کبر و تفاخر وجود نداشت. 

گاهی انسان از داشتن علم تکنولوژی، قدرت تسلیحاتی یا ثروت و یا مقام و یا هوش فوق العاده و یا زیبایی قدرت بدنی، اندام زیبا، صدای خوش، به خود مغرورشده (و غافل از اینکه همه‌ی این مواهب مادی هم از جانب خدا، و گذرا و فانی است) در نتیجه به دیگران به دیده‌ی تحقیر می نگرد و یا تفاخر می‌کند

 

 

قرآن می‌فرماید: 

 

«وَ لا تَمْشِ فِی الْأَرْضِ مَرَحاً إِنَّکَ لَنْ تَخْرِقَ الْأَرْضَ وَلَنْ تَبْلُغَ الْجِبَالَ طوُلاً» ؛ با تکبّر روی زمین راه مرو،  نه می‌توانی زمین را بشکافی و نه طول قامتت به کوه‌ها می‌رسد.(4)    

ـ یعنی اگر با پایت به زمین بکوبی تا آن را بشکافی، نمی‌توانی،  تو همانند مورچه‌ای هستی که پای خود را به زمین می‌کوبد و صخره، به حماقت او می‌خندد. 

یا همانند پشه‌ای که روی درختی تنومند بنشیند و وقت بلند شدن، به درخت بگوید: «خودت را محکم بگیر، می‌خواهم بلند شوم !»

طبیعت

ـ می‌گوید قدّت به اندازه‌ی کوه‌ها نمی‌رسد، اگـر هـم برسد،  بزرگ‌ترین کوه بیش از 8000  هزار متر ارتفاع دارد و به قول حضـرت آیـت اللّـه مـکـارم ایـن کوه‌ها در روی زمیـن مانـنـد

برجستگی‌های روی پوست پرتقال است. 

ـ کره‌ی زمین با همه‌ی عظمت آن (کمربند چهل میلیون متری)،  جاذبه و دافعه، حرکت آن به دورخودش و دور خورشید، کوه‌ها،  دریاها، دشت‌ها و آن قشر هوای اطراف زمین و... در مقایسه با خورشید، بسیار کوچک و ناچیز است. 

ـ خورشید، یک میلیون و دویست هزار برابر زمین است وزن خورشید 2 بیلون بیلون (5)  تـن است. خورشیدهایی هستند کـه ده‌ها میلیون برابر این خورشید هستند. 

ـ در همین کهکشان کوچک ما که یکصد و شصت و پنج هزار میلیون برابر خورشید است، صد میلیارد (صد هزارمیلیون)  ستاره شمارش شده که خورشید، یک ستاره‌ی متوسطی است در میان این ستاره‌های کهکشان راه شیری، تعداد کهکشان‌ها حداقل به یک میلیارد بالغ است.  فاصله میان دو کهکشان گاهی به اندازه 2 میلیون سال نوری است.(6) 

منجّمین می‌گویند:  تلسکوپ‌های ما به جایی می‌رسد که دیگر تاریک نشان می‌دهد و عوالم دیگری هست که هنوز دید تلسکوپ‌های ما به آن راه پیدا نکرده است. 

ـ قطـر عدسی‌ها کـه سـال به سال بـر آن‌ها افـزوده می‌شود، صحنه‌های دورتر و شگفت انگیزتری را توانسته ایت پشت دستگاه‌ها منعکس نماید. 

ـ سفینه‌ی فضایی 3 روزه به ماه می‌رود، اگربخواهد به کرات دیگربرود 11 ماه و بعضی60 سال و بعضی 300 سال،  فاصله‌ی ما تا اوّلین ستاره خارج از منظومه 48 ماه نوری (4 سال)  راه است که نورآن به زمین برسد، (سرعت نور در هر ثانیه 000/300 کیلومتر) بعـضی از آن‌ها 000/500/1 هـزار سـال طول

می‌کشد. (7)

حال این انسان در برابر این دستگاه با عظمت هستی،  چه کاره است؟ چه محلّی از اعراب دارد؟! تکبّر او برای چیست؟!

انسانی که به قول امیرالمؤمنین(علیه السلام) در ابتدا آب گندیده بود و در انتها هم مردار و گندیده خواهد شد، چه تکبّری است که دارد و ما بین این دو گندیدگی نیز، حامل کثافات گندیده می‌باشد. 

«ما لابن آدَمَ و لِلعُجبِ اَوَّلُهُ نُطفَهُ قَذِرَةُ، وآخِرُهُ جیفَةٌ مَذِرَةٌ و هُوَ بَینَ ذلِکَ یحمِلُ العَذَرِةٌ » (8)

اشرفیت انسان بر سایر موجودات، به جهت بعد مادّی و خاکی او نیست بلکه به واسطه ی روح اعظم یا روح انسانی است که خداوند در عظمت این روح، آن را به خود نسبت می‌دهد و تشریفاً می‌فرماید: «وَ نَفَختُ فیهِ مِن روُحی» ما از روح خودمان در بدن آدم دمیدیم

3) بهره مندی از مواهب مادی 

گاهی انسان از داشتن علم تکنولوژی، قدرت تسلیحاتی یا ثروت و یا مقام و یا هوش فوق العاده و یا زیبایی قدرت بدنی، اندام زیبا،  صدای خوش، به خود مغرورشده (و غافل از اینکه همه‌ی این مواهب مادی هم از جانب خدا، و گذرا و فانی است) در نتیجه به دیگران به دیده‌ی تحقیر می نگرد و یا تفاخر می‌کند. 

 

مکن به مال تفاخر، مناز بسیار به مال

                                  به نعمتی که مصون نیست از فنا و زوال

چــنــد  غروری  دغــل  خـاکـدان

                                    چنـد مـنی،  ای دو سـه مـن استخـوان

پیش‌تر  از تـو دگــران  بوده‌اند

                                    کـز  طــلـب  جــاه  نـیـا  سـوده انــد

 حـاصـل آن جـاه بـبیـن تـا چـه بـود

                                    سـود بـد امـّا،  به زیـان شـد چـه سود

این چه نشـاط است کـز آن خوشـدلی

                                    غـافـلـی از خـود کـه ز خـود غـافـلـی

 

4) نسبت داشتن با بزرگان و اشراف

ثروتمند

یکی از عوامل ایجاد تکبّر در بعضی انسان‌ها، منسوب بودن به افراد بزرگ است و این دو حالت دارد:

ـ یا آن افراد و اجداد، حقیقتاً بزرگ بوده‌اند مثل نسبت سادات به ائمه اطهار علیهم السلام یا فرزندان علما و دانشمندان و عرفا به پدران خود، که البتّه باید در جواب ایشان همان بیت شعر معروف سعدی را سرود که:

ـ و یا آن افراد از حکّام و ثروتمندان بوده‌اند که باید به آن‌ها هم گفت که همه‌ی دنیا چیست که انسان بخواهد به مال و منال پدرانش بنازد و تفاخر کند؟!

شیطان هم دچار چنین اشتباه بزرگی شد، قرآن می‌فرماید: وقتی که به او گفته شد:  که به آدم سجده کن ! گفت: 

«قَالَ أَنَاْ خَیرٌ مِّنْهُ خَلَقْتَنِی مِن نَّارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِن طِینٍ » ؛ من بهتر از آدم هستم زیرا من از آتشم و انسان، از خاک خلق شده است.(9)

                          گیـرم پـدر تـو بود فـاضل        از فضل پدر، تو را چه حاصل

 

 

چند ایراد به  استدلال شیطان 

این استدلال شیطان که آگاهانه یا ناآگاهانه به محضر خداوند عرض می‌کند درست نیست زیرا:

1 خاک، سرچشمه‌ی منـابع حیات و زنـدگی است در حـالی که آتش بعضی مواقع ویرانگر است و زمین هم که از خورشید جدا شد، قابل سکونت نبود، و مواد آتش زا، درختان،  سنگ چخماق، مواد نفتی هم از زمین است.  

2 اشرفیت انسان بر سایر موجودات، به جهت بعد مادّی و خاکی او نیست بلکه به واسطه ی روح اعظم یا روح انسانی است که خداوند در عظمت این روح، آن را به خود نسبت می‌دهد و تشریفاً می‌فرماید: «وَ نَفَختُ فیهِ مِن روُحی» ما از روح خودمان در بدن آدم دمیدیم.(10) 

بعضی با چند عمل عبادی چنان مغرور و متوقّع می‌شوند که انتظار دارند هر چه از خدا خواستند، خداوند به آن‌ها عطا فرماید غافل از این که خداوند هیچ احتیاجی به عبادت ایشان ندارد و بنده است که با عبادت خداوند، پله‌های نردبان ترقّی و کمال انسانی را طی می‌کند

5) خود را بر دیگران مقدم دانستن 

پنجمین عامل از عوامل روحیه‌ی استکباری، خود خواهی یا به عبارت دیگر، خود را مقدم بر دیگران دانستن است. یک نمونه‌ی بارز آن را می‌توان حکومت‌های ظالم و استکباری  نام برد که نژاد پرستانه خود را بر دیگران، اولی دانسته و به شکل‌های مختلف افکار و نیات پلید خود را بر کشورها و افراد ضعیف تحمیل می‌کنند. نمونه‌ی فوق الذّکر در سطح وسیع اجتماعی بود و نمونه فردی آن را هم می‌توان از افرادی نام برد که با همین روحیه، دیگران را  از خودشان گریزان می‌کنند.

در حالی که در روایات داریم: کسی که سن او از شما بالاتر است

را از خود برتر ببینید، زیرا او شاید عبادت بیشترکرده است و اگر سن او کمتر است، باز هم او را برتر ببینید شاید گناه کمتری مرتکب شده و اگر مساوی با شما هستند بگویید شاید عبادتش بیشتر و گناهانش، کمتر از من باشد.(11) 

 

6) عبادت جاهلانه و ریاکارانه

یکی دیگر از عوامل ایجاد تکبّر، حتّی می‌تواند عبادت باشد، امّا چه عبادتی؟ عبادتی که برای رضای خدا نباشد و شخص به کارهای خیرخود،  به نمازها و سجده و رکوع‌های طولانی خود، مغرور شود یا ریاکارانه و برای جلب توّجه دیگران و خودنمایی انجام دهد. 

ـ به خود بگوید: من که این همه عبادت و دعا و توسّلات داشتم،  من که این همه توفیق خدمت به خلق خدا داشته‌ام برکسانی که کوله بار اعمالشان از این گونه عبادات تهی است، برتر و بالاترم و به خدا نیز مقرب‌تر هستم. 

در روایات داریم که شیطان هم 6 هزار سال عبادت خداوند را انجام داد و حتّی در بعضی روایات داریم که امام جماعت ملایکه هم بوده است، اما عاقبت کار شیطان چه شد و نتیجه‌ی آن همه عبادت جاهلانه‌اش، با تکبّر و غروری که او را  فرا گرفت، به کجا انجامید؟! 

بعضی با چند عمل عبادی چنان مغرور و متوقّع می‌شوند که انتظار دارند هر چه از خدا خواستند، خداوند به آن‌ها عطا فرماید غافل از این که خداوند هیچ احتیاجی به عبادت ایشان ندارد و بنده است که با  عبادت خداوند، پله‌های نردبان ترقّی و کمال انسانی را طی می‌کند.(12)  

 

پی نوشت ها

1 - بحارالانوار، ج73 ـ فرشیم های تکبّر به نقل از اصول کافی، ص48

2 - همان مدرک 

3 - شرح خطبه متّقین، استاد مکارم شیرازی 

4 - سوره اسراء، آیه 37

5 - بیلون: یک میلیون میلیارد

6 - شرح دعای کمیل، استاد حسین انصاریان، ص 112 به نقل از اسلام و هیئت 

7 - همان مدرک و شرح خطبه متّقین ص 150 ـ استاد مکارم شیرازی  

8 - غررالحکم و دررالکلم

9 - سوره ص، آیه76  

10 - مراجعه کنید به بحث روح انسانی یا روح اعظم، در مقدمه همین کتاب

11 - متن حدیث در همین کتاب در بحث تواضع آمده است .

12 - تفصیل این موضوع در بحث غنی و مصونیت خداوند از عبادت بندگان، در همین کتاب آمده است.

 


ارسال شده در تاریخ : جمعه 4 آذر 1390برچسب:, :: 10:20 :: توسط : علی منجزی

 قرآن به ما دستور نداده است که همواره بر سر مسائل عقیدتی با یهودیان و مسیحیان به جدل و بحث بپردازیم بلکه نقاط ضعف و تحریف شده در عقاید آنها را بیان می کند و در عین حال همه پیامبران را در یک راستا و دارای یک هدف و مأموریت از جانب یک خدا می داند که درنتیجه مؤمنان، به همه پیامبران و کتاب های آسمانی ایمان دارند.

 


 

حضرت مسیح

آشنایی با ادیان آسمانی و کتابهای آسمانی هم از دو جهت دارای اهمیت است:

1- ما مسلمانان به همه کتابها و پیامبران آسمانی ایمان داریم.

2- با شناسایی اعتقادات صحیح و تحریف شده آنها می توانیم قرآن را بهتر بفهمیم.

به مسیح علیه السلام ایمان داریم اما نام خود را مسیحی نگذاشته ایم !

یکی از اعتقادات اساسی که جزو پایه های فکری دین اسلام است، نبوت است. ما مسلمان ها نه تنها قبول داریم که خداوند برای توجه دادن و روشنگری به بشر پیامبرانی را مأموریت داده است، بلکه معتقدیم که همه آنها حق بوده اند و تکریم و ایمان به همه آنها برای رشد و پیشرفت در جنبه های الهی ضروری است. در آیه 285 سوره بقره می خوانیم:

آمَنَ الرَّسُولُ بِما أُنْزِلَ إِلَیْهِ مِنْ رَبِّهِ وَ الْمُؤْمِنُونَ كُلٌّ آمَنَ بِاللَّهِ وَ مَلائِكَتِهِ وَ كُتُبِهِ وَ رُسُلِهِ لا نُفَرِّقُ بَیْنَ أَحَدٍ مِنْ رُسُلِهِ وَ قالُوا سَمِعْنا وَ أَطَعْنا غُفْرانَكَ رَبَّنا وَ إِلَیْكَ الْمَصیرُ

مطابق این آیه، مؤمنان به جز ایمان به خدا و ملائکه به همه کتاب ها و پیامبران آسمانی هم ایمان دارند و هیچ فرقی میان پیامبران نمی گذارند. در نتیجه مسلمانان هیچ گاه به دنبال این نیستند که به شکل فخر فروشانه نبی اکرم را از دیگر پیامبران برتر بدانند بلکه به همه انبیا احترام می گذارند و کتابهای آسمانی را هم محترم می دارند. البته شکی نیست که انبیا هر یک ممکن است فضیلتی بر دیگری داشته باشند اما ما مسلمانها به همگی آنها ایمان داریم و درس های همه آنها را در یک مسیر می دانیم.

یکی از بهترین کتابهایی که در این باره نوشته شده است کتاب "مسیحیت شناسی مقایسه ای" است که توسط محمدرضا زیبایی نژاد نگاشته شده است و در انتشارات سروش به چاپ رسیده

 

 

بنابراین ما بدون اینکه نام خود را یهودی بگذاریم به همه سخنان موسی علیه السلام ایمان داریم و بدون اینکه خود را مسیحی بنامیم به همه سخنان عیسی علیه السلام ایمان داریم و معتقدیم که دعوت محمد صلی الله علیه و آله هم در همان مسیر انبیای پیشین بوده و تکمیل کننده همان راه است. بنابراین ما با مسیحیان بحث و جنجال دینی نداریم بلکه تا آن زمان که به مسلمانان ظلمی نکنند، با آنها محترمانه برخورد خواهیم کرد. در زمینه عقیدتی هم ما علاقه ای به جدل ها بی فایده با یهودیان و مسیحیان نداریم. در آیه 64 سوره آل عمران می خوانیم:

 

قُلْ یا أَهْلَ الْكِتابِ تَعالَوْا إِلى‏ كَلِمَةٍ سَواءٍ بَیْنَنا وَ بَیْنَكُمْ أَلاَّ نَعْبُدَ إِلاَّ اللَّهَ وَ لا نُشْرِكَ بِهِ شَیْئاً وَ لا یَتَّخِذَ بَعْضُنا بَعْضاً أَرْباباً مِنْ دُونِ اللَّهِ فَإِنْ تَوَلَّوْا فَقُولُوا اشْهَدُوا بِأَنَّا مُسْلِمُون‏

این آیه به ما یادآوری می کند که به جای بحث های بی فایده با یهودیان و مسیحیان، آنها را به مشترکات دعوت کنیم. به پرستش خدای یگانه و شرک نداشتن در پرستش و اینکه انسانها نباید یکدیگر را به جای خدا، سرور بدانند.

در نگاه قرآن کریم، مسلمان بودن به پرستش عملی و حقیقی خدا وابسته است و به اینکه به طور جدی کسی را با او شریک ندانیم و دیگر انسانها را هم به جای او ننشانیم. بنابراین مسلمانی به ادعا کردن و فخر فروشی و جدلهای بی فایده نیست.

خدا در قرآن به جدل هایی که میان خود یهودیان و مسیحیان رخ داده است نیز اشاره کرده است که در یکی از آن موارد، یهودیان می گفتند: ابراهیم علیه السلام یهودی بوده و مسیحیان می گفتند مسیحی بوده. قرآن می فرماید که چرا توجه ندارید که هم موسی و هم عیسی بعد از ابراهیم (علیهم السلام) مأموریت یافته اند . [بنابراین ادعای یهودی بودن یا مسیحی بودن ابراهیم علیه السلام بی معناست](سوره بقره آیه65).

قرآن این بحث های بی فایده را نمی پسندد و به مسلمانان توصیه می کند که اگر هم زمانی خواستند با یهودیان و مسیحیانی که سمتگری نکرده اند، بحث کنند به بهترین و زیباترین صورت بحث کنند:

وَ لا تُجادِلُوا أَهْلَ الْكِتابِ إِلاَّ بِالَّتی‏ هِیَ أَحْسَنُ إِلاَّ الَّذینَ ظَلَمُوا مِنْهُمْ وَ قُولُوا آمَنَّا بِالَّذی أُنْزِلَ إِلَیْنا وَ أُنْزِلَ إِلَیْكُمْ وَ إِلهُنا وَ إِلهُكُمْ واحِدٌ وَ نَحْنُ لَهُ مُسْلِمُون‏ ( سوره عنکبوت، آیه 46)

در نگاه قرآن کریم، مسلمان بودن به پرستش عملی و حقیقی خدا وابسته است و به اینکه به طور جدی کسی را با او شریک ندانیم و دیگر انسانها را هم به جای او ننشانیم. بنابراین مسلمانی به ادعا کردن و فخر فروشی و جدلهای بی فایده نیست

 

 

بنابراین ما به عنوان یک مسلمان به ادیان الهی سابق هم ایمان داریم و کتاب های آسمانی سابق را هم قبول داریم و به آن احترام می گزاریم بنابراین لازم است با ادیان و کتابهای آسمانی آشنایی داشته باشیم. بجز آن، سوالات و پرسش های فراوان دیگری درباره مسیحیت وجود دارد که نیازمند تحقیق و تفکر است. مثلاً:

 

مسیح علیه السلام که بوده است؟

عهد قدیم و عهد جدید چیستند؟

انحرافات در عقاید مسیحیان چرا و توسط چه کسانی آغاز شد؟

معنای تحریف چیست و آیا در کتاب مقدس مسیحیان اتفاق افتاده است؟

عیسی و مریم علیهماالسلام نزد مسیحیان و مسلمانان چه مقام و منزلتی دارند؟

پدر، پسر و روح القدس به چه معناست و اندیشه سه خدایی از کجا ناشی شده است؟

دلیل دیگر برای اهمیت مطالعه ادیان آسمانی دیگر وجود دارد آن است که در نظر ما در بعضی موارد در دین های سابق تحریف و انحراف صورت گرفته است. بسیاری از آیات قرآن به اهل کتاب و بنی اسرائیل مربوط است و در مجموع می توان گفت شناخت درست یهودیت و مسیحیت به فهم درست ما از قرآن کمک بزرگی خواهد داشت.  

بنابراین ما برای مطالعات بیشتر به کتابهایی نیاز داریم که به شکل تطبیق و مقایسه به بررسی نظرات اسلامی و یهودی و مسیحی در کنار هم بپردازد. یکی از بهترین کتابهایی که در این باره نوشته شده است کتاب "مسیحیت شناسی مقایسه ای" است که توسط محمدرضا زیبایی نژاد نگاشته شده است و در انتشارات سروش به چاپ رسیده است. فصل بندی این کتاب به این صورت است:

بنی اسرائیل – مریم سلام الله علیها – عیسی علیه السلام – رسولان – پولس – رهبانیت – کتاب مقدس – تحریف – بشارات – فرقه های مسیحی – کلیسا – آیین های مقدس – اعیاد مسیحی – تثلیث – تجسد – نجات – شریعت

نویسنده این کتاب به منابع بسیار زیاد و مختلف اسلامی و غیر اسلامی مراجعه نموده است و ارجاعات خویش را هم به شیوه ای علمی در پاورقی آورده است. مطالعه این کتاب را به همه علاقمندان به بررسی های مقایسه ای در اعتقادات ادیان توصیه می کنیم.


ارسال شده در تاریخ : جمعه 4 آذر 1390برچسب:, :: 10:19 :: توسط : علی منجزی

 زرد آلو

بعضی وقت‌ها آدم ها با انجام بعضی از کارها خودشان را از امور مهمی محروم می کنند؛ کارهای واجبی که بعداً کلی هم حسرت می خورند که ای کاش از کارهای غیر ضروری کم کرده بودند تا اصل را از دست ندهند. این داستان هر روزه زندگی انسان است که فراموش می کند کارهای مهمی در این دنیا دارد و تنها خود را سرگرم بازیچه های دنیایی می کند. و روزی خواهد رسید که او حتماً پشیمان خواهد شد!!

پس اگر شیطان سوگند خورده است آدمیان را بفریبد و مشغول زردآلوهای دنیایی‌شان کند پس ای فرزندان آدم شما نیز سوگند یاد کنید که هرگز در بازی های بیهوده این طرّاح کارکشته شرکت نکنید.

 

زردآلو!

از نظر پزشکی خوردن زردآلو قبل از غذا سبب می شود حجم معده پر شده و دیگر نتوان از وعده غذایی استفاده کامل نمود. در واقع با خوردن زردآلو نوعی سیری کاذب در انسان ایجاد می‌شود که اشتها به غذا خوردن را در او از بین می برد و از آنجایی که میوه ها به سرعت هضم می شوند شخص پس از مدت کوتاهی احساس گرسنگی خواهد کرد. از این رو توصیه می شود قبل از غذا زردآلو خورده نشود به خصوص اگر در جایی مهمان باشید حتماً مراقب باشید که گول زردآلوی قبل از غذا را نخورید وگرنه کلّی به نفع صاحبخانه کار کرده اید!!

توصیه می شود قبل از غذا زردآلو خورده نشود به خصوص اگر در جایی مهمان باشید حتماً مراقب باشید که گول زردآلوی قبل از غذا را نخورید وگرنه کلّی به نفع صاحبخانه کار کرده اید!!

بازیچه های زردآلویی!!

مَثل انسان در این دنیا مثل کسی است که مهمان سفره مجلّلی است که همه اطعمه و اشربه در آن یافت می‌شود. حال اگر او قبل از غذا به خوردن زردآلو! مشغول شود حتماً سیر خواهد شد و دیگر نمی تواند از آن همه غذای لذیذ استفاده کند. او فرصتی اندک دارد تا خود را برای یک سفر ابدی آماده کند و اگر زیرک باشد هرگز خود را با بازیچه های آنی دنیایی که مثل زردآلوی قبل از غذا هستند، مشغول نمی کند تا او را از مقصد و هدف نهایی‌اش باز دارند؛ هدفی والا که سعادت انسان در گرو آن است. «إنّ الحیوه الدنیا لهوٌ و لعبٌ»؛ زندگی دنیا بازیچه ای بیش نیست. پس انسان باید هشیار باشد و خود را با خوشی‌های زودگذر مشغول نکند و گول زردآلوهای شیطانی را نخورد!

 

لهو و لعب دنیایی
لهو و لعب دنیایی

لهو به معنای چیزی است که از هوا و هوس انسان برخاسته است و او را به بُعد دنیایی و جسمانی‌اش تنزّل می‌دهد و فرصت کار برای آخرت را از او سلب می‌کند. حتماً اصطلاح «موسیقی لهوی» را شنیده‌اید. این نوع موسیقی از نظر فقهی حرام است و شنونده آن عملی شیطانی را انجام می‌دهد. در واقع این نوع موسیقی با غافل کردن انسان از یاد خدا او را در شهوات و جسمانیات خود فرو می‌برد و سبب می شود افق دید انسان محدود به دنیا گردد. لعب به معنای بازی است امّا بازی‌هایی که انسان را از یاد خدا غافل گرداند. از این رو انسان را از رسیدن به سعادت ابدی که با یاد الهی تأمین می شود محروم می گرداند.

تا به حال بچه‌های کوچک را دیده‌اید؟ وقتی غرق در بازی کودکانه خویش‌اند از اطراف خویش کاملاً غافل بوده و حتی گاهی فراموش می‌کنند که هستند و چه هستند! کسانی هم که در بازیچه‌های دنیایی غرق می‌شوند فراموش می‌کنند که هستند و برای چه آمده‌اند و با غفلت از یاد خدا شقاوت را برای خویش رقم می زنند. لعب دنیا مصادیق بسیاری دارد و انواع و اقسام مختلفی از آن موجود است!

از تلف کردن وقت، پای جعبه جادویی تلویزیون بگیر تا مبتلا شدن به ثروت اندوزی و شهرت طلبی!! چشم و هم چشمی و رقابت‌ها و مسابقات خانوادگی و نژادی و قومی بر سر پول و مال و نام و مقام! همه‌شان بازی‌های این دنیا هستند که اگر به لهو کشیده نشوند با همان صبغه لعبی و بازیچه بودن کافی هستند تا انسان از سعادت ابدی محروم گردد.

پس اگر شیطان سوگند خورده است آدمیان را بفریبد و مشغول زردآلوهای دنیایی‌شان کند پس ای فرزندان آدم شما نیز سوگند یاد کنید که هرگز در بازی های بیهوده این طرّاح کارکشته شرکت نکنید.

توصیه می شود قبل از غذا زردآلو خورده نشود به خصوص اگر در جایی مهمان باشید حتماً مراقب باشید که گول زردآلوی قبل از غذا را نخورید وگرنه کلّی به نفع صاحبخانه کار کرده اید!!

 

طرّاح بازی های دنیا!

حتماً او را می شناسید! منظورم طرّاح این بازی‌های متنوع دنیاست که مشغول شدن به هر کدام از آنها شادی را برای او به ارمغان می‌آورد! آری شیطان و فرزندان او در روز نخست سوگند یاد کردند که آدم و فرزندانش را بفریبند و او را به بازی گیرند تا فراموش کند و غافل شود که چرا آمده و برای چه آمده است! او در درون و بیرون انسان طعمه‌هایش را می‌گستراند و انسان نادان را بازیچه خویش می‌کند و در آن لحظه آخر که با مرگ چشمان بسته او باز شد از او تبرّی جسته و رهایش می‌کند: کمثل الشیطان إذ قال للإنسانِ اکفُر فَلَمّا کفَر قال إنّی بریءٌ منک أنّی أخافُ اللهَ ربَّ العالمینَ؛ در مثل مانند شیطانند که به انسان گفت به خدا کافر شو پس وقتی انسان به اطاعت او کافر شد به او می‌گوید من از تو بیزارم که من از عقاب پروردگار عالمیان بسیار می‌ترسم. (حشر/16)

 

نتیجه گیری

پس دریافتیم که شیطان سوگند خورده است آدمیان را بفریبد و مشغول زردآلوهای دنیایی‌شان کند. پس ای فرزندان آدم شما نیز سوگند یاد کنید که هرگز در بازی‌های بیهوده این طرّاح کارکشته شرکت نکنید و فریب او را نخورید شاید به لطف الهی این سفر پر مخاطره دنیا به مقصد عالی خویش برسد.

 

 


 

منابع و مآخذ:

1- موعظه؛ راه پیشگیری از نفوذ شیطان در دل، سیدمحمد ضیاء آبادی.

2- تفسیر المیزان، علامه طباطبایی.

3- تفسیر نمونه، زیر نظر آیت الله مکارم شیرازی.

4- خواص میوه‌ها و سبزیجات، دکتر جزایری.

5- آموزش فقه، محمد حسین فلاح زاده.

6- اخلاق در قرآن، آیت الله جوادی آملی.

7- ترجمه قرآن کریم، استاد الهی قمشه ای.


ارسال شده در تاریخ : جمعه 4 آذر 1390برچسب:, :: 10:17 :: توسط : علی منجزی

درباره وبلاگ
به وبلاگ من خوش آمدید
آخرین مطالب
آرشيو وبلاگ
نويسندگان
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان ما منتظریم و آدرس monje.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.






ورود اعضا:


نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:

برای ثبت نام در خبرنامه ایمیل خود را وارد نمایید




آمار وب سایت:
 

بازدید امروز : 10
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 10
بازدید ماه : 10
بازدید کل : 13430
تعداد مطالب : 55
تعداد نظرات : 0
تعداد آنلاین : 1