ما منتظریم
مذهبی
 
 

 گسترش فرهنگ دشنام در جامعه افزون بر نشانه جهل، كم سوادی و نافرهیختگی جامعه، نشانه انحطاط فرهنگی در جامعه نیز می باشد؛ زیرا دشنام گویی نشانه افراد بی تمدن، ناپخته و بی نزاكت است كه آثار آن در فروپاشی اجتماعی و ایجاد تضاد و درگیری ها خود را نشان می دهد و موجب بروز خشونت در جامعه می گردد و گسترش و تداوم آن شرایط اجتماعی جامعه را بحرانی تر می سازد.


بدهنی-دعوا-ناسزا
دیدگاه قرآن درباره فحش و ناسزا

خداوند در قرآن می فرماید: «معبود كسانی را كه غیر خدا را می خوانند دشنام ندهید مبادا آنها (نیز) از روی ظلم و جهل خدا را دشنام دهند، این چنین برای هر امتی عملشان را زینت دادیم سپس بازگشت آنها به سوی پروردگارشان است و آنها را از آنچه عمل می كردند آگاه می سازد.» (انعام 108)  

 

ناسزاگویی در روایات

در روایات اسلامی نیز منطق قرآن درباره ترک دشنام به گمراهان و منحرفان، تعقیب شده و پیشوایان بزرگ اسلام به مسلمانان دستور داده اند همیشه روی منطق و استدلال تكیه كنند و به حربه بی حاصل دشنام نسبت به معتقدات مخالفان، متوسل نشوند، در نهج البلاغه می خوانیم كه علی(علیه السلام) به جمعی از یارانش كه پیروان معاویه را در ایام جنگ صفین دشنام می دادند می فرماید: انی اكره لكم ان تكونوا سبابین و لكنكم لو وصفتم اعمالهم و ذكرتم حالهم كان اصوب فی القول و ابلغ فی العذر ؛ من خوش ندارم كه شما فحاش باشید، اگر شما به جای دشنام، اعمال آنها را برشمرید و حالات آنها را متذكر شوید (و روی اعمالشان تجزیه و تحلیل نمائید) به حق و راستی نزدیكتر است و برای اتمام حجت بهتر.(تفسیر نمونه ج 396ص5)

حضرت صادق (علیه السلام) فرمود؛ از نشانه‏هائى که ثابت می‌کند شیطان در نطفه فردی شرکت دارد. این است که او فحاش باشد و باکى نداشته باشد که چه مى‏گوید و چه می‌شنود

روایاتی چند درباره دشنام گویی

- امام صادق(علیه السلام) فرمود: «فحش دادن ظلم است و ظالم در آتش دوزخ قراردارد.»(1)

پیامبر(ص)- فرمود: «خداوند بهشت را حرام كرده بر هر دشنام دهنده بی آبروی بی حیائی كه از آنچه می گوید و از آنچه به او گفته می شود باكی ندارد و متأثر و ناراحت نمی شود.» (2)

- و نیز فرمود: «هرگاه شخصی را دیدید كه نسبت به آنچه می گوید یا درباره او گفته می شود بی مبالات و بی تفاوت است پس همانا او یا زنازاده است و یا شیطان شریك او بوده است.»(3)

- و نیز فرمود: «فحش به مؤمن مانند نزدیك شدن به مرگ است.»(4)

- همچنین فرمود، فحش به مؤمن فسق، و جنگ با او كفر است.»(5)

بهشت بر این فرد حرام است

قال رَسُولِ اللَّهِ ص إِنَّ اللَّهَ حَرَّمَ الْجَنَّةَ عَلَى کُلِّ فَحَّاشٍ بَذِی قَلِیلِ الْحَیاءِ لَا یبَالِی بِمَا قَالَ وَ لَا مَا قِیلَ فِیه.

حضرت رسول (ص) فرمود: بهشت بر فحاش و هرزه گوى کم حیائى که باک ندارد چه میگوید و چه مى‏شنود حرام است. ارشاد القلوب ج1 ص143

شرکت شیطان در نطفه فحاش

-وَ قَالَ الصادق (علیه السلام) مِنْ عَلَامَاتِ شِرْکِ الشَّیطَانِ الَّذِی لَا شَکَّ فِیهِ أَنْ یکُونَ الرَّجُلُ فَحَّاشاً لَا یبَالِی مَا قَالَ وَ لَا مَا قِیلَ فِیهِ فَإِنَّهُ لُعِبَ بِه.

حضرت صادق (علیه السلام) فرمود؛ از نشانه‏هائى که ثابت می‌کند شیطان در نطفه فردی شرکت دارد. این است که او فحاش باشد و باکى نداشته باشد که چه مى‏گوید و چه می‌شنود. (ارشاد القلوب  ج1 ص143)

بدترین بندگان خدا

-  وَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ (ص) مِنْ شَرِّ عَبِیدِ اللَّهِ مَنْ یکْرَهُ مُجَالَسَتُهُ لِفُحْشِه.

حضرت رسول فرمود: شرورترین بندگان خدا کسى است که مردم بواسطه‏ى فحاشى او خوش ندارند که هم مجلسش باشند (ارشادالقلوب، ج1 ص143)

ما انسان‌ها دارای دو بعد معنوی (عقل، دل و ‌وجدان اخلاقی) و جسمی (مجموعه‌ای از غرایز) هستیم با تقویت بعد معنوی خودمان به وسیله اعمال عبادی تفکر بر بعد حیوانی و جسمانی خود که همان خودخواهی‌ها و ... است، غلبه کنیم. در واقع ما وقتی می‌توانیم صفات بد را کنار بگذاریم که بعد معنوی خودمان را تقویت کنیم

 

 

شیطان شریک فحاش است

 

قال رَسُولُ اللَّهِ (ص) إِنَّ اللَّهَ حَرَّمَ الْجَنَّةَ عَلَى کُلِّ فَحَّاشٍ بَذِی قَلِیلِ الْحَیاءِ لَا یبَالِی مَا قَالَ وَ لَا مَا قِیلَ لَهُ فَإِنَّکَ إِنْ فَتَّشْتَهُ لَمْ تَجِدْهُ إِلَّا لِغَیةٍ أَوْ شِرْکِ شَیطَانٍ قِیلَ یا رَسُولَ اللَّهِ وَ فِی النَّاسِ شِرْکُ شَیطَانٍ فَقَالَ ص أَ مَا تَقْرَأُ قَوْلَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ شارِکْهُمْ فِی الْأَمْوالِ وَ الْأَوْلادِ الْخَبَرَ «1»

رسول خدا صلّى اللَّه علیه و آله فرمود: خدا بهشت را حرام کرده بر هر دشنام‌گوى بی‌آبروی کم‌حیا، باک ندارد چه می‌گوید و چه درباره او می‌گویند و اگر او را بازرسی کنی، معلوم می‌شود یا زنازاده است و یا شیطان در نطفه او شریک است. فرمود: نشنیدى قول خدا عزّ و جلّ را خطاب به شیطان: «و شریک آنها شو در اموال و در اولاد» الخبر (کافی،‌ ج 2، ص 333)

 

دشنام
راهکارهای ترک بد دهنی و فحاشی

گام اول: حفظ محبوبیت: مطمئن باشید با گفتن این کلمات به هدف خود نخواهید رسید و محبوبیت خود را در بین افراد و اقوام نزدیک خود از دست می‌دهید پس برای حفظ محبوبیت و تأثیرگذاری خود شیوة عملی وگفتاری خود را تغییر دهید.

گام دوم:غفلت‌زدایی(6): فحش به دیگران از گناهان و صفات زشت اخلاقی است و گناه وقتی رخ می‌دهد که انسان جایگاه والای انسانی خود و رابطه‌اش با خدا را فراموش کند برای اینکه همیشه متوجه این مقام باشید نکات زیر را رعایت کنید:

1 .با ذکرها و دعاها مأنوس باشید. (دائم‌الذکر باشید)

2 . با افراد خوش دهن و خوب همنشین باشید و از افراد بددهن فاصله بگیرید. (بسیار مهم است)

3 . اشتباه خود را سریع با عذرخواهی جبران کنید (ازخدا و از بندة خدا) این امر باعث می‌شود که دفعات بعدی به آسانی فحش ندهید چون می‌دانید باید غرور خود را بشکنید و با التماس عذرخواهی کنی.

4 . به یاد مرگ باش (زیارت اهل قبور، نوشتن وصیت‌نامه، شرکت در مراسم دینی مذهبی).

5 . توجه داشته باشید که نام نیک است که ماندگار است

سعدیا مرد نکونام نمیرد هرگز مرده آنست که نامش به نکویی نبرند

6 . به نماز و آداب آن (اذان، اقامه، وضو و دعاها) اهمیت بدهید.

7 . در اعمال روزانه خود موعظه (سخنرانی، خواندن کتاب اخلاقی ...) را فراموش نکنید.

گام سوم:خود تنبیهی: هرگاه مرتکب فحش و بددهنی شدید خودتان را جریمه کنید مثلاً خود را از رفتن به میهمانی دلخواه خود محروم کنید.

1 ) از طرف مقابل عذرخواهی کنید (چون عذرخواستن سخت است در واقع نوعی تنبیه محسوب می‌شود).

2 ) با خود عهد کنید اگر مرتکب بددهنی شدید طرف مقابل را تکریم کنید مثلاً به او هدیه بدهید (و هدیه باید یکی از وسایل و یا چیزهایی باارزش شما باشد (چون دل‌کندن از آن برای شما بسیار سخت است به همین جهت سعی کنید با عمل خوب آن را نیز برای خود حفظ کنید).

گام چهارم: خود پاداش‌دهی: هر گاه دیدید که توانسته‌اید در موقعیت‌های تحریک‌زا و فشارآور خودتان را کنترل کنید به خود پاداش دهید مثلاً ترتیب رفتن به خانه بهترین دوست خود را در قبال آن بده.

فحاشی ثمره‌ای جز بیماری‌های جسمی و روانی ندارد (زخم معده، سردرد و ...) چون که فحاشی یعنی حرکت بر خلاف عقل و وجدان و فطرت پاکمان. یعنی به طور ناخودآگاه وجدان از این عمل ناراحت است و دائماً با ما در جنگ است و این جنگ درونی باعث بیماری می‌شود

 

 

گام پنجم:تنش‌زدایی: فحش دادن در واقع تخلیه کردن خود از فشار عصبی است که به شما وارد شده در واقع شما به غلط از الگوهایی یادگرفته‌اید که در مقابل این فشار موقتی که به شما وارد شده این گونه عمل نمایید بنابراین سعی کنید با توجه به گام دوم (غفلت‌زدایی) صفت صبر را در خود تقویت کنید. هرگاه احساس می‌کنید که نمی‌توانید طرف مقابل را تحمل کنید سعی کنید از آن موقعیت و مکان خارج شوید و با تأمل دنبال راه حل عاقلانه‌ای بگردید. با انجام حرکات ورزشی، دوش آب ملایم، استفاده از پرورش گل، تنفس عمیق درکنار سبزه‌ها، توجه به نکات مثبت اطرافیان و دقت در اعمال عبادی خودتان را مقابل این گونه عکس‌العمل‌ها مقاوم سازید.

 

گام ششم: تحلیل مسأله: با خود فکر کنید آیا در موقع فحش دادن حق با من بود و یا طرف مقابل من. اگر حق با من است که من با این گونه کلمات خودم را بدجلوه می‌دهم و در آخر نمی‌توانم به مقصود و هدف خود برسم و اگر حق با طرف مقابل باشد که پس از این عمل دیگر چیزی جز رسوایی و خجالت باقی نمی‌ماند پس این فحاشی جز نرسیدن به هدف و کدر کردن روابط ثمره‌ای نخواهد داشت.(7)

تقویت اراده: ما انسان‌ها دارای دو بعد معنوی (عقل، دل و ‌وجدان اخلاقی) و جسمی (مجموعه‌ای از غرایز) هستیم با تقویت بعد معنوی خودمان به وسیله اعمال عبادی تفکر بر بعد حیوانی و جسمانی خود که همان خودخواهی‌ها و ... است، غلبه کنیم. در واقع ما وقتی می‌توانیم صفات بد را کنار بگذاریم که بعد معنوی خودمان را تقویت کنیم.(8)

 

جنگ با خود

فحاشی ثمره‌ای جز بیماری‌های جسمی و روانی ندارد (زخم معده، سردرد و ...) چون که فحاشی یعنی حرکت بر خلاف عقل و وجدان و فطرت پاکمان. یعنی به طور ناخودآگاه وجدان از این عمل ناراحت است و دائماً با ما در جنگ است و این جنگ درونی باعث بیماری می‌شود. (8) مطالعه کتاب‌های اخلاقی مثل خلاصه معراج‌السعادة و گناهان زبان.

 

پی نوشت ها :  

1-كافی، ج2، ص325، وسائل، ج11، ص330

2و 3- كافی، ج2، ص323، تحف العقول، ص416

4-كافی، ج2، ص359، وسائل، ج8، ص611

5-كافی، ج 2، ص360

6 - گناه و ناهنجاری، سید مجتبی حسنی، دارالغدیر، قم، 1379، ص 37 و 47 و 140.

7- برخی از گناهان رابطه قلبی ما را با دیگران به هم می‌زند (فحش،‌ غیبت ...) از طرفی پیوند عاطفی یک نیاز روانی است که باید ارضاء شود و این گناه باعث می‌شود انسان مشغول تعارض‌های درونی ناشی از تنش و برخورد با دیگران شود.

8- عوامل کنترل‌ غرایز‌،‌ آیت الله حسین مظاهری، مؤسسه نشر و تحقیقات ذکر، تهران، (اقتباس).


ارسال شده در تاریخ : جمعه 22 آذر 1390برچسب:, :: 11:30 :: توسط : علی منجزی

 هر کس در میدان علاقه مندی به خدا جایگاهی دارد و متناسب با رتبه اش فاصله ای با محبوب یافته است. مسلما همه ما دوست داریم که این فاصله را به حداقل برسانیم و به پروردگارمان نزدیک و نزدیک تر شویم. کلید محبوبیت در نزد خداوند در دستان کسانی است که در حلقه اول رفاقت با خداوند قرار دارند که حضرت ابراهیم علیه السلام نمونه بارز آن است. او که «نشان رفاقت ویژه» را از خداوند دریافت کرده و «مدال خلیل اللهی» را به گردن آویخته، می تواند رموز موفقیتش را در اختیار ما قرار دهد.

از روایات اهل بیت علیهم السلام برمی آید که دستیابی او به این مقام والا به خاطر پنج امتیاز است که یکی از آنها «دست رد نزدن به سینه دیگران» است. امام باقر علیه السلام می فرماید:

«خداوند، ابراهیم علیه السلام را خلیل(خود) قرار داد، چون دست رد به سینه هیچ درخواست کننده ای نمی زد.»(علل الشرائع، ج 1، ص 34)

لازمه زندگی اجتماعی این است که انسان نیازهای خود را با دیگران در میان بگذارد و از آنها درخواست کمک کند. خود ما نیز ممکن است در طول روز درخواست های فراوانی را از دیگران داشته باشیم و در مقابل، بسیاری از کسانی که در دور و بر ما هستند، تقاضایی مشابه از ما داشته باشند

 

 

برخورد شایسته با درخواست کنندگان همه ما ممکن است در برابر درخواست دیگران یکی از دو حالت زیر را داشته باشیم. حالت اول این است که ما می توانیم گره از مشکلات دیگران بگشاییم و توان یاری رسانی به آنها را داریم. حالت دوم هم این است که چنین کاری از عهده ما برنمی آید و نمی توانیم درخواست دیگران را اجابت کنیم. حال برخورد شایسته با دیگران را در هر دو حالت، بررسی می کنیم.

 

اما پیش از آن باید بدانیم که مقصود از «درخواست از دیگران»، گدایی و تکدی گری نیست. بلکه مراد، درخواست هایی است که هر انسانی ممکن است در طول زندگی خود از دیگران داشته باشد.

به طور کلی بشر موجودی است که نیازهای خود را در قالب زندگی جمعی برآورده می کند و با همکاری متقابل بر مشکلات زندگی فایق می آید. لازمه زندگی اجتماعی این است که انسان نیازهای خود را با دیگران در میان بگذارد و از آنها درخواست کمک کند. خود ما نیز ممکن است در طول روز درخواست های فراوانی را از دیگران داشته باشیم و در مقابل، بسیاری از کسانی که در دور و بر ما هستند، تقاضایی مشابه از ما داشته باشند.

این درخواست ها ممکن است از سوی والدین، فامیل، همسایه، دوست، آشنا، رفیق و یا رهگذران و ناآشنایان صورت پذیرد. همچنین ممکن است که تقاضا کننده حاضر باشد در برابر آن اجرت هم بپردازد. اما پرسش این است که در برابر خواسته دیگران چگونه باید عمل کرد:

 

حالت اول:

صدقه، کمک

توان یاری رسانی داریم: همه ما باید بیاموزیم که اصل اولی در مواجهه با درخواست های دیگران، یاری رسانی و برآورده کردن آن است. خداوند در سوره ضحی آیه 10 خطاب به پیامبر گرامیمان، می فرماید:

«وَ أَمَّا السَّائِلَ فَلا تَنْهَرْ»؛ «و درخواست کننده را از خود مران.»

«لا تنهر» از ماده «نهر» به معنى «راندن توأم با خشونت» است. اما در اینكه منظور از «سائل» در اینجا چه كسى است، چند تفسیر وجود دارد: (تفسیر نمونه، ج 27، ص 107)

نخست اینكه منظور كسانى هستند که سؤالاتى در مسائل علمى، اعتقادى و یا دینى دارند. آیه 7 همین سوره هم می تواند قرینه ای بر این معنی باشد که می گوید:

«وَ وَجَدَكَ ضَالًّا فَهَدى»؛ «و (خداوند) تو را گمشده یافت و هدایت كرد.»

بنابراین گویا خداوند می خواهد در آیه 10 به این نکته اشاره کند که: «تو نیز به شكرانه این هدایت الهى، در هدایت نیازمندان كوشا باش و هیچ تقاضا كننده ای را که در پی هدایت و دانایی است، از خود مران.»

تفسیر دیگر این است که منظور، كسانى است كه داراى فقر مادى هستند و به سراغ تو می آیند. بنابراین در برابر چنین افرادی، باید آنچه در توان دارى به كار گیرى و آنها را مایوس نكنى و از خود نرانى.

تفسیر سوم اینكه، «سوال» هم ناظر به فقر علمى است و هم فقر مادى. به بیان دیگر گویا خداوند، در این آیه به پیامبر دستور می دهد كه «تا می توانی به تقاضاى مشروع دیگران در هر زمینه ای که هست، پاسخگو باش»

آری، این معنی هم با تعالیم همه جانبه اسلام سازگار است و هم با رفتار سرشار از محبت پیامبر مطابقت دارد. بنابراین

بیایید همه با هم به این آیه با معنای وسیعش نظاره کنیم و دست رد به سینه دیگران نزنیم.

بی شک اگر این کار، به یک ادب عمومی تبدیل گردد و یک فرهنگ اجتماعی فراگیر شود، جامعه لبریز از محبت خواهد شد و پیشرفتی روز افزون به خود خواهد دید.

آیا اگر همه ما در تمامی سطوح علمی، در برابر پرسش های علمی دیگران احساس وظیفه ای جدی داشته باشیم، پیشرفت علمی جامعه دو چندان و صعودی نخواهد شد؟ آیا در جامعه کنونی ما پدر در برابر پرسش فرزندش، معلم در برابر پرسش شاگردانش، استاد در برابر کنکاش دانشجویانش و عالم دینی در برابر سوالات مخاطبانش احساس وظیفه ای به رنگ این آیه شریفه قرآن دارند؟ و یا به راحتی و با پاسخی سطحی از کنار همه این پرسش ها می گذرند و اندک زحمتی به خود نمی دهند؟

دوستان خدا همچون ابراهیم نبی و دیگر پیامبران الهی، تا می توانند دست رد به سینه درخواست کنندگان نمی زنند و با این کار خود هم محبت را در عرصه اجتماعی لبریز می کنند و هم تصاعد در رشد و پیشرفت را به ارمغان می آورند

 

 

آیا در بعد اجتماعی همه مردم به درخواست های یکدیگر پاسخگو هستند؟ و یا به بهانه های گوناگون از زیر بار مسئولیت چنین درخواست هایی شانه خالی می کنند؟ این درخواست ها ممکن است به شکل های گوناگون صورت پذیرد که موارد زیر نمونه ای از هزاران موردی است که ممکن است در طول روز برای یکایک ما اتفاق افتد. هل دادن یک ماشین تعمیری، تهیه بنزین برای وسیله نقلیه ای که بنزین ندارد، بلند کردن یک بار سنگین، راهنمایی برای یافتن یک آدرس، یاری رسانی در اسباب کشی همسایه و دوست و آشنا، مشاوره برای انجام کارهای روزمره دیگران، پا در میانی در منازعات خیابانی، ریش گرو گذاشتن در دعواهای فامیلی، میانجی گری در اختلافات خانوادگی، قرض دادن به دیگران و یا ضمانت پرداخت وام برای آنها.

 

روشن است که دوستان خدا همچون ابراهیم نبی و دیگر پیامبران الهی، تا می توانند دست رد به سینه درخواست کنندگان نمی زنند و با این کار خود هم محبت را در عرصه اجتماعی لبریز می کنند و هم تصاعد در رشد و پیشرفت را به ارمغان می آورند.

 

حالت دوم:

 توان یاری رسانی نداریم :  انسان ممکن است در مواجهه با برخی از درخواست ها توان یاری رسانی نداشته باشد. اما می تواند با راهنمایی یا ابراز همدردی به گونه دیگری به دیگران کمک کند. گاهی هم اگرچه خود توان یاری رسانی ندارد اما می تواند با سفارش و یا پیگیری، مشکل دیگران را حل کند و باری از دوش آنها بردارد.

بنابراین حتی اگر نمی توانیم پاسخی درخور به درخواست دیگران داشته باشیم، نباید با رفتاری ناشایست، دست رد به سینه دیگران بزنیم و آنها را دل آزرده کنیم. امام باقر علیه السلام می فرماید:

«فیما ناجی الله إلى موسى علیه السلام: أكرِمِ السائلَ إذا أتاكَ بِرَدٍّ جَمیلٍ أو إعطاءٍ یَسِیرٍ.»

«از جمله وحى هاى خداوند متعال به موسى علیه السلام این بود: هرگاه سائلى نزد تو آمد، او را گرامى دار، بدین سان كه یا با روى و زبان خوش جوابش كن و یا اندک چیزى به او بده.»

البته باید دانست که این برخورد در موضوع تکدی گری حرفه ای نیست. چرا که کمک کردن به گدایان حرفه ای بر معضلات جامعه می افزاید و سستی و رخوت را به بار خواهد آورد.


ارسال شده در تاریخ : جمعه 21 آذر 1390برچسب:, :: 11:25 :: توسط : علی منجزی

 دعا و زیارت، یکی از ذخایر گران بهای مسلمانان، به ویژه شیعیان بوده و از معارف عمیق و با ارزشی برخوردار است; به طوری که از دعا به قرن صاعد تعبیر شده است. دعاها و زیارت‌های مأثور، دارای مطالب گوناگون و متنوّع در زمینه‌های اعتقادی، اخلاقی، اجتماعی و سیاسی است; به خصوص دعاهایی که در بعضی از مقاطع تاریخی، از برخی ائمه اطهار(علیهم السلام)نقل شده و در وضعیت اجتماعی و سیاسی ویژه‌ای صادر گردیده، دارای مضامین عمیق و با محتوایی است.

 


 

امام سجاد (ع)

دعاهای امام سجاد، زین‌العابدین(علیه‌السلام) ، از جمله این دعاها است. دعاهای ویژه ماه مبارک رمضان در میان ادعیه ما از امتیاز خاصی برخوردارند. از آنجا که ماه رمضان، ماه رحمت، برکت و مغفرت است، درهای رحمت الهی در این ماه به روی بندگان باز بوده و بهترین فرصت برای استفاده از برکات معنوی است و به مردم سفارش شده که بیشترین استفاده را از این ماه کرده و لحظه‌های با ارزش ن را از دست ندهند.

درخواست‌هایی که در این دعاها به درگاه الهی عرضه شده، با ارزش‌ترین و ضروری‌ترین نیازها و خواسته‌های مردم است که از زبان بهترین بندگان خدا و برترین انسان‌ها صادر گردیده است.

از راه‌های شناخت مهم‌ترین مسائل انسان، که با سرنوشت و سعادت او پیوند دارد، مراجعه به ادعیه است.

 

حج در ماه رمضان

دقت در دعاهایی که در ماه رمضان وارد شده، این واقعیت را نشان می‌دهد که حج و زیارت خانه خدا، از خواسته‌های مهم پیشوایان معصوم ما بوده که از رهگذر دعا از خود به یادگار گذاشته‌اند.

فَعَنِ الصّادِقِ علیه‌السلام : اَنَّهُ مَنْ لَمْ یُغْفَرْ لَهُ فی شَهْرِ رَمَضانَ لَمْ یُغْفَرْ لَهُ اِلی قابِلٍ اِلاّ اَنْ یَشْهَدَ عَرَفَةَ ؛ امام صادق علیه‌السلام فرمود: هر که در ماه رمضان مرزیده نشود ، تا سال ینده مرزیده نشود مگر اینکه در عرفات حاضر شود

 

 

 

دعای هر شب ماه رمضان

ابن ابی عمیر از یکی از خاندان رسول خدا(صلی الله علیه و آله) نقل کرده، کسی که این دعا را در شب اول ماه رمضان بخواند، گناهان چهل ساله اش آمرزیده می‌شود. در این دعا تنها سه درخواست مطرح است: درود بر محمد و آل محمد، حج خانه خدا در هر سال و بخشش گناهان.

 

 

متن دعا چنین است:

 اَللّهُمَّ رَبَّ شَهْرِ رَمَضانَ                                   خدایا ای پروردگار ماه رمضان

الَّذی اَنْزَلْتَ فیهِ الْقُرْنَ                                     که در ن قرن را فرستادی

وَافْتَرَضْتَ علی عِبادِکَ فیهِ الصِّیامَ                    وبر بندگان روزه را در این ماه واجب کردی

صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ لِ مُحَمَّدٍ                              درود فرست بر محمد و ل محمد

وَارْزُقْنی حَجَّ بَیْتِکَ الْحَرامِ                                و روزیم گردان حج خانه محترم خود کعبه را

فی عامی هذا وَ فی کُلِّ عامٍ                          در این سال و در هر سال

وَاغْفِرْ لی تِلْکَ الذُّنُوبَ الْعِظامَ                          و بیامرز برایم این گناهان بزرگ را

فَاِنَّهُ لا یَغْفِرُها غَیْرُکَ                                       که به راستی نیامرزد ن‌ها را جز تو

یا رَحْمنُ یا عَلاّمُ                                             ای بخشاینده و ای بسیار دانا

 

ماه رمضان
شرط ‌هایی برای بهره برداری از ماه رمضان

فَعَنِ الصّادِقِ علیه‌السلام: اَنَّهُ مَنْ لَمْ یُغْفَرْ لَهُ فی شَهْرِ رَمَضانَ لَمْ یُغْفَرْ لَهُ اِلی قابِلٍ اِلاّ اَنْ یَشْهَدَ عَرَفَةَ ؛ امام صادق علیه‌السلام فرمود: هر کس در ماه رمضان آمرزیده نشود ، تا سال ینده مرزیده نشود مگر اینکه در عرفات حاضر شود .

و روایت شده از جابر بن یزید از حضرت امام محمد باقر (علیه‌السلام) که حضرت رسول (صَلَّی اللَّهِ عَلِیهِ وَ آله) به جابر بن عبدالله فرمود : ای جابر این ماه رمضان است ، هر که روزه بدارد روز ن را و بایستد به عبادت پاره‌ای از شبش را و باز دارد از حرام شکم و فَرْج خود را و نگاه دارد زبان خود را ، بیرون رود از گناهان خود مثل بیرون رفتن او از ماه. جابر گفت یا رسول اللّه چه نیکو است این حدیث که فرمودی، فرمود: ای جابر چقدر سخت است این شرط‌هایی که نمودم و بالجمله اعمال این ماه شریف .


ارسال شده در تاریخ : جمعه 20 آذر 1390برچسب:, :: 11:22 :: توسط : علی منجزی

 "تازه به دوران رسیده" ،"بی جنبه" و "بی ظرفیت" این اوصافی در مورد افرادی بکار می رود که تا کمی اوضاع معیشتشان فرق می کند بکلی رفتار و منش آن ها هم فرق می کند به قول معروف دیگر خدا را هم بنده نیستند ،نه جواب سلام کسی را می دهند و نه از رفاقت های و صمیمیت ها گذشته اثری می ماند . بعد وصف بی جنبه بودن را در مورد اینان بکار می برند که فلانی جنبه ثروت و شهرت و ... را نداشت .

 

 


 

خودپسندی

 

وصف افراد بی جنبه در قرآن

انسانهاى کم ظرفیت هنگامى که بجایى رسیدند و برترى مختصرى از نظر مقام و ثروت بر دیگران یافتند، غالبا گرفتار بلاى غرور مى شوند، نخست سعى مى کنند امکانات خود را به رخ دیگران بکشند، و آن را وسیله برترى جویى قرار دهند، جمع شدن مگس صفتان را دور این شیرینى دلیل بر نفوذ خویشتن در دلها قرار دهند، این همان است که قرآن با جمله« أَنَا أَکْثَرُ مِنْکَ مالًا وَ أَعَزُّ نَفَرا...»،(کهف34) ؛  من به مال از تو بیشتر و به افراد پیروزترم.

از آن یاد کرده است. خودبینى و خودپسندیشان سبب مى شود که برترى مادى را دلیل بر قرب در درگاه پروردگار بدانند، و براى خویشتن مقام فوق العاده اى نزد او قائل شوند، و بگویند اگر به سوى خدا بازگردیم و معاد و آخرتى در کار باشد جاى ما در آنجا از اینجا هم بهتر است!! «وَ لَئِنْ رُدِدْتُ إِلى رَبِّی لَأَجِدَنَّ خَیراً مِنْها مُنْقَلَباً» (کهف ،36). خداوند می فرماید: 'نه فقر دلیل ذلت است و نه ثروت دلیل عزت.'

دوستان خدا که روحشان همچون اوقیانوس است و سختترین طوفان ها در آنان اثر نمى کند، چون کوه در مقابل حوادث سخت ایستاده اند و چون کاه در مقابل فرمان خدا، دنیا را به آنها ببخشى دست و پاى خود را گم نمى کنند و جهان را از آنها بگیرى خم به ابرو نمى آورند!

همه انسان ها به نوعی بی جنبه اند

 خداوند متعال می فرماید: هنگامى که به انسان نعمت مى بخشیم (از حق) روى مى گرداند، و متکبرانه دور مى شود، و هنگامى که کمترین بدى به او مى رسد (از همه چیز) مأیوس مى گردد. به یکى از ریشه دارترین بیماری هاى اخلاقى" انسانهاى تربیت نایافته" اشاره کرده مى گوید: " هنگامى که به این انسان نعمت مى بخشیم (غرور و استکبار به او دست مى دهد) به پروردگار خود پشت مى کند و با حالت تکبر، دور مى شود" «وَ إِذا أَنْعَمْنا عَلَى الْإِنْسانِ أَعْرَضَ وَ نَأى بِجانِبِهِ»  (اسراء /83)؛ ' اما هنگامى که نعمت را از او سلب کنیم، و حتى مختصر ناراحتى به او برسد یأس و نومیدى سر تا پاى او را فرا مى گیرد" «وَ إِذا مَسَّهُ الشَّرُّ کانَ یؤُسا» (اسرا / 83). انسانهاى بى ایمان و یا ضعیف الایمان به هنگام روى آوردن نعمتها آن چنان مغرور مى شوند که به کلى بخشنده نعمتها را بدست فراموشى مى سپارند، نه تنها فراموشش مى کنند بلکه یک حالت بى اعتنایى و اعتراض و استکبار در برابر او به خود مى گیرند.

ناامید

 

یعنى آنها بقدرى کم ظرفیتند که با مختصر گرفتارى، دست و پاى خود را گم مى کنند و رشته افکارشان به کلى در هم مى ریزد و ظلمت یأس و نومیدى بر قلبشان سایه مى افکند.

هنگامى که از آن حال سقوط مى کنند یا گرفتار شدائد مى شوند، چنان بیچاره و زبون و دستپاچه و مایوس مى گردند که انسان باور نمى کند اینها همان آدمهاى سابقند! آرى چنین است حال همه افراد کوته فکر، بى ایمان و کم ظرفیت، به عکس دوستان خدا که روحشان همچون اوقیانوس است و سختترین طوفان ها در آنان اثر نمى کند، چون کوه در مقابل حوادث سخت ایستاده اند و چون کاه در مقابل فرمان خدا، دنیا را به آنها ببخشى دست و پاى خود را گم نمى کنند و جهان را از آنها بگیرى خم به ابرو نمى آورند! عجب اینکه این انسانهاى خود باخته کم تحمل که حالاتشان در بسیارى از سوره هاى قرآن آمده است (یونس 12- لقمان 32- فجر- 15 و 16- فصلت 48 و 49) در حال سختى، خداپرست مى شوند و به فطرت الهى، و خویشتن خویش باز مى گردند، اما با فرو نشستن طوفان حادثه، چنان تغییر جهت مى دهند که گویى هرگز نام خدا را نشنیده اند.

این بلاى بزرگى است، زیرا سبب مى شود که هرگز نتوانند در زندگى موضع گیرى مستقل و صحیحى داشته باشند، تنها راه درمان این بیمارى خطرناک بالا بردن سطح فکر در پرتو علم و ایمان، و ترک وابستگى و اسارت در چنگال مادیات، و قبول زهد و پارسایى به معنى سازنده است.  

انسانهاى کم ظرفیت هنگامى که بجایى رسیدند و برترى مختصرى از نظر مقام و ثروت بر دیگران یافتند، غالبا گرفتار بلاى غرور مى شوند، نخست سعى مى کنند امکانات خود را به رخ دیگران بکشند، و آن را وسیله برترى جویى قرار دهند، جمع شدن مگس صفتان را دور این شیرینى دلیل بر نفوذ خویشتن در دلها قرار دهند،

 

 

جالب توجه اینکه قرآن، تکبر و غرور را که یک خوى خطرناک درونى است مستقیما مورد بحث قرار نداده بلکه روى پدیده هاى ظاهرى آن، حتى ساده ترینش، انگشت گذاشته، و از طرز راه رفتن متکبران و مغروران خودخواه و بى مغز سخن گفته است، اشاره به اینکه تکبر و غرور، حتى در سطح ساده ترین آثارش، مذموم و ناپسند و شرم آور است و نیز اشاره به اینکه صفات درونى انسان، هر چه باشد خواه و ناخواه خود را در لابلاى اعمالش نشان مى دهد، در طرز راه رفتنش، در نگاه کردنش، در سخن گفتنش و در همه کارش. به همین دلیل تا به کوچکترین پدیده اى از این صفات در اعمال برخوردیم باید متوجه شویم که خطر نزدیک شده و آن خوى مذموم در روح ما لانه کرده است و فورا به مبارزه با آن برخیزیم. ضمنا از آنچه گفتیم به خوبى مى توان دریافت که هدف قرآن از آنچه در آیه فوق آمده (همچنین در سوره لقمان و بعضى دیگر از سوره هاى قرآن) این است که کبر و غرور را به طور کلى، محکوم کند، نه تنها در چهره خاصى یعنى راه رفتن. چرا که غرور سرچشمه بیگانگى از خدا و خویشتن، و اشتباه در قضاوت، و گم کردن راه حق، و پیوستن به خط شیطان، و آلودگى به انواع گناهان است.

 

خدایا از تو می خواهیم که به همه بندگانت جنبه عطا کنی تا وقتی به نعمتی رسیدیم غرور وجودمان را نگیرد و هر گاه به ما سختی و رنجی رسید به زانو در نیاییم . آمین


ارسال شده در تاریخ : جمعه 19 آذر 1390برچسب:, :: 11:20 :: توسط : علی منجزی

 آیا در قرآن کریم به وضعیت قبل از خلقت کل موجودات و عوالم هستی، یعنی آن گاه که تنها خدا بوده و دیگر هیچ، اشاره شده است؟ همچنین به نحوه آغازین خلقت و چگونگی پیدایش مخلوقات مادی و معنوی از عدم تا عرصه حیات و ظهور، سخنی به میان آمده است؟


 

خلقت
پاسخ :

گرچه قرآن کریم به صراحت بحث خلقت و جهان هستی و کیفیت و جزئیات آن را مطرح نکرده؛ ولی خداوند تبارک و تعالی درباره منشأ آفرینش و مخلوقات عالم هستی می‌فرماید: «او کسی است که آسمان‌ها و زمین را در شش روز (شش دوران) آفرید و عرش (قدرت) او بر آب قرار داشت (به خاطر این آفرید) تا شما را آزمایش کند تا کدام یک عملتان بهتر است و اگر بگویی شما بعد از مرگ برانگیخته می‌شوید، مسلماً کافران می‌گویند این سحر آشکاری است.»[1]

«عرش» به معنای سقف یا شئ سقف‌دار است و به تخت‌های بلند مانند تخت‌های سلاطین نیز گفته می‌شود؛ ولی این کلمه در قرآن شریف به معنای قدرت به کار رفته است؛ چنانکه واژه تخت نیز در فارسی به معنای قدرت به کار می‌رود. کلمه «عرش» گاهی نیز به معنای مجموعه جهان هستی است؛ زیرا تخت و قدرت خداوند، تمام جهان را فرا می‌گیرد. راغب اصفهانی می‌گوید: کلمه «استوی» وقتی با «الی» متعددی شود به معنای استیلاء و تسلط است.[2]

کلمه «ماء» به معنای آب است و گاهی نیز به هر شیء مایع، «ماء» گفته می‌شود.

بنابراین، از معانی واژه «عرش» و «ماء»، چنین به دست می‌آید که در آغاز آفرینش ، جهان هستی به صورت مواد مذابی بوده (یا گازهای فوق‌العاده فشرده که شکل مواد مذاب و مایع را داشت) سپس در این توده آب گونه، حرکات شدید و انفجارهای عظیمی رخ داد و قسمت‌هایی از سطح آن پی در پی بخارج پرتاب شد، این اتصال و به هم پیوستگی، به انفصال و جدایی گرایید و سیارات و ستارگان یکی بعد از دیگری شکل یافتند. در برخی آیات، قرآن کریم اشاره دارد که آسمان و زمین و به طور کلی تمام هستی و خلقت بدون نیاز به وجود ماده قبلی، توسط خداوند متعال و به وسیله قدرت نامتناهی و بی‌پایان او خلق شده‌اند، چنان که خداوند تبارک و تعالی می‌فرماید: «بَدِیعُ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ وَ إِذَا قَضَى أَمْراً فَإِنَّمَا یَقُولُ لَهُ كُن فَیَكُونُ» [3] ؛ هستی بخش آسمان‌ها و زمین او است، و هنگامی که فرمان وجود چیزی را صادر می‌کند، می‌گوید: موجود باش و آن فوراً موجود می‌شود.[4]

در آغاز آفرینش ، جهان هستی به صورت مواد مذابی بوده (یا گازهای فوق‌العاده فشرده که شکل مواد مذاب و مایع را داشت) سپس در این توده آب گونه، حرکات شدید و انفجارهای عظیمی رخ داد و قسمت‌هایی از سطح آن پی در پی بخارج پرتاب شد، این اتصال و به هم پیوستگی، به انفصال و جدایی گرایید و سیارات و ستارگان یکی بعد از دیگری شکل یافتند

 

 

خداوند تبارک و تعالی همچنین می‌فرماید: « أَوَلَمْ یَرَ الَّذِینَ كَفَرُوا أَنَّ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ كَانَتَا رَتْقًا فَفَتَقْنَاهُمَا وَجَعَلْنَا مِنَ الْمَاء كُلَّ شَیْءٍ حَیٍّ ... »[5] آیا کافران ندیدند که آسمان‎ها و زمین به هم پیوسته بودند و ما آنها را از یکدیگر بازکردیم؟ و هر چیز زنده‎ای را از آب قرار دادیم...»

 

از آیه مذکور به دست می آید که به هم پیوستگی آسمان و زمین، اشاره به ‎آغاز خلقت است که بر اساس نظرهای دانشمندان، مجموعه این جهان به صورت توده واحد عظیمی از بخار سوزان بود که بر اثر انفجارهای درونی و حرکت، به تدریج تجزیه شد و کواکب و ستارگان از جمله منظومه شمسی و کره زمین به وجود آمد و باز هم جهان در حال گسترش است. شخصی از آیه مذکور از محضر امام صادق ـ علیه السّلام ـ سؤال کرد که منظور از «رتقهما» و«فتقهما» چیست؟

امام ـ علیه السّلام ـ در پاسخ فرمود: «...عرش خداوند تبارک و تعالی بر آب بود و آب بر هوا قرار داشت و هوا نیز حدی ندارد و در آن هنگام، خلقتی به غیر از این دو (آب و هوا) نبود و آب نیز در آن موقع چشمه گوارای فرات بود، پس وقتی خداوند اراده کرد که زمین را خلق کند، بر باد دستور داد تا آب را به هم کوبید و به صورت موجی فشرده در آمد و در محل خانه کعبه جمع گردید؛ سپس آن را همانند کوهی فشرده قرار داد؛ سپس زمین از زیر آن به وجود آمد... وقتی خداوند اراده کرد که آسمان را خلق کند بادها را امر کرد که دریاها را به هم فشردند تا از آن موجی همراه با فشردگی به وجود آمد و از وسط آن بخار سوزانی پدید آمد؛ سپس از این بخار سوزان آسمان را خلق کرد و در آن کواکب و ستارگان و منظومه شمسی و ماه و... قرار داد... و به تدریج از آسمان باران بارید و گیاهان و موجودات را خلق نمود...»[6]

 آن چه در پایان قابل بیان است، این است که: در روایات آمده: «الف الف عالم» وجود دارد. یعنی هزاران عالم وجود دارد و بسیاری از مسایل آسمانی و زمینی، هنوز برای بشر پنهان مانده است و با گذشت زمان یکی پس از دیگری روشن و نمایان می گردد و این با گذشت زمان صورت می گیرد.

 

معرفی منابع جهت مطالعه بیشتر:

1. مصباح یزدی، محمد تقی، آموزش فلسفه، (قم، سازمان تبلیغات اسلامی، ج 1375 هـ ش، در 2 مجلد فارسی).

2. مصباح یزدی. محمد تقی، معارف قرآن (قم، مؤسسه در راه حق)، چ اول 1367، ج 1 ـ 3، ص 17 ـ 179.

3. مطهری، مرتضی، توحید، قم، انتشارات صدرا، چ اول، 1360، ص 158، 200.

4. مکارم شیرازی، ناصر، پیام قرآن، (تهران، دارالکتب الاسلامیه)، چ پنجم، 1377، ج 4، ص 195.

5. رضوی، مرتضی، تبیین جهان و انسان.

 

 

پی نوشت ها :

[1] . هود/ 7.

[2] . راغب اصفهانی، المفردات لالفاظ القرآن الکریم، قاهره، دارالکاتب العربی، 1392 هـ ق، ص 341.

[3] . بقره/ 117.

[4] . مکارم شیرازی، ناصر، تفسیر نمونه، تهران، دارالکتب الاسلامیه، چاپ بیست و سوّم، 1367، ج 1، ص 297.

[5] . انبیاء/ 30.

[6] . ر. ک: العروسی الحویزی، الشیخ عبد علی بن جمعه، نورالثقلین، بیروت، مؤسسه التاریخ العربی، چاپ اول، 1422 هـ ق، ج 4، ص 456 و 466.


ارسال شده در تاریخ : جمعه 18 آذر 1390برچسب:, :: 11:18 :: توسط : علی منجزی

 آیه قوامیت از مهم ترین آیات مربوط به مسأله زن و حقوق اوست که کم و بیش نگاه اسلام را به عنوان داعیه دار برترین آیین ترقی و تکامل انسان، به زن نشان می دهد. فهم درست این آیه، تأثیر بسزایی در بازنمایی نگاه قرآن کریم به «زن و حقوق زن» دارد.


 

قرآن

در آیه شریفه:«الرِّجالُ قَوّامُونَ عَلَی النِّساءِ بِما فَضَّلَ اللّهُ بَعضَهُم عَلی‏ بَعضٍ وَ بِما أَنفَقُوا مِن أموالِهِم فَالصّالِحاتُ قانِتاتٌ حافِظاتٌ لِلغَیبِ بِما حَفِظَ اللّهُ...» (نساء، 34)

بسیاری از مفسران قرآن معتقدند که این آیه فقط بیانگر برتری مردان بر زنان است و چون این برتری در زمان های دور از جهت موقعیت اجتماعی و اقتصادی امری آشکار و از هنجارهای ثابت جامعه بود، چندان شگفت انگیز نبود. بعضی معتقدند که منظور آیه این است که مردان حامی زنان هستند. بعضی می گویند: برتری مردان بر زنان را در تمام شئون نشان می دهد، بنابراین از آن به وجوه تبعیض در لابه لای نصوص دینی در حق زنان حکم کرده اند و در واقع آنرا به روابط اجتماعی تعمیم داده اند.

 

توجه به چند نکته

1. با طلوع و ظهور مکتب اسلام در سرزمین جزیرة العرب، به مدد تعالیم اسلام و سنت نبوی و اهل بیت (علیهم السلام) زن دارای جایگاه و منزلت در خور شأن خویش گشت و جایگاه حقیقی خود را باز یافت.

امام خمینی بنیان گذار جمهوری اسلامی در این باره می گوید: اسلام می خواهد که زن و مرد رشد داشته باشند. اسلام زن ها را نجات داده است، از آن چیزهایی که در جاهلیت بود، آن قدری که اسلام به زن خدمت کرده است، خدا می داند به مرد خدمت نکرده است.[1] اسلام زن ها را در مقابل مردها قرار داده، نسبت به آنها تساوی دارند، البته یک احکام خاص به مرد است که متناسب با مرد است، یک احکام خاص به زن است، مناسب با زن است، این نه این است که اسلام نسبت به زن و مرد فرقی گذاشته است.[2]

قوام، در نگاه اهل لغت به معنای کارپردازی و محافظت و نگهبانی است. قیام گاهی به معنای محافظت و اصلاح می آید و از همین قبیل است سخن خداوند که می فرماید: ”‌الرجال قوامون علی النساء”‌‌ مردان قوام بر زنان هستند.”‌الرجل علی المرأة صانها و قام بشأنها”‌‌. قوامیت مرد بر زن؛ یعنی او را حفظ نمود و به امور او پرداخت

 

 

قرآن کریم زنان و مردان را دو گروه از انسان ها می شناسد که از گوهر و جان یگانه آفریده شده اند. در آموزه های قرآنی، انسانیت یک نوع است که مرد و زن هر دو به یک اندازه و به گونه ای برابر از آن برخوردارند. قرآن در این باره می فرماید: ”خلقکم من نفس واحدة ثم جعل منها زوجها…”‌[3] شما را از یک نفس آفرید و همسرش را از همان نفس خلق کرد.

 

”هوالذی خلقکم من نفس واحدة و جعل منها زوجها…”‌.[4] اوست خدایی که شما را از یک نفس آفرید و از همان نفس همسر او را خلق کرد.

2. در قرآن اقتدار، سلطه و امتیازی که به نفع زن اعتبار شده، همسنگ آن چیزی است که به نفع مرد لحاظ شده است، هرچند ممکن است در پاره ای از مصادیق تفاوت هایی دیده شود، مانند حق نفقه که مرد ملزم به رعایت آن است و حق تبعیت زن در سکونت و…؛ زیرا قرآن می فرماید: ”و لهن مثل الذی علیهن…”‌.[5] برای زنان حقوقی است، مانند آنچه برایشان است. مفسران از این آیه تساوی حقوق زن و مرد را استنباط کرده اند.[6]

واقعیت این است که در قرآن موردی وجود ندارد که در آن به صورت واضح از برتری حقوقی یا فضیلت موهبتی، خارج از دایره ی اراده و اختیار انسان به ”درجه”‌ تعبیر شده باشد، بلکه واژه ی ”درجه”‌ یا ”درجات”‌ به مقام و جایگاه دنیوی یا اخروی ای اشاره دارد که اراده و عمل انسان زاینده آن باشد.[7] ”لکل درجات مما عملوا”‌.[8] برای همه، منزلت هایی است که ناشی از کارهای آنان است.

3. قوام، در نگاه اهل لغت به معنای کارپردازی و محافظت و نگهبانی است. قیام گاهی به معنای محافظت و اصلاح می آید و از همین قبیل است سخن خداوند که می فرماید: ”الرجال قوامون علی النساء”‌،[9] مردان قوام بر زنان هستند.[10] ”الرجل علی المرأة صانها و قام بشأنها”‌. قوامیت مرد بر زن؛ یعنی او را حفظ نمود و به امور او پرداخت.[11]

زن

مفسران قرآن کریم نیز اکثراً به نقل این دیدگاه مشترک لغت شناسان پرداخته اند و ”قوام”‌ در آیه ی”الرجال قوامون علی النساء”‌ را به معنای سرپرست، نگهبان و کارپرداز گرفته اند. از باب نمونه به دو مورد اشاره می شود. ”قوام اسم است برای کسی که با جدیت به کاری می پردازد. وقتی گفته می شود، این قیم زن است، مراد کسی است که به کار او می پردازد و به نگه داری او اهتمام می ورزد”‌.[12]

”کلمه ی قیم به معنای آن کسی است که مسئول قیام به امر شخص دیگر است و کلمه ی قوام و قیام مبالغه در همین معناست”‌.[13]

4. بنابراین، با توجه به جایگاه و منزلت زن در دین اسلام و با توجه به معنایی که برای قوام بیان شد، از آیه ی ”الرجال قوامون علی النساء”‌ می توان چنین برداشت کرد که آیه در بیان رهبری و سرپرستی واحد و منظم – در خانواده – با توجه به مشورت ها و مسئولیت های لازم است، نه در صدد تشریع و تجویز استبداد، سلطه و اجحاف نسبت به زنان.[14]

از آن جا که خانواده یک واحد کوچک اجتماعی است، طبیعی است که – مانند یک اجتماع بزرگ – رهبری و سرپرستی واحدی را می طلبد. بنابراین، این مسئولیت به جهاتی و به لحاظ خصوصیاتی که در مردان وجود دارد، نظیر غلبه ی قدرت تفکر مرد بر نیروی عاطفه و احساسات وی، داشتن بنیه و نیروی جسمی بیشتر در جهت دفاع از حریم خانواده و تعهد مالی در برابر زن و فرزندان نسبت به پرداخت هزینه های زندگی، به عهده ی مرد گذاشته شده است.

البته ممکن است زنانی در زمینه های ذکر شده بر مردان امتیاز داشته باشند، ولی قوانین به موارد جزئی نظر ندارد، بلکه نوع و کلیت را در نظر می گیرد و بدون شک از نظر کلی مردان نسبت به زنان برای سرپرستی خانواده آمادگی بیشتری دارند.

از پیامبر گرامی اسلام (ص) درباره ی برتری مردان بر زنان سؤال شد، آن حضرت فرمود:”کفضل الماء علی الارض، فبالماء تحیی الارض و بالرجال تحیی النساء”‌، ثم تلاهذه الآیة ”الرجال قوامون علی النساء”‌.[15] فضیلت مرد بر زن مثل فضیلت آب نسبت به زمین است، با آب زمین زنده می شود و با مردان زندگی زنان به نشاط و شادابی و زایندگی می رسد. آن گاه پیامبر آیه ی”الرجال قوامون علی النساء”‌ را تلاوت فرمود. امام صادق (ع) در این باره می فرماید: ”من سعادة الرجل ان یکون القیم علی عیاله”‌[16] و قوامیت بر خانواده نشانه سعادت مرد است.

این آیه به روابط زن و مرد در خانواده مربوط است و بیانگر حکم مسئولیت، حمایت و حفاظتی است که مرد باید از زن و خانواده خود بنماید و کمر همت بر تأمین معاش و تدبیر امور اقتصادی خانواده بر بندد و به هر حال از آیه مزبور حکم به برتری مردان بر زنان را نمی توان صادر کرد، زیرا چنین برداشتی با مفاد سایر آیات قرآن کریم منافات دارد

 

 

طبق این دو روایت اگر مسئولیت قوامیت به دوستی در محیط خانواده انجام پذیرد، موجب نشاط، طراوت و سلامت زندگی است.

 

نتیجه

1. در قرآن و نصوص دینی، اصل و مبنای آفرینش انسان ها و اعطای حقوق بدان ها بر مبنای حقیقت آدمی و شئون انسانی انسان ها است و جنسیت نقشی در اعطای حقوق فطری و طبیعی ندارد.

2.این آیه به روابط زن و مرد در خانواده مربوط است و بیانگر حکم مسئولیت، حمایت و حفاظتی است که مرد باید از زن و خانواده خود بنماید و کمر همت بر تأمین معاش و تدبیر امور اقتصادی خانواده بر بندد و به هر حال از آیه مزبور حکم به برتری مردان بر زنان را نمی توان صادر کرد، زیرا چنین برداشتی با مفاد سایر آیات قرآن کریم منافات دارد.

3. معنای تساوی حقوق مرد و زن در محیط خانواده این است که هر یک از آنها از جمیع حقوق طبیعی خود بهره مند باشند که بخشی از این حقوق مشترک و بخشی دیگر مختص به جنس خاص است.

4. حقوق انسانی و فطری که زیربنای مفاد حقوقی آیات قرآن کریم است، دلالت بر همسویی شریعت با طبیعت دارد و این بدان معنا نیست که به طور ضروری باید در سایر حقوق اجتماعی نیز زن و مرد یکسان باشند؛ چرا که رعایت حقوق طبیعی زن و مرد در خانواده و جامعه مستلزم اعطای حقوقی متناسب با شأن، جایگاه، فطرت و موقعیت هر یک از آن دو (زن و مرد) است.

5. پذیرش مفاد کنوانسیون رفع تبعیض علاوه بر تحمیل بعضی موارد و دستورات منافی با دستورات دین مبین اسلام، پیامدهایی چون تن در دادن به قاعده آمره دارد و متولیان آن می توانند در هر زمان و مکانی، دولت ها را در برابر اجرای مفاد کنوانسیون متعهد و مسئول کنند و این چیزی است که با مفاد حقوق بین الملل مخالف است.

 

پی نوشت ها :

[1] صحیفه ی نور، ج 3، ص 82

[2] همان، ج 4، ص 60

[3] زمر، 6

[4] اعراف، 189

[5] بقره، 228

[6] علامه در تفسیر المیزان می فرماید: آنچه عدالت اجتماعى اقتضا دارد و معناى تساوى را تفسیر مى‏کند این است که در اجتماع ، هر صاحب حقى به حق خود برسد ، و هر کس به قدر وسعش پیش برود، نه بیش از آن، پس تساوى بین افراد و بین طبقات تنها براى همین است که هر صاحب حقى، به حق خاص خود برسد، بدون این که حقى مزاحم حق دیگرى شود، و یا به انگیزه ی دشمنى و یا تحکم و زورگوئى یا هر انگیزه دیگر به کلى مهمل و نا معلوم گذاشته شود، و یا صریحا باطل شود، و این همان است که جمله ی: و لهن مثل الذى علیهن بالمعروف و للرجال علیهن درجة … ، به آن بیانى که گذشت، به آن اشاره مى‏کند، چون جمله ی نامبرده در عین این که اختلاف طبیعى بین زنان و مردان را مى‏پذیرد، به تساوى حقوق آن دو نیز تصریح مى‏کند.(ترجمه ی المیزان، ج 2، ص 415 )؛ برای اطلاع از دیدگاه های مفسران اهل سنت نگاه کنید به: ابن کثیر، تفسیر القرآن العظیم، ج 3، ص 506؛ رشید رضا، تفسیر المنار، ج 2، ص 268 – 297

[7] پژوهش های قرآنی، ش 25-26، سال 1380، ص 153

[8] انعام، 132

[9] نساء، 34

[10] ابن منظور، لسان العرب، ج 11، واژه ی قوم.

[11]سعید الخواری، اقرب الموارد، واژه ی قوم.

[12] فخر رازی، تفسیر کبیر، ج 10، ص 88

[13] طباطبائی، محمد حسین، المیزان، (ترجمه فارسی)، ج 4، ص 542

[14] تفسیر نمونه، ج 3، ص 411- 416

[15] کاشانی، فیض، تفسیر صافی، ج 1، ص 448

[16] وسائل الشیعة، ج 15، ص 251


ارسال شده در تاریخ : جمعه 17 آذر 1390برچسب:, :: 11:17 :: توسط : علی منجزی

 منشأ گرایش مرد به زن و آرمیدن مرد در سایه انسِ به زن، محبت و رحمتی است که خداوند بین آنها قرار داد و این دوستی الهی و رحمت خدایی غیر از گرایش غریزه نر و ماده است که در حیوانها نیز موجود است.

 


هفت تفاوت‌ تاریخی زن و مرد

 

شوق و علاقه بین دو چیز، یک پیوند خاص وجودی است و حقیقت هستی نیز دارای مراتب وجودی است (در فلسفه از این مراتب به عنوان مراتب تشکیکی نام برده می شود) از این جهت، اشتیاق و کشش در تمام ذرات هستی، وجود دارد، لیکن در هر مرتبه، حکم خاص همان درجه را دارد؛ این اشتیاق و کشش، گاهی به صورت «جذب و دفع» در اجسام معدنی، ظهور می یابد و زمانی به صورت «گرفتن و دادن» و مانند آن در گیاهان روییدنی، جلوه می نماید و گاهی به عنوان «شهوت و غضب» در حیوانهای غیر تربیت شده، پدید می آید و گاهی به صورت «میل و نفرت» در حیوان های تربیت شده و برخی از انسان های تربیت نشده، ظهور می کند و آن گاه فاصله های طولانی را طی می نماید تا به صورت «تولاّ و تبرّا» و «حُبّ فی اللّه و بُغض فی اللّه » و ... تجلی می یابد.

 

 

حال آنچه در این مسأله، مهم است، توجه به این نکته است که آیا راز آفرینش زن و مرد و سرّ گرایش این دو به یکدیگر و انگیزه تأسیس خانواده و تربیت انسان کامل، همان گرایش جنسی است و هدفی غیر از خاموش کردن آتش شهوت در کار نبوده و در حیوانات وحشی نیز بیش از انسان یافت می شود و جاهلیت جدید، چونان جاهلیت کهن به آن دامن می زند، یا راز انعطاف زن و مرد و هدف تشکیل حوزه خویشاوندی و پرورش مسجود فرشتگان و جلوه خلیفه اللهی و جامع جلال و جمال و اسمای خداوندی، گرایش عقلی و مهر قلبی و انس اسمای الهی به یکدیگر است تا بتواند معلم ملائکه، تربیت نماید و فرشتگان فراوانی را به خدمت بگیرد و راز بسیاری از اسرار آفرینش را حل نماید؟ چرا که گرایش جنسی در حیوانات نر و ماده نیز یافت می شود و در باره آفرینش حیوان ماده، انگیزه الهی و عقلی، مطرح نیست مگر همان راز عمومی خلقت و کیفیت آفرینش زوجین از هر جنس ـ خواه از گیاه و خواه از حیوان ـ که تحلیل آن خارج از حوزه بحث است.

بنابراین، راز اصیل آفرینش زن، چیزی غیر از گرایش غریزی و خاموش کردن آتش شهوت است که خداوند از آن خبر می دهد. قرآن کریم در آیه 189 سوره اعراف و آیه 21 سوره روم، آرامش زن و مرد را بیان کرد. سپس زن را رکن اساسی ایجاد این آرامش، معرفی کرده، او را در این امر روانی، اصل دانسته و تصریح نمود که مرد، مجذوب مهر زن است. حقیقت هر دو یک گوهر است و هیچ امتیازی از نظر مبدأ قابلی آفرینش بین آنها نیست. در سوره اعراف فرمود: « هُوَ الَّذِی خَلَقَكُم مِّن نَّفْسٍ وَاحِدَةٍ وَجَعَلَ مِنْهَا زَوْجَهَا لِیَسْكُنَ إِلَیْهَا » ؛ اوست که همه شما را از یک تن بیافرید و از آن یک تن زنش را نیز، بیافرید تا به او آرامش یابد.

راز اصیل آفرینش زن، چیزی غیر از گرایش غریزی و خاموش کردن آتش شهوت است که خداوند از آن خبر می دهد. قرآن کریم در آیه 189 سوره اعراف و آیه 21 سوره روم، آرامش زن و مرد را بیان کرد. سپس زن را رکن اساسی ایجاد این آرامش، معرفی کرده، او را در این امر روانی، اصل دانسته و تصریح نمود که مرد، مجذوب مهر زن است

 

 

منظور از «نفس واحده»، همان حقیقت و گوهر واحد است، یعنی مبدأ قابلیِ تمام شما انسانها یک حقیقت است و در این امر، هیچ فرقی بین زن و مرد نیست، چنان که هیچ امتیازی بین انسان اولی و غیر اولی نیست و این گونه تعبیرها مانند تعبیر «بنی آدم» است که شامل همه انسانها حتی حضرت آدم(علیه السلام) نیز خواهد شد، نظیر آیه:

 

« وَإِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِن بَنِی آدَمَ مِن ظُهُورِهِمْ ذُرِّیَّتَهُمْ وَأَشْهَدَهُمْ عَلَى أَنفُسِهِمْ أَلَسْتَ بِرَبِّكُمْ» (اعراف آیه 172) ؛ و پروردگار تو از پشت بنی آدم فرزندانشان را بیرون آورد و آنان را برخودشان گواه گرفت و پرسید : آیا من پروردگارتان نیستم ? گفتند : آری.

گرفتن میثاق، اختصاصی به فرزندان آدم ندارد، بلکه شامل آن حضرت نیز خواهد بود.

منظور از زوج در این آیه، همانا زن است که جمع آن ازواج می شود نه زوجه که جمع آن زوجات است. تعبیر از زن به کلمه زوجه، فصیح نیست، از این رو در هیچ جای قرآن از زن به عنوان زوجه و از زنان دنیا یا آخرت به عنوان زوجات، یاد نشده، بلکه فقط به عنوان زوج و ازواج، یاد شده است.

تاثیر پاکدامنی در ازدواج

 

در آیه مورد بحث، چون عنوان زن با تعبیر زوج، مطرح شد، بناچار مرد به عنوان شوهر از آیه استفاده می شود و ضمیر مذکر «لیسکن» به مرد برمی گردد، یعنی مرد بدون آفرینش زن «سکینت و آرامش» نداشته، نیازمند انیس است.

ضمیر مؤنث «الیها» به «نفس واحده» برنمی گردد، بلکه به زوج برمی گردد و زوج نیز چنان که گفته شد به معنای زن به کار رفته است و مفاد آن چنین می شود:

گرایش انسی مرد به زن است و بدون آن مأنوس نیست و با وی انس گرفته، آرام می شود. ناگفته نماند که آیه سوره اعراف که نقل شد، مطالب دیگری را در بر دارد که خارج از چارچوب فعلی بحث است. 

در سوره روم چنین فرمود:

« وَمِنْ آیَاتِهِ أَنْ خَلَقَ لَكُم مِّنْ أَنفُسِكُمْ أَزْوَاجًا لِّتَسْكُنُوا إِلَیْهَا وَجَعَلَ بَیْنَكُم مَّوَدَّةً وَرَحْمَةً إِنَّ فِی ذَلِكَ لَآیَاتٍ لِّقَوْمٍ یَتَفَكَّرُونَ» (روم آیه 21) ؛ و از نشانه های قدرت اوست که برایتان از جنس خودتان همسرانی آفرید تا به ایشان آرامش یابید ، و میان شما دوستی و مهربانی نهاد در این عبرتهایی است برای مردمی که تفکر می کنند.

مطالبی که از این آیه کریمه، استنباط می شود، علاوه بر آنچه از آیه سوره اعراف، بیان شد عبارت است از: 

1ـ تمام زنها از نظر گوهر هستی و اصل مبدأ قابلی، همتای مردانند و خلقت هیچ زنی جدای از خلقت مرد نیست. بدون تردید مسأله «طینت» حکم جدایی دارد که طینت و سرنوشت اولیای الهی از دیگران ممتاز است و آن بحث، اختصاص به زن یا مرد ندارد، و در این همتایی بین نخستین انسان و انسانهای بعدی فرقی نیست، چنان که در این جهت، امتیازی بین اولیا و دیگران نیست. 

2ـ تمام زنها از لحاظ حقیقت، از سنخ گوهر مردانند، نظیر آنچه که در باره رسول اکرم(صلی الله علیه و آله) تعبیر شده است که:

« لَقَدْ مَنَّ اللّهُ عَلَى الْمُؤمِنِینَ إِذْ بَعَثَ فِیهِمْ رَسُولاً مِّنْ أَنفُسِهِمْ » (آل عمران 164) ؛ خدا بر مؤمنان انعام فرمود ، آنگاه که از خودشان به میان خودشان ، پیامبری مبعوث کرد.

« لَقَدْ جَاءكُمْ رَسُولٌ مِّنْ أَنفُسِكُمْ عَزِیزٌ عَلَیْهِ مَا عَنِتُّمْ » (توبه آیه 128) ؛ هر آینه شما را پیامبرى از خودتان آمد كه به رنج افتادنتان بر او گران و دشوار است.

تمام زنها از نظر گوهر هستی و اصل مبدأ قابلی، همتای مردانند و خلقت هیچ زنی جدای از خلقت مرد نیست. بدون تردید مسأله «طینت» حکم جدایی دارد که طینت و سرنوشت اولیای الهی از دیگران ممتاز است و آن بحث، اختصاص به زن یا مرد ندارد، و در این همتایی بین نخستین انسان و انسانهای بعدی فرقی نیست، چنان که در این جهت، امتیازی بین اولیا و دیگران نیست

 

 

البته، تفاوت فراوانی بین وجود نورانی نبی اکرم(صلی الله علیه و آله) و دیگران وجود دارد، لیکن آنها باعث نمی شود که وجود مبارک رسول گرامی(صلی الله علیه و آله) نوعی جدای از نوع متعارف انسان باشد، چنان که وجود نورانی فاطمه زهرا(سلام الله علیها) نیز دارای امتیازهای فراوانی است که در غیر انبیا و ائمه(علیه السلام) یافت نمی شود، ولی این تمایزهای معنوی، مانع وحدت نوعی آن حضرت با زنان دیگر نخواهد بود.

 

3ـ منشأ گرایش مرد به زن و آرمیدن مرد در سایه انسِ به زن، محبت و رحمتی است که خداوند بین آنها قرار داد و این دوستی الهی و رحمت خدایی غیر از گرایش غریزه نر و ماده است که در حیوانها نیز موجود است.

در قرآن کریم از گرایش شهوی حیوانات به عنوان آیه الهی، یاد نشده است و آنچه در حدیث زراره از حضرت صادق(علیه السلام) رسیده همین معنا را تأیید می نماید که اصالت در گرایش مرد به زن، همان محبت الهی است؛ زیرا شهوت جنسی به استناد این حدیث، بعد از انس انسانی حضرت آدم به حوّا به او داده شد و در مرتبه قبلی که سخن از مهر قلبی بود، سخن از غریزه شهوی به هیچ وجه، مطرح نبوده و نیست و از این رهگذر، زن، محبوب رسول اکرم(صلی الله علیه و آله) واقع شده است که فرمود: «حُبِّبَ اِلیَّ مِنْ دنیاکم النساءُ و الطیبُ و قُرَّه عینی فی الصلاه»در پرتو همین نگرش است که امام محمدباقر(علیه السلام) از رسول اکرم(صلی الله علیه و آله) نقل نموده است:

«ما بُنِیَ بناءُ فی الاسلام اُحَبُّ الی اللّه تعالی من التزوی ؛ «در اسلام هیچ بنایی محبوبتر در پیشگاه خداوند تعالی از ازدواج بنا نشد»

امام صادق(علیه السلام) از پیامبر گرامی(صلی الله علیه و آله) نقل می کند: «مَنْ تَزَوَّجَ اَحْرَزَ نِصْفَ دینه ...»«کسی که ازدواج کند نصف دین خویش را حفظ کرده است ...» و حضرت صادق(علیه السلام) فرمود: «اکثر الخیر فی النساء»؛ «بیشترین خوبی در زنان است»


ارسال شده در تاریخ : جمعه 16 آذر 1390برچسب:, :: 11:15 :: توسط : علی منجزی

 دیده ایم و شنیده ایم که می گویند: دعا می کنیم خدا جواب نمی دهد، با خدا قهر کردم!!! کم دیده ایم کسی بگوید گفتم، دادند، خدایا ممنون. بد نیست یک فکری بکنید. دعاهایی که کردید و مستجاب شد، چند تاست؟


 

دعا

چقدر از نعمت هایی که الان داری نتیجه دعاهایت بوده است؟ و یا بر عکس چقدر از چیزهایی را مداری طلب نکرده گرفته ای ؟ چقدر برای هر کدامشان سپاس گفته ای ؟

با خدا قهرم چون خیلی التماس کردم و نداد !!! اصلا دیگر اسم خدا را نیاور خودت را هم بکشی نگاهت نمی کند ؟ این حرف ها را ما می زنیم مایی که حتی حواسمان نیست داریم چه می گوییم و در مورد چه کسی حرف می زنیم ، قهر کرده ام یعنی چه ؟ آن هم با خدا ؟

اگر می خواهید خداوند متعال عطا کند، او را بخوانید، از او سؤال کنید، خود درخواست خیلی خوب است که آدم علی الدوام از خدای تعالی بخواهد، که ما ها به این توجه نداریم که سؤال جواب دارد.

 

کم توجّهی به دعا در زندگی

خیلی دیده ایم که افرادی مشکلی دارند و مطرح می کنند حالا یا تحت عنوان مشاوره، یا تحت عنوان درد دل مشکلات خود را می گویند و می روند، بعد شنونده و خودش دعا می کنند، بعد مدّتی می بینید که کارش انجام شده و مشکلش رفع شده است. اکثر اوقات وقتی می پرسید: خُب چرا درست شد؟ در جواب کلّی حدس می زند الّا این که دعا کردم و خدا جواب داد.

دعا به نوعی تحت عنوان عبادت است. خداوند متعال وقتی در قرآن می خواهد عبادت را بیان کنند، دعا را مطرح می کنند چون دعا خود ابراز بندگی است و در واقع اگر می خواهید حالت عبودیت در انسان تحکیم پیدا بکند، خیلی دعا بکنید، از خدا خیلی بخواهید

 

 

امّا دیده ایم و شنیده ایم که می گویند: دعا می کنیم خدا جواب نمی دهد، با خدا قهر کردم!!! کم دیده ایم کسی بگوید گفتم، دادند، خدایا ممنون. بد نیست یک فکری بکنید. دعاهایی که کردید و مستجاب شد، چند تاست؟ فکر می کنم هیچ کداممان متوجه نیستیم.

 

باید بدانیم که وقتی او را خواندیم، عطا می کند،"إِذَا سأَلَهُ عَبْدٌ أَعْطَاهُ" او این جوریست، پس چرا ما نمی فهمیم؟

اسباب هم به دست اوست

سَرِ همه این نخ ها دست کس دیگری است و مقلّب القلوب یکی دیگر است. من هزار بار به این گفته بودم این کار را بکن، نمی کرد؛ عجیب است نگفتم و کرد. می گویم: چطور؟ می گوید: خودش شده. این جور نیست دعای تو بود که این کار را درست کرده؛ توجّه شما بود. "یا مَنْ إِذَا سأَلَهُ عَبْدٌ أَعْطَاهُ" سؤال خیلی خوب است. امیر المؤمنین(علیه السلام) به عنوان بهترین خلق خدا از ویژگی هایشان این است که امام صادق ‌(علیه السلام) می فرماید:"كَانَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ(علیه السلام) رَجُلًا دَعَّاءً"  حضرت مرد دعا بود ، خیلی دعا می کرد. خیلی خدا را می خواند.1

یا مقلب القلوب والابصار

البته دعا به نوعی تحت عنوان عبادت است. خداوند متعال وقتی در قرآن می خواهد عبادت را بیان کنند، دعا را مطرح می کنند چون دعا خود ابراز بندگی است و در واقع اگر می خواهید حالت عبودیت در انسان تحکیم پیدا بکند، خیلی دعا بکنید، از خدا خیلی بخواهید. فرج امام زمان (ارواحنافداه)، اصلاح نفس، شفای مریض، عاقبت به خیری، اهل خیر بودن، اهل نماز بودن و ... را باید خدا از خواست هر چند مثلاً مریض را باید پیش دکتر برد  اما باید توجّه داشت که او ابزاری است از طرف باری تعالی.

قال الامام الباقر علیه السّلام:

اَسرعُ الدعاءِ نُجحا للاجابة، دعاءُ الاخ لاخیه بظهرِ الغیب یَبدا بالدعاء لاخیه فیقول له ملكٌ موكلٌ به آمین ولك مِثلاه.

  گوید برای تو باد دو برابرش.

2. قال الامام الصادق علیه السّلام:

دعاءُ المومن للمومن یدفع عنه البلا و یُدِرُّ علیه الرزق.

  امام صادق(علیه السلام) : دعای مومن در حق مومن بلا را از او دور می کند و روزیش را زیاد میگرداند.

 

تأثیر دعا به دیگران

نه فقط روایات اثر دعا در حق دیگران را بیان می فرمایند؛ بلکه نمونه های عینی و خارجی اثر دعا در حق دیگران نیز این امر را تأیید می کند. به این نمونه توجه کنید:

قال الامام الصادق علیه السّلام: دعاءُ المومن للمومن یدفع عنه البلا و یُدِرُّ علیه الرزق. امام صادق(علیه السلام) : دعای مومن در حق مومن بلا را از او دور می کند و روزیش را زیاد میگرداند

 

 

یکی از کسانی که از محضر عارف والا مقام آیة اللّه میرزا جواد ملکی تبریزی بهره هایی برده است، درباره او می گوید: «روزی پس از پایان درس عازم حجره یکی از طلبه ها در مدرسه دار الشفای قم گردید و من در خدمت او بودم تا به حجره آن طلبه وارد شد. مراسم احترام انجام گرفت و پس از اندکی حضور در نزد او برخاست و حجره را ترک گفت.

 

وقتی هدف از این دیدار را از او سؤال کردم، فرمود: شب گذشته به هنگام سحر فیوضاتی بر من افاضه شد که فهمیدم از ناحیه خودم نیست و چون توجّه کردم، دیدم که این آقای طلبه به تهجّد و عبادت برخاسته و در نماز شبش، مرا دعا می کند و این فیوضات اثر دعای او است. این بود که به عنوان سپاس گزاری از عنایتش به دیدار او رفتم.»

ما باید به خدای خودمان اعتماد داشته باشیم و نادانسته حرف هایی را بر زبان جاری نسازیم که دون شأن انسانیت است اصلا زشت و شرم آور است چرا اینقدر راحت می گوییم ، با خودمان خلوت کنیم و ببینم چند هزار چیز از خدا خواستیم خودمان یادمان رفت و خدای متعال یادش بود و تا روزی که دستان مهربان خدا آنچه را که خواسته بودیم به ما هدیه داد تازه به خاطر آوردیم که بله این ها را من خواسته بودم  و کودکانه ذوق کردیم و گفتیم خدایا شکرت ، خدا هنوز هم همان خداست و هزاران آرزوی دیگر من و تو را به یاد دارد و دیر یا زود بهتر از آنچه را که خواسته بودیم نصیبمان می کند ، نگوییم با خدا قهریم بگوییم منتظریم  دستانمان را باز کنیم به درگاهش برویم  بزرگترین و محال ترین آرزوی من و تو برای خدا کوچکترین کار است و دعاهای عاشقانه من و تو برای خدا بزرگ و ارزشمند . قهر کردن با چنین خدایی چرا ؟؟؟

پی نوشت:

1. وسائل الشیعة، ج7، باب دوم: استحباب الإكثار من الدعاء،‌ص26.  


ارسال شده در تاریخ : جمعه 15 آذر 1390برچسب:, :: 11:11 :: توسط : علی منجزی

 اشاره

دهم محرم‏الحرام، عاشوراى حسینى، نهضت حسینى، قیام 72 ستاره پرفروغ در كنار خورشید امامت. كاروانى كوچك از بزرگ‏ترین انسان‏هاى تاریخ، عازم كوفه به دعوت كوفیان و كوفیان در انتظار، ولى نه با مشك و گل و ریحان، كه با شمشیرهاى آخته و نیزه‏هاى فولادین، رو در رو فرزندان پیامبر و بهترین یاران تاریخ. آن‏قدر دین نداشتند كه حرمت پیكرهاى پاك شهدا را حفظ كنند؛ حتى آن‏قدر آزاده نبودند كه به زنان و كودكان بى‏دفاع حرم رحم كنند. لشكرى در پستى بدتر از درندگان كوهستان و تا دندان مسلح، در برابر برترین انسان‏هاى دوران. سلام بر سالار شهیدان و یاران شهیدش. سلام بر عباس و بر قاسم. سلام بر على‏اكبر و على‏اصغر. سلام بر خاك كربلا، آرام‏گاه پیكرهاى به خون خفته. سلام بر خورشید عاشورا، نظاره‏گر ایثار جوان‏مردترین مردان تاریخ. سلام بر عاشورا كه دفتر تاریخ و عرصه هستى را از آن خود نمود كه «كُلُّ یَوْمٍ عاشُورا وَ كُلُّ أَرْضٍ كَرْبَلا».

تسلیت

امروز عاشوراى حسینى است، یادآور شهادت مظلومانه امام شهیدان و یاران باوفایش؛ یادآور دلاورى‏هاى سربازان اسلام در پیكارى نابرابر؛ یادآور صبر زینب و زنان حرم حسینى در برابر ظلم یزیدیان؛ یادآور گریه‏هاى معصومانه كودكان بى‏دفاع در برابر طمع لشكر ظلم؛ یادآور خیانت مردنمایان كوفه و یادآور بغض فروخورده زمین و غروب خونین خورشید و چشم اشك‏بار آسمان. تسلیت باد بر بشریت، بر زمین و افلاك و افلاكیان و بر فرزند معصوم حسین علیه‏السلام كه با چشم‏هاى اشك‏بار و قلب غم‏بار، ولى تپنده، به انتظارش نشسته‏ایم تا از آن ناپاكان تاریخ، ثارالله را منتقمى راستین باشد.

شب تا صبح عاشورا

شب عاشورا، مژده شهادت مردان عاشورایى بود؛ آنان كه در كنار امام عصرشان، شب تا صبح را به عبادت و خلوت با خداوند گذراندند و شوق شهادت و قرب حضرت حق، خواب را از دیدگان پرنورشان ربود. شب تا صبح را نخوابیدند تا صبح، شور شهادت و نیروى ایمانشان را در تاریخ حك كنند.
شب عاشورا، شب تجدید بیعت یاران و خویشان باایمان و باوفا با امام عصرشان بود؛ آنها كه همان شب، حسین علیه‏السلام در وصفشان گفته بود: «یارانى بهتر و خویشانى بافضیلت‏تر و نیكوكارتر از شما ندیدم. خداوند به همه‏تان جزاى خیر دهد» و آن‏گاه فرموده بود: «اینك شب پرده‏اش را بر سرتان افكنده است، آن را چون شترى مركب خود سازید و با استفاده از سیاهى شب، مرا بگذارید و به همراه افراد خانواده‏ام پراكنده شوید. چون هدف، من هستم و آنها تنها مرا مى‏خواهند.» اما آن شب براى آنها شب وداع و جدایى نبود؛ شب وصل و حضور در ركاب امام عصرشان بود. آن شب 32 تن از مردان سپاه ابن‏سعد نیز شریك این وصل شدند و به حسین علیه‏السلام پیوستند.

پاسخ یاران

شب عاشورا، امام كه مى‏دانست تنها او را مى‏خواهند، بیعت را از یاران و خویشان خود برداشت و از آنها خواست به همراه افراد خانواده‏اش از كربلا دور شوند. آنها در پاسخ، سخنانى گفتند كه در تاریخ وفادارى، بى‏مانند است.
مُسلِم بن عوسَجه گفت: «آیا تو را به همین صورت و در محاصره دشمن رها كنیم و برویم؟ نه به خدا قسم. خدا هرگز چنین روزى را نیاورد! من در یارى‏ات چنان مى‏كوشم كه نیزه‏ام را در سینه دشمنانت خرد گردانم و مادام كه شمشیر در دست دارم، آنان را مى‏زنم و هنگامى كه هیچ سلاحى برایم نماند، با سنگ آنان را هدف قرار مى‏دهم. من تا جان در بدن دارم از تو جدا نمى‏شوم».
سعیدبن عبدالله حَنَفى ادامه داد: «اى فرزند رسول خدا صلى‏الله‏علیه‏و‏آله ! به خدا قسم، ما نمى‏رویم. ما هرگز تنهایت نمى‏گذاریم تا خدا خود شاهد باشد كه چگونه به سفارش رسول در مورد تو عمل كردیم. من اگر بدانم كه در راه تو كشته مى‏شوم و بعد زنده مى‏گردم و سپس سوزانده شده، خاكسترم را به باد مى‏سپارند و هفتاد مرتبه این عمل را تكرار مى‏كنند، از تو جدا نمى‏شوم تا شاهد مرگ خویش باشم. در صورتى كه فقط یك‏بار كشته مى‏شوم و در عوض، به سعادتى مى‏رسم كه پایان ندارد».
زُهیر بن قین هم افزود: «اى فرزند رسول خدا صلى‏الله‏علیه‏و‏آله ! به خدا قسم، دوست دارم هزار بار كشته شوم و زنده گردم، ولى در مقابل، خداوند تو را و برادران و فرزندان و افراد خانواده‏ات را زنده بدارد».

پس از نماز صبح و خطبه امام حسین علیه‏السلام 

دهم محرم‏الحرام بود و لشكر عمر بن سعد با دریافت نامه عبیدالله بن زیاد، آماده جنگ با امام حسین علیه‏السلام شده بودند. ابتدا، امام بُرَیر بن خُضَیر را نزدشان فرستاد. وى به آنها عاقبت شوم جنگ با حسین علیه‏السلام را گوشزد كرد، ولى بى‏فایده بود. سپس امام نزد ایشان رفت و پس از حمد و ثناى الهى فرمود: «خدایتان نابود كند و خیر و بركتش را از شما بگیرد. وقتى پریشان بودید، ما را به یارى خود خواندید و آن‏گاه كه با شتاب به فریادتان رسیدیم، همان شمشیرى كه قرار بود در یارى ما به كار گیرید، براى كشتن ما كشیدید و آتشى را براى سوزانیدن ما برافروختید كه ما خود براى سوزاندن دشمنان مشتركمان شعله‏ور كرده بودیم. ناگوارى بر شما ببارد! ما را تنها گذاشتید.» سپس نفرینشان كرد و در پایان فرمود: «پروردگارا! فقط بر تو توكل مى‏نماییم و به سوى تو انابه مى‏كنیم و سرانجام به سوى تو روانه مى‏شویم».

آغازگر نبرد

نبرد عاشورا را عمر سعد با پرتاب تیرى به لشكرگاه امام آغاز كرد و با افتخار همه را بر این كار گواه گرفت. بدین ترتیب، نبردى آغاز شد كه امام حسین علیه‏السلام و یارانش میلى به آن نداشتند؛ چه ایشان نه براى جنگ، كه به دعوت كوفیان با اهل بیت و خاندان راهى كوفه بود. در این حال، امام به یارانش فرمود: «خدایتان رحمت كناد! آماده مرگ باشید؛ مرگى كه گریزى از آن نیست. این تیرها پیغام‏هاى مرگ است».

بازگشت حُر آزاده

هنوز نبرد عاشورا آغاز نشده بود كه تردید حر آغاز شد. او راه را بر امام بسته بود، ولى دلش با سپاه عمر سعد نبود. حر خود را میان جهنم و بهشت مى‏دید. نمى‏خواست هیچ چیز را با بهشت عوض كند؛ حتى اگر قطعه قطعه مى‏شد و در آتش مى‏سوزاندندش. پس در حالى كه روى به درگاه حق داشت، به سوى امامش شتافت و گفت: «قربانت گردم! من همان كسى هستم كه نگذاشت برگردى و راهت را بست. به خدا قسم، گمان نمى‏بردم تا این حد بخواهند به تو ستم روا دارند. من از عمل خود به درگاه خدا توبه مى‏كنم. آیا توبه‏ام پذیرفته مى‏شود؟» امام پاسخ داد: «بلى، خداوند توبه‏ات را مى‏پذیرد. اینك از اسب فرود آى و دمى بیاساى.» حر كه قرار نداشت، از امام اذن خواست تا نخستین فدایى‏اش باشد و امام رخصت داد. حر آزادمردانه جنگید تا آن‏گاه كه از زندان دنیا رها شد. وقتى پیكر بى‏جانش را نزد امام آوردند، فرمود: «تو آزادمرد واقعى هستى. آن‏سان كه مادرت، تو را حر نامید؛ تو در دنیا و آخرت، آزادمردى».

بُرَیْر بن خُضَیر هَمْدانى

بُریر، انسانى بس عابد و زاهد از قبیله هَمْدان بود. این قارى و معلم قرآن را با عنوان «سیّد القرّاء» مى‏شناختند. روز عاشورا، ابتدا خطاب به سپاه عمر سعد خطابه‏اى ایراد كرد و به نكوهش آنان پرداخت. او بعد از حر به میدان رفت. یكى از یاران لشكر عمر سعد به نام یزید بن مغفل رو در رویش قرار گرفت. قرار بر مباهله شد و از خداوند خواستند آن‏كه بر حق است، باطل را بكشد. بریر، یزید را كشت و سپس آن‏قدر جنگید تا شربت شهادت نوشید.

عبدالله بن عُمَیْر كَلْبى، مادر فداكارش و همسرش ام وهب

عبدالله بن عمیر كلبى به همراه تازه‏عروس و مادر فداكارش براى یارى امام حسین علیه‏السلام در كربلا حاضر شد. این شیرمرد دلاور پس از نبردى كوتاه، به سوى مادر و همسرش بازگشت و از مادر پرسید: «مادرم! از من راضى شدى یا نه؟» پاسخ داد: «از تو راضى نمى‏شوم مگر اینكه در راه حسین علیه‏السلام به شهادت برسى.» پس وهب به میدان بازگشت و جنگید تا دو دستش بریده شد. همسرش عمود خیمه را برداشت و به سمتش رفت، در حالى كه مى‏گفت: «پدر و مادرم به قربانت! در یارى پاكان حرم رسول خدا بجنگ.» وهب بازگشت تا وى را به خیمه بازگرداند، ولى او دامن وهب را گرفت و گفت: «بازنمى‏گردم تا در كنار تو كشته شوم.» امام حسین علیه‏السلام به وى فرمود: «خداوند از طرف اهل‏بیت پیامبر، بهترین پاداش را به تو بدهد. نزد زنان حرم بازگرد. خداوند تو را رحمت كند.» او امر امامش را اطاعت كرد و به خیمه بازگشت و وهب جنگید تا به دیدار حضرت دوست رسید.

مُسلِم بن عوسَجه

روز عاشورا مسلم بن عوسجه با اذن امام حسین علیه‏السلام به میدان شتافت و آن‏قدر جنگید تا به زمین افتاد. هنوز نیمه جانى در بدن داشت كه امام حسین علیه‏السلام و حبیب بن مظاهر به بالینش آمدند. امام فرمود: «رحمت خدا بر تو باد اى مسلم! گروهى از مؤمنان به عهد خود وفا كردند و گروهى نیز در انتظار شهادتند و عهدشان را نشكستند.» پس حبیب نزدیك آمد و گفت: «اى مسلم! به خدا سوگند، شهادتت بر من گران است، ولى تو از رفتن به بهشت دل‏شاد باش.» مسلم با صدایى ضعیف گفت: «خداوند به تو نیز بشارت نیك دهد.» حبیب گفت: «اگر نه این بود كه من نیز دنبال تو خواهم آمد، دوست داشتم آنچه در دل دارى، وصیت مى‏كردى تا انجام دهم.» مسلم به امام اشاره كرد و گفت: «تا جان در بدن دارى، از او دفاع كن.» حبیب گفت: «بر دیده منت دارم.» در این حال، روان پاك مسلم از بدنش بیرون شد و به سوى حضرت حق پر كشید.

جَوْن بن حَوى (غلام ابوذر غفارى)

جون كه غلام ابوذر غفارى بود، پس از شهادت او به مدینه بازگشت و به خدمت امام حسن علیه‏السلام و امام حسین علیه‏السلام درآمد. او با امام حسین علیه‏السلام به كربلا رفت. امام آزادش كرد و به او اذن داد كه برود، ولى جون با وجود سن بالایش، ماند و به امام گفت: «گرچه نسبم، پست؛ بویم، ناخوش و چهره‏ام، سیاه است، ولى مى‏خواهم به بهشت روم و شرافت یابم و روسفید شوم. از شما جدا نمى‏شوم تا خون سیاهم با خون شما آغشته شود.» جون پس از دلاورى بسیار به شهادت رسید. امام بر بالینش دعا كرد: «خدایا! رویش را سفید و بویش را معطر كن و او را با نیكان محشور گردان.» امام باقر علیه‏السلام از امام سجاد علیه‏السلام روایت فرمود كه پس از عاشورا، آن‏گاه كه بنى‏اسد براى دفن شهدا به میدان آمدند، پس از گذشت چند روز، پیكر جون را در حالى یافتند كه بوى مشك مى‏داد.

نماز ظهر عاشورا

آفتاب عاشورا در وسط آسمان بود و هنگام نماز ظهر؛ آخرین نماز امام و یارانش. ابوثُمامه صائدى از وقت نماز با امام سخن گفت و درخواست كرد آخرین نماز را به جماعت و به امامت پیشوایشان بخوانند. حضرت در پاسخ فرمود: «نماز را یاد كردى؛ خدا تو را از نمازگزاران قرار دهد.» سپس در میان رگبار تیر و نیزه، به راز و نیاز پرداختند. زهیر بن قین و سعید بن عبدالله حنفى جلو جماعت ایستادند و خود را سپر امام در برابر تیرهاى دشمن كردند. وقتى پس از رشادت‏هاى بسیار، سعید بن عبدالله به زمین افتاد، امام به بالینش آمد. وى از امام پرسید: «آیا حق وفا را به‏جا آوردم؟»

زُهَیر بن قَین بِجلى

زُهیر عزم كربلا نداشت و از حج بازمى‏گشت. در منزل‏گاهى در كنار كاروان امام حسین علیه‏السلام فرود آمد. امام برایش پیغام فرستاد و او را به سوى خود خواند. ابتدا توجهى نكرد، ولى همسرش از او خواست به حضور امام برود. زهیرى كه به خیمه امام وارد شد، با زهیرى كه از آن خارج گردید، فرق مى‏كرد. از آن پس، وى به كاروان كربلا پیوست. شب عاشورا از كسانى بود كه حمایت و اخلاص خود را به امام نشان داد و گفت: «اگر هزار بار كشته شوم و زنده گردم، هرگز دست از یارى پسر پیامبر برنخواهم داشت.» روز عاشورا، فرماندهى جناح راست سپاه به وى سپرده شد و پس از امام، نخستین كسى بود كه به نصیحت دشمن پرداخت. ظهر عاشورا همراه سعید بن عبدالله به دفاع در مقابل امام ایستادند تا نماز ظهر عاشورا خوانده شود. پس از نماز به میدان تاخت و دلیرانه جنگید تا به فیض شهادت رسید. امام به بالینش آمد، او را دعا و كشندگانش را نفرین كرد.

حَبیب بن مَظاهر اَسَدى

حبیب، پیرترین دلاور عاشورا، از اهالى كوفه و از یاران رسول خدا صلى‏الله‏علیه‏و‏آله بود. در جنگ‏هاى صفین، نهروان و جمل در ركاب مولایش على علیه‏السلام جنگید و امیر مؤمنان على علیه‏السلام ، او را كه از حاملان علوم بود، از آنچه بعدها اتفاق خواهد افتاد، آگاه ساخت. در كربلا، امام، او را فرمانده جناح چپ سپاه خویش كرد. وى بسیار كوشید تا یارانى از بنى‏اسد را به یارى حسین بیاورد، ولى سپاه اموى مانع پیوستن آنها به یاران سیدالشهداء شدند.
سرانجام حبیب در حالى كه رجز مى‏خواند به میدان رفت. نبرد سختى آغاز شد. شخصى از بنى‏تمیم به او حمله كرد و شمشیرى بر سرش زد و شخصى دیگر چنان نیزه بر او زد كه بر زمین افتاد. حبیب خواست برخیزد، ولى حصین بن تمیم شمشیرى بر سرش زد و سر را از تن جدا كرد. شهادت حبیب بر امام حسین علیه‏السلام بسیار سخت بود.

نوبت به آل رسول رسید

امام حسین علیه‏السلام شب عاشورا فرمود: «اصحابى بهتر و باوفاتر از اصحاب خودم پیدا نكردم.» این سخن در وصف اصحابى است كه تا جان در بدن داشتند، با عشق و ایمان، خود را فداى امام عصر و خاندانش كردند و اجازه ندادند تا زنده‏اند، از فرزندان پیامبر كسى رو در روى دشمن قرار گیرد. یارانى كه آرزو داشتند در ركاب امامشان كشته شوند و باز زنده گردند تا بجنگند و دگرباره كشته شوند. آن‏گاه كه همه از جام شهادت نوشیدند، نوبت به فرزندان پیامبر رسید: على‏اكبر، قاسم، عباس علمدار، عبدالله و... .

على‏اكبر علیه‏السلام 

بزرگ‏ترین فرزند سیدالشهدا بود. بنا به قولى در كربلا 25 سال داشت. از نظر صورت و اخلاق و گفتار، كاملاً شبیه پیامبر بود. پس از شهادت یاران امام، از پدرش اذن طلبید و چند بار به میدان رفت و شجاعانه جنگید. در حالى كه تشنه بود و مجروح، مى‏جنگید تا اینكه به دست مُرّة بن مُنقذ عَبدى به شهادت رسید. پیكر پاكش را با شمشیر قطعه قطعه كردند. زمانى كه امام به بالینش رسید، جان باخته بود. در این حال، امام صورت بر چهره خونین على‏اكبر نهاد و دشمن را نفرین كرد.

قاسم بن حسن علیه‏السلام 

روز عاشورا، قاسم حتى به سن بلوغ نرسیده بود، ولى هیچ چیز نتوانست او را از رفتن به میدان بازدارد؛ زیرا مرگ برایش از عسل شیرین‏تر بود. از امام خویش اذن خواست. حضرت نگاهى به صورت برادرزاده افكند. در آغوشش كشید و گریست. سپس اجازه داد. قاسم به میدان رفت و دلیرانه جنگید تا به شهادت رسید و اباعبدالله پیكرش را در كنار دیگر شهداى اهل‏بیت علیهم‏السلام قرار داد.

على‏اصغر علیه‏السلام 

على‏اصغر، طفل شیرخوار امام حسین علیه‏السلام بود. روز عاشورا در حالى كه از تشنگى بى‏تاب شده بود، امام او را بر روى دست بلند كرد و فرمود: «از یاران و فرزندانم كسى جز این كودك نمانده است. نمى‏بینید چه‏طور از تشنگى بى‏تاب است؟» در همین حال، حرمله، تیرى از كمان رها كرد كه گوش تا گوش، حلقوم على‏اصغر را درید. حسین علیه‏السلام خون گلوى طفلش را به آسمان پاشید. على اصغر، یعنى درخشان‏ترین چهره كربلا، بزرگ‏ترین سند مظلومیت و معتبرترین زاویه شهادت. چشم تاریخ، هیچ وزنه‏اى را در تاریخ شهادت، به چنین سنگینى ندیده است.

حضرت عباس علیه‏السلام 

حضرت عباس در روز عاشورا، پرچم‏دار سپاه حسین علیه‏السلام بود و سقاى خیمه‏ها. آن‏گاه كه از حسین علیه‏السلام اذن میدان طلبید، حضرت از او خواست براى كودكان تشنه آب بیاورد. پس به فرات رفت و مَشك را پر آب كرد، ولى خود قطره‏اى ننوشید. آن‏گاه كه به خیمه‏ها بازمى‏گشت، فرات را در محاصره دشمن دید. دلیرانه جنگید. دو دستش قطع شد و به شهادت رسید.
كربلا كعبه عشق است و من اندر احرام 
شد در این قبله عشاق دو تا تقصیرم 
دست من خورد به آبى كه نصیب تو نشد 
چشم من داد از آن آب روان تصویرم 
باید این دیده و این دست دهم قربانى 
تا كه تكمیل شود حج من و تقدیرم 

حسین علیه‏السلام ره‏سپار میدان نبرد

پس از شهادت عباس علیه‏السلام ، امام به لشكر دشمن یورش برد و دلاورانه جنگید تا آن‏گاه كه دشمن، میان حسین علیه‏السلام و خیمه‏ها قرار گرفت. امام فریاد زد: «واى بر شما اى پیروان خاندان ابى‏سفیان! اگر دین ندارید و از روز بازپسین، شما را پروا نیست، دست‏كم در دنیاى خود آزاده باشید. اگر به گمان خود، عرب‏نژادید، به شئون نژادى خود بازگردید.» شمر پرسید: اى پسر فاطمه! چه مى‏گویى؟ فرمود: «من با شما جنگ مى‏كنم و شما با من، زنان را در این میان گناهى نیست. تا زنده‏ام نگذارید این خیره‏سران و نادانان و ستم‏گران متعرض حرم من شوند.» شمر گفت: اى پسر فاطمه! پیشنهادت را مى‏پذیریم.
نبردى ناعادلانه بود. 72 زخم بر پیكر امام وارد شد. در این حال، حضرت براى استراحتى اندك ایستاد. سنگى به پیشانى‏اش خورد. دامن برگرفت تا خون از پیشانى بزداید. ناگاه تیر سه‏شعبه زهرآگینى بر قلبش نشست. امام فرمود: «بسم الله و بالله و على ملة رسول الله.» آن‏گاه سر به آسمان بلند كرد و گفت: «خدایا! خود مى‏دانى اینان كسى را مى‏كشند كه تنها بازمانده دختر پیامبر تو بر روى زمین است.» هیچ كس نمى‏خواست به امام نزدیك شود؛ چون مى‏ترسیدند خون حسین علیه‏السلام به گردنشان بیفتد. سرانجام فردى پیش آمد و زبان به دشنام گشود و چنان شمشیرش را بر سر امام فرود آورد كه دستار را درید و فرق امام را شكافت. امام پارچه‏اى طلبید، سر را بست، كلاهى بر سر گذاشت و عمامه بر آن بست.

شهادت عبدالله بن حسن علیهما السلام

سپاهیان دشمن، امام را محاصره كردند. عبدالله، كودك یازده ساله حسن بن على علیه‏السلام با تلاش بسیار از خیمه خود را به عمو رساند. زینب علیهاالسلام خواست او را برگرداند، ولى او مدام مى‏گفت: به خدا سوگند، از عمویم جدا نمى‏شوم. بَحر بن كعب و بنا به قولى دیگر، حرملة بن كاهل براى كشتن حسین علیه‏السلام پیش آمد. عبدالله گفت: واى بر تو اى ناپاك‏زاده! مى‏خواهى عمویم را بكشى؟ شمشیر فرود آمد. عبدالله دست خود را پیش آورد تا از عمو دفاع كند. دستش تنها از تكه پوستى آویزان بود. پس فریاد زد: عموجان! به دادم برس. امام به آغوشش كشید و گفت: «فرزند برادر! بر این مصیبت‏ها صبورى كن. بدان كه خیرى در آن نهفته است كه خداوند تو را به پدران نیكوكار و صالحت ملحق مى‏كند.» پس حرمله تیرى انداخت و او را در دامان حسین علیه‏السلام به شهادت رساند.

شهادت امام حسین علیه‏السلام 

شمر به سوى خیمه حسین علیه‏السلام رفت، آن را با نیزه‏اى درید و فریاد زد: آتش بیاورید تا خیمه را با ساكنانش بسوزانیم. حسین علیه‏السلام گفت: «اى پسر ذى‏الجوشن! آتش مى‏طلبى تا خانواده‏ام را بسوزانى؟ خدایت در آتش بسوزاند.» شَبَث، شمر را بر این كار سرزنش كرد و شمر خجالت‏زده بازگشت. صالح بن وهب با نیزه چنان بر پهلوى امام زد كه بر زمین افتاد. امام دوباره برخاست و نبرد را ادامه داد. زینب علیهاالسلام از خیمه بیرون آمد و گفت: «آه برادرم، آه سرورم، آه اهل بیتم! كاش آسمان ویران مى‏گشت و كوه‏ها ریز ریز مى‏شد و بر صحرا مى‏ریخت.» شمر بانگ زد: درباره این مرد منتظر چه هستید؟
از همه طرف به امام حمله‏ور شدند. زَرعة بن شَریك ضربتى به شانه چپ حسین علیه‏السلام زد، ولى امام با ضربه‏اى كارش را ساخت و به خاك افكندش. دیگرى با شمشیر، ضربه محكمى بر گردن امام زد كه حضرت را نقش زمین كرد. سِنان بن اَنس نخعى نیزه‏اش را یك‏بار در ترقوه امام فرو برد و دیگر بار در قفسه سینه، و تیرى نیز در گلوى حسین علیه‏السلام نشاند. امام تیر را از گلو خارج و دستان را خونى كرد و بر چهره و محاسن مالید و فرمود: «دوست دارم با پیكرى آغشته به خون و حقى ربوده شده به دیدار پروردگار بروم.» خولى بن یزید اصبحى پیش رفت تا سر امام را از پیكر جدا كند، ولى نتوانست. سرانجام سنان بن انس نخعى عزم این كار كرد، در حالى كه مى‏گفت: «به خدا قسم، سرت را از بدن جدا خواهم كرد، در حالى كه مى‏دانم تو پسر رسول خدایى و پدر و مادرت بهترین مردمانند».

سوید بن عمرو بن ابى مطاع؛ آخرین مقاومت، آخرین شهید

نام كاملش، سوید بن عمرو بن ابى مَطاع خَثْعَمى است. وى شیرمردى دلاور بود. سوید آخرین شهید كربلاست. پیش از مولایش حسین علیه‏السلام جنگید و مقاومت كرد و پس از جراحت‏هاى بسیار، بى‏حركت در میان كشتگان افتاد. با شنیدن خبر شهادت امام حسین علیه‏السلام ، چون شیرى خروشید و به سختى با خنجرى به نبرد پرداخت و سرانجام به دست هانى بن ثَبیت به شهادت رسید.

به آتش كشیدن خیمه ها

آتش به آشیانه مرغى نمى‏زنند 
گیرم كه خیمه، خیمه آل عبا نبود 
غروب عاشورا، پس از شهادت اباعبدالله علیه‏السلام و یاران باوفایش، عمر سعد خیمه‏هاى امام حسین علیه‏السلام و اهل بیتش را به آتش كشید. كاروان را غارت كردند؛ حتى به گوشواره‏هاى دختركان یتیم نیز چشم طمع داشتند. زنان بى‏دفاع حرم حسینى را از خیمه‏ها بیرون راندند و خیام را به آتش كشیدند. آنها را با سر و روى باز بر شترهاى بى‏محمل و بى‏سایه‏بان نشاندند و به كوفه بردند. به هیچ كس و هیچ چیز رحم نكردند. امام زین العابدین علیه‏السلام در توصیف آن صحنه فرمودند: «به خدا قسم هرگاه به عمه‏ها و خواهرهایم نگاه مى‏كنم، اشك به چشمانم مى‏دود و به یاد فرار آنها از خیمه‏اى به خیمه دیگر و از پناه‏گاهى به پناه‏گاهى دیگر در روز عاشورا مى‏افتم؛ آن‏گاه كه آن گروه فریاد مى‏زدند: خانه ظالمان را بسوزانید!»

ارسال شده در تاریخ : جمعه 14 آذر 1390برچسب:, :: 11:7 :: توسط : علی منجزی

 ینوا، نام دیگر كربلا؛ منطقه‏اى در كوفه، سرزمینى كوچك. هیچ انقلابى در تاریخ اسلام از نظرگاه جغرافیایى كوچك‏تر از كربلا نیست.
72تن؛ همه لشكر حسین علیه‏السلام ، رویاروى سى هزار كس. هیچ انقلابى در تاریخ اسلام از نظر كمیت، كمتر از كربلا نیست.
هشت روز؛ از اول رسیدن به این سرزمین و شاید هشت ساعت، همه واقعه. هیچ انقلابى در تاریخ اسلام از نظر طول زمان وقوع حادثه كوتاه‏تر از كربلا نیست.
این حادثه، بحق، بزرگ‏ترین، شگفت‏ترین و پرارج‏ترین بخش تاریخ اسلام و تاریخ شیعه است. این جغرافیا، جغرافیاى كشف همه زیبایى‏ها و عظمت‏ها و بایسته‏هاى زندگى انسان است.
این مقاله، جرعه‏اى است از اقیانوس این همه كرامت و شكوه، با نگاهى ویژه به جان‏سوزى و عطش‏ناكى روز نهم؛ تاسوعا، و سقاى تشنه‏لبى كه این روز را به حرمت و معرفت او سینه مى‏زنند؛ حضرت ابوالفضل.

معناى عباس

ریشه‏دار از رشادت على، شیر بیشه دلاورى، حیدر مكرر، شگرفى معناى برادر، شكوه واژه عمو، قیامت قامت، قمر بنى بشر، علم‏دار عاطفه، بیرق‏دار معرفت، غیرت الهى، مؤلف وفا، فاتح فتوت، اَبِ ادب، روزه‏دار آب گوارا، مُقَسِّمِ عطش، خجالتِ همیشه فرات، سقاى تشنگى، دست‏هاى بریده عشق، مشك ناامید، گل هزار خار تیر و نیزه، پیكر صدپاره، سروِ سرنگون، ساقى شهادت، قبله حاجت و... .
عباس یعنى تا شهادت یكه‏تازى 
عباس یعنى عشق، یعنى پاك‏بازى 
با عشق بودن تا جنون، یعنى ابوالفضل 
خورشید در دریاى خون، یعنى ابوالفضل 
جوشیدن بحر وفا، معناى عباس 
لب‏تشنه رفتن تا خدا، معناى عباس 
بى دست، با شاه شهیدان دست دادن 
بى‏سر، به راه عشق و ایمان سر نهادن 
بى‏چشم دیدن چهره رؤیایى یار 
جارى شدن در دیده دریایى یار 
وقتى كه اقیانوس را در مشك مى‏ریخت 
از چشمه چشمان دریا اشك مى‏ریخت 
این است مفهوم بلند نام عباس 
در ساحل بى‏ساحل آرام عباس 

تو اكنون برادرى

دست تو گلوگاه اسماعیل است. تو موسایى و علقمه، نیل. فرات بر تو گریه مى‏كند و اقیانوس براى عظمت تو له‏له مى‏زند. بر آب ایستادى؛ بر آیینه آب و خیل تشنگان تاریخ را نظاره كردى، كه تا همیشه روزگار به پاى‏بوس پاى‏مردى‏ات صف كشیده‏اند. شگفت برادرا كه تویى، تا دم‏هاى آخرى كه دم مباركت بر خاك زخم خورده مى‏ریخت، خود را برده حسین مى‏دانستى. اكنون كه گیسوان سوگوارت به خون خضاب مى‏كند، اكنون كه خون تو كُفو خداوند است، برده نیستى؛ برادرى.
اكنون تو نه آن بنده دربندى، كه برادر خون خداوندى. سلامِ سلام بر تو باد. سلام همه سوگواران جهان بر تو باد. مشك تو، اشك همه لب‏تشنگان تاریخ است كه فرومى‏ریزد. مشك تو، اشك جوان‏مردى است كه بر مصیبت فتوت مى‏گرید. اى سروِ سرنگون! تشنگى خویش را سربلند از معاشقه موج بیرون آوردى، و دریا تشنه یك جرعه تو بود، و تو دریا را تشنه بر جا گذاشتى؛ تشنه یك جرعه لب‏هاى تو.

شكوه معرفت

حضور آگاهانه در كارزار سخت عطش و شماتت و شقاوت، در محاصره هزاران شمشیر و تیر و نیزه و تیغ كه تو را نشانه رفته‏اند، و دانستن فرجامِ مرگِ سرخ، هنر روح‏هاى بزرگ و معرفت‏هاى ژرف است، و یاران حسین علیه‏السلام از این انگیزه‏هاى مصفا و بصیرت‏هاى پایا سرشار بودند؛ انسان‏هایى كه بینش و معرفت به راه امام، به كربلایشان آورده بود تا در بیداد ستیز و ستم، عاشقانه، درس وفادارى مرور كنند و عارفانه جان ببازند و جاودانه شوند.
روز تاسوعا كه التهاب لحظه‏ها از جان‏گدازى واقعه فردا خبر مى‏داد، دغدغه‏ها و وسوسه‏ها، توجیه‏ها و بهانه‏ها و تردیدها و هراس‏ها مجال حضور مى‏یافت، ولى یاران حسین كه شعله یقین در جانشان افروخته بود، خوب مى‏دانستند در پناه كه منزل گرفته‏اند، چرا آمده‏اند و چه باید بكنند. آنان هم دشمن‏شناس بودند، هم خودشناس و هم راه‏شناس. ازاین‏روست كه آن روز نهم و شبى كه به آن پیوند خورد، تجلى معرفت و عرصه شكوه و شیفتگى یاران حسین علیه‏السلام شد؛ آنان كه نه از ستم، امان‏نامه گرفتند و نه از سیاهى شب، فرصت فرار. ماندند و ناب‏ترین حماسه‏ها و خالص‏ترین الگوها را رقم زدند.

آمیزه شدت و رحمت

در قرآن مجید، باورمندان پیامبر و همراهان او، سرسختانِ در برابر كافران و مهرمندانِ با مؤمنانند؛ یعنى رویاروى ستم، همه خشم و بغض و شدتند و با دوستان و همراهان، همه رحمت و لطافت. به امام صادق علیه‏السلام گفتند: فلان كس دوست‏دار شماست، ولى در بیزارى و برائت از دشمنان شما ضعیف و ناتوان است. حضرت فرمود: «هیهات! دروغ مى‏گوید آن‏كه ادعاى دوستى ما را دارد و از دشمنان ما دورى نمى‏گزیند».
كربلا، پایگاه قلب‏هایى است كه از محبت حسین علیه‏السلام ، سرشار و از بغض و كینه دشمن لبریزند. خاستگاه محبت و خشم آنها نیز معرفت آنهاست؛ حسین علیه‏السلام و راه و هدف او را خوب مى‏شناسند و از آن‏سو، از فكر و باور یزید و عبیدالله و عمر سعد نیز به خوبى آگاهند. این آمیزه شدت و رحمت را در همه جاى كربلا و در آزمون‏گاه‏هاى گوناگون مى‏توان یافت. در رجزهاى یاران، نفرت از آل زیاد و آل مروان فراوان است و در همان رجزها، عشق و ارادت به اهل بیت و اباعبدالله موج مى‏زند. در شب عاشورا كه یاران امام قصیده‏هاى بلند عشق و وفادارى مى‏سرودند، نافع چنین گفت: «با هر كه دوست‏دار تو باشد، دوستى و با هر كه دشمنت باشد، دشمنى مى‏كنیم» و شكوه‏مندترین نمونه این رفتار، حضرت عباس علیه‏السلام بود كه ابتدا در روز تاسوعا بر اَمانِ دشمن و آورنده‏اش لعنت فرستاد و سپس در اوج عطش، در آب، با یاد حسین علیه‏السلام ، آب را رها كرد و آن‏گونه در رجز خویش هم هستى خود را به پاى امام صادق الیقین ریخت.

رهایى و آزادگى

در شط حادثات برون آى از لباس 
كاول برهنگى است كه شرط شناگرى است 
از خویشتن رستن و رشته تعلقات گسستن، شرط نخست ره‏پویى در مسیر حق است. آن‏كه به هزار رشته مرئى و نامرئى، خویش را بسته است و اسارت‏هاى پیدا و پنهان، زندگى‏اش را در چَنبر خویش گرفته، مقصدهاى متعالى را زیارت نخواهد كرد. در هنگام تصمیم‏هاى بزرگ، دو زنجیرِ خواستن و داشتن، پاى اراده را مى‏بندند و زانوان رفتن را مى‏لرزانند. آن‏كه «مى‏خواهد»، مى‏توان تطمیعش كرد و آن‏كه «دارد»، مى‏توان تهدیدش. شكوه روح‏هاى بزرگ در این است كه ندارند و اگر دارند، دل گسستن و زنجیر شكستن مى‏توانند. نشان این جان‏هاى عزیز آن است كه نمى‏خواهند و اگر بخواهند، مى‏توانند موج خواسته‏ها را فروكوبند تا آزادى و اصالت و ارزش‏هایشان تباه نشود.
امام كربلا براى رقم زدن حماسه‏اى بى‏نقص و زلال، به یارانى آزاده مى‏اندیشید و راندن‏هاى مدام و دعوت‏هاى پى در پى براى یافتن، به همین دلیل بود. امام حسین علیه‏السلام منزل به منزل به پالایش نیروها و همراهان پرداخت تا هر كس دل‏بسته خویش است و جان به رشته‏هاى دنیا بسته دارد، نیاید.
حتى در شب عاشورا به یاران رخصت رهایى داد تا فرصت شب را شتر راهوار رفتن خود سازند، ولى یاران حسین علیه‏السلام درنگ و رنگ نشناختند و به دلیل رهایى و آزادگى، سخت‏ترین و دشوارترین حادثه‏ها را صبورانه پشت سر نهادند تا براى آزاداندیشان و آزادگان، الگویى جاودانه باشند.

وفا

در فرهنگ كربلا، واژه «وفا» شكوه و شرم را به هم آمیخته است. عاشورا از یك‏سو، تجلى ایستادگى و استوارى در راه میثاق‏هاست و از سوى دیگر، نمایش ننگ و زشتى سست‏عهدان است. امام حسین علیه‏السلام در مسیر كوفه پس از شنیدن خبر شهادت نماینده‏اش، قِیس بن مُسَهَّر با خواندن این آیه: «در میان مؤمنان مردانى هستند كه بر سر عهدى كه با خدا بستند، صادقانه ایستاده‏اند؛ بعضى پیمان خود را به آخر بردند و بعضى دیگر در انتظارند، و هرگز تبدیل و تغییرى در عهد و پیمان خود ندادند»، مقام وفاى او را ستود.
امام وقتى از خبر شهادت مُسلم و هانى آگاه شد، خطاب به یاران فرمود: «هر یك از شما كه سر برگشتن دارد، برگردد. از سوى ما حقى بر گردنش نیست.» حتى به برادران و خانواده مسلم اصرار كرد كه پس از شهادت او برگردید، ولى آنان قاطعانه و عاشقانه اعلام وفادارى كردند و چنین بود كه امام در شب عاشورا، یاران خویش را صادق‏ترین و باوفاترین یاران معرفى كرد.
شهیدان كربلا، جان‏بازى در ركاب آن حضرت را وفاى به عهد مى‏دانستند و امضاى خون بر پیمان خویش مى‏زدند. در كشاكش جنگ، یكى از یاران امام كه خود را در برابر شمشیرها و تیرهاى دشمن قرار مى‏داد تا به امام آسیبى نرسد، رو به سیدالشهداء كرد و پرسید: اى پسر پیامبر! آیا به عهد خود وفا كردم؟ حضرت فرمود: آرى، تو در بهشت پیش روى منى، سلام مرا به پیامبر برسان.
در زیارت امام حسین علیه‏السلام نیز خطاب به آن حضرت مى‏گوییم: «شهادت مى‏دهم كه تو به عهد خدا وفا، و تا رسیدن به شهادت در راه او جهاد كردى».

موقعیت‏شناسى

كربلا، جغرافیاى بصیرت و تاریخِ زمان‏آگاهى و موقعیت‏شناسى است. اینكه انسان بداند كجا ایستاده است و بایسته‏ترین كارها در این لحظه چیست، به بینشى عمیق و دانشى دقیق نیازمند است؛ چیزى كه یاران حسین علیه‏السلام از آن سرشار بودند.
بصیرت‏مندان دین‏شناس و ره‏پویان آگاه مى‏دانند كه در هنگامه خطیر تصمیم‏گیرى، دمى درنگ، چه فاجعه‏ها خواهد آفرید. مى‏دانند بهانه، بهاى انسان را از وى مى‏ستاند و به پرت‏گاه خوارى مى‏افكند. در روزگار حسین علیه‏السلام ، خودگم‏كردگان و زمان‏ناشناسان فراوان بودند؛ مردانى كه دنیاى خود را بر دین خدا ترجیح مى‏دادند، آنان كه امام در توصیفشان فرمود: «مردم بندگان دنیایند و دین، تنها بازیچه زبان‏هایشان است. دین را تا آن‏گاه خواهانند كه معاش و دنیایشان فراخ و مهیا باشد و هرگاه در آزمون و بلا قرار گیرند، دین‏داران اندك مى‏شوند.» یاران حسین علیه‏السلام فرصت عزیز و تكرارناپذیر «بودن با حسین» را مى‏فهمیدند و مى‏دانستند اگر بروند و اگر امام را رها كنند، مهم‏ترین موقعیت و فرصت تاریخى را از دست داده‏اند. سخنان پرشور هم‏رزمان امام در شب رخصت دادن ایشان به یاران براى رفتن، پاسخ حضرت عباس علیه‏السلام و برادرانش به امان‏نامه شمر بن ذى الجوشن و پیوستن حر بن یزید ریاحى و برخى دیگر به سپاه حسین علیه‏السلام ، همه و همه ترجمان درك فرصت بزرگى است كه یاران بصیر اباعبدالله قدر و ارج آن را مى‏دانستند.

منزلت‏بخشى به یاران

یكى از ظریف‏ترین و تأمل‏برانگیزترین مسائل عاشورا، نوع ارتباط امام با یاران و هم‏سفران خویش است. این ارتباط، آمیزه‏اى از ستایش و پالایش و رشدبخشى است. امام در همه صحنه‏هاى كربلا نشان داد یاران خویش و ایمان و صلابت آنان را باور دارد و مى‏داند كه در لحظه‏هاى دشوار و در تنگناى حوادث، پایدار و شكیبا مى‏مانند. در شب عاشورا، وقتى حضرت زینب علیهاالسلام درباره یاران از امام پرسید كه آیا آنان را آزموده‏اى كه در فرداى نبرد و خطر تو را رها نكنند و خیمه‏هاى زنان اهل‏بیت را در كام حادثه وانگذارند، امام حسین علیه‏السلام در توصیفى شكوه‏مند و شگفت فرمود: «به خدا سوگند، آنان را آزموده‏ام و آنان را صخره‏هاى ستبر و نفوذناپذیر كوهستان و شیفتگان به مرگ یافتم».
امام در هر موقعیت، همراهان پایدار و شكیباى خویش را تكریم و تجلیل و حتى آنان را بى‏بدیل‏ترین اصحاب و بى‏نظیرترین یاران تاریخ معرفى مى‏كند. توصیفات كم‏نظیرى كه درباره آزادمرد كربلا؛ حُر یا آن پیر پاك‏باز؛ حبیب بن مظاهر و یاران شهید قبل از عاشورا؛ مسلم بن عقیل و هانى بن عروه دارد، گوشه‏اى از منزلت‏بخشى امام به آنان است. یكى دیگر از جلوه‏هاى درخشان این معنا، نشستن امام در كنار شهیدان در آخرین لحظات، سر آنها بر زانو نهادن و خون و غبار از چهره گرفتنشان است.

شیفتگان شهادت

كربلا، مقتل عاشقان و مشهد شهیدان پاك‏باز است. وقتى امام حسین علیه‏السلام مى‏خواست از مكه حركت كند، با خواندن خطبه‏اى كه در آن از زیبایى مرگ سرخ در راه خدا براى جوان‏مردان سخن مى‏گفت، از مردمان خواست هر كه آمادگى بذل جان و خون دارد، همراه او بیاید. امام در رویارویى با لشكر حر و جلوگیرى او از رفتن آن حضرت به كوفه نیز چنین فرمود: «آیا مرا از مرگ مى‏ترسانى؟ تیرت به خطا رفته و گمانت بیهوده است. شما بیش از این نیست كه مرا بكشید؛ آفرین به مرگ در راه خدا.» امام در توصیف یارانش مى‏فرماید: «آنان را صخره‏هاى ستبر و نفوذناپذیر كوهستان و شیفتگان به مرگ یافتم؛ آن‏سان كه كودك شیرخوار، شیفته و دل‏بسته آغوش مادر و نوشیدن شیر اوست».
در شب عاشورا، سخنان پرشور یاران حسین علیه‏السلام چون حضرت عباس، مسلم بن عُوسجه و زُهیر بن قین كه همه زخم و رنج هزاران نیزه و شمشیر و چشیدن طعم هزاران مرگ را در راه خدا و هدف حسین علیه‏السلام به جان پذیرفتند، نشان از شیفتگى آنان به شهادت بود. در كربلا، حتى نوجوان بصیر و دلاورى چون قاسم بن الحسن، مرگ را شیرین‏تر از عسل دانست و به استقبالش شتافت. با این معرفت و شهود بود كه یاران حسین علیه‏السلام ، عاشقانه در باران تیر و نیزه و شمشیر و خطر ایستادند و جام شهادت نوشیدند.

وحدت و هم‏دلى

جان گرگان و سگان هر یك جداست 
متحد جان‏هاى شیران خداست 
كربلا، جلوه‏گاه وحدت و هم‏دلى است. وحدت در جهت‏گیرى، وحدت در بیان و رفتار، وحدت در رهبرى و وحدت در خلق و خو، ویژگى ممتاز یاران حسین علیه‏السلام است. در كربلا هر كس از خویش براى دیگران مى‏گذرد. كدام صحنه شكوه‏مندتر از اینكه سردار ساقى كربلا، به شریعه برسد و آب خنك و زلال دستش را بنوازد، ولى یاد عطش دیگران، او را تشنه از شریعه بیرون آورد. در صحنه نبرد نیز هرگاه یك یا چند تن به میدان مى‏رفتند و مى‏جنگیدند و به محاصره دشمن مى‏افتادند، دیگران و به ویژه ابوالفضل به میدان مى‏رفتند، محاصره را مى‏شكستند و به نجات یاران و هم‏دلان مى‏پرداختند.
تاریخ‏نویسان در روایت خود از كربلا، در هیچ صحنه و هیچ منزلى، كوچك‏ترین نشانى از اختلاف، چندگانگى اندیشه و نزاع فكرى میان یاران امام حسین علیه‏السلام ننوشته‏اند. به شهادت آگاهان، اگرچه تعدادى از همراهان لشكر عمر سعد چون حر و فرزندانش به سپاه امام پیوستند، ولى هیچ‏یك از یاران همراه حسین علیه‏السلام به تردید و تزلزل دچار نگشت و به سپاه عمر سعد نپیوست. بى‏شك، در هیچ زمین و زمانى، انسان‏هایى چنین یگانه و یك‏دل نمى‏توان یافت و تردیدى نیست كه هرگاه و هرجا از این دست انسان‏ها فراهم آیند، پیروزى و دشمن‏شكنى، هم‏گام و همراهشان خواهد بود.

مادر ادب

زن گفت: از حسین برایم بگو. مرد سر به زیر انداخت و گفت: چهار پسر برومندت، ... پسرانت در ركاب حسین شهید شدند... و زن دوباره گفت: از حسین برایم بگو! مرد آشكارا به لرزه افتاده بود: عباس... ابوالفضل محبوب تو... دست‏هایش... چشم‏هایش... سرش... و زن بى‏توجه به گفته‏هاى مرد دوباره پرسید: رگ‏هاى قلبم را از انتظار پاره كردى مرد! فرزندانم و هر چه در زیر این آسمان نیلگون است، فداى حسین باد. مرا از سلامت او خبر بده.
ام‏البنین(سلام الله علیها) شهادت حسین (سلام الله علیه) را كه دانست، شیون سر داد. چنان نوحه مى‏سرود و مى‏گریست كه مردم مدینه به گردش جمع مى‏شدند و با او همراهى مى‏كردند. غصه ی ام البنین، قصه‏اى داشت كه حتى مروان بن حكم هم با شنیدنش به پهناى صورت اشك ریخت.

اشكواره
فقط یك حاجت

بى‏دست ماند و داد خدا دست خود به او 
آنان كه منكرند، بگو روبه‏رو كنند 
گر دست او نه دست خدایى است پس چرا 
از شاه تا گدا همه رو سوى او كنند 
دربار او چو قبله ارباب حاجت است 
باب الحوائجش همه‏جا گفت‏وگو كنند 
فقط نتوانست حاجت یك نفر را بدهد، آن هم تقاضاى آب حضرت سكینه بود. براى همین هم گفته‏اند وقتى به زیارت قبر حضرت عباس مى‏روید، هر حاجتى دارید بگویید، فقط نامى از سكینه نبرید.

خواهرم، آرام باش

امام به خیمه زینب رفت. زینب واگویه‏هاى بسیار براى برادر داشت و هراسى از فردا و از تنهایى و غربت. امام حسین علیه‏السلام خواهرش را تسلا داد. گویا مى‏فرمود: خواهرم، زینب! من هیچ‏گاه تو را تنها نمى‏گذارم. همه‏جا همراهت هستم؛ در گودى قتل‏گاه، روى نیزه‏ها، كنار كجاوه و حتى در مجلس یزید.

قرآن بخوان

و حسین علیه‏السلام از آنان یك شب مهلت خواست تا قرآن و نماز بخواند.
حسین جان! امشب را آسوده قرآن بخوان؛ چون فردا باید بر فراز نیزه قرآن بخوانى. در تشت طلا در مجلس یزید و آنان، قرآن تو را با چوب خیزران پاسخ مى‏دهند.

فقط یك‏بار

امام همیشه با دیدن عباس لبخند مى‏زد. گویا همه غم و اندوهش از میان مى‏رفت، ولى یك‏بار وقتى برادرش را دید، چهره‏اش غمگین شد. انگار اندوه همه عالم را به او داده‏اند؛ همان‏جا كه فرمود: «برادرم! الان كمرم شكست».

تاسوعاى جبهه‏ها

در طول تاریخ حماسه، كربلا همیشه نماد ایثار و جانبازى و شور و شوق شهادت‏طلبى بوده است و كربلاییان، رادمردان همیشه تاریخ عزت و شرف. در حماسه دفاع مقدس ایران نیز رزمندگان اسلام به آینه‏دارى مولایشان حسین و به شوق حرم مطهر او جبهه‏ها را در مى‏نوردیدند و رو به كعبه عشق كربلاى سیدالشهداء شهید مى‏شدند:
در حسرت كوى كربلا مى‏رفتند 
مشتاق به سوى كربلا مى‏رفتند 
گلگون تن و خونین كفن و بى‏پروبال 
این‏گونه به سوى كربلا مى‏رفتند 

تیر و تركش لازم نیست

داشتیم برمى‏گشتیم عقب. سر راه دیدیم ده، دوازده نفرى افتاده‏اند روى زمین. از بچه‏هاى خودمان بودند. رفتیم بالاى سرشان. نه تیرى خورده بودند، نه تركشى، نه هیچ. سرم را گذاشتم روى سینه یكى‏شان. قلبش مى‏زد؛ آرامِ آرامِ آرام.
زیر آفتاب شصت، هفتاد درجه، براى مردن، تیر و تركش لازم نیست؛ چند ساعت آب نداشته باشى، كافى است.

ایثار

قمقمه‏ام هنوز آب داشت؛ سر جمع چهار پنج قُلپ. یك زخمى افتاده بود زمین. رفتم تا بهش آب بدم. لب‏هاش بدجورى قاچ خورده بود. نگاهم كرد. گفت: «من تشنه‏ام نیست. بده به اون. خیلى تشنه‏شه.» پا شدم رفتم طرف آن‏كه نشانم داده بود. قمقمه را گذاشتم رو لب‏هاش. قمقمه خونى شد. با دست بى‏رمقش دستم را كنار زد. یكى دیگر را نشان داد. رفتم طرف سومى. چند قطره آب ریختم توى دهنش. تمام كرده بود. آمدم سراغ دوتاى قبلى. آنها هم رفته بودند.

نصف لیوان

آب، جیره‏بندى شده بود. آن هم از تانكرى كه یك صبح تا شب زیر تیغ آفتاب مانده بود. مگر مى‏شد خورد. به من آب نرسید. لیوان را به من داد و گفت: «من زیاد تشنه‏ام نیست. نصفش رو خوردم، بقیه‏اش را تو بخور.» گرفتم و خوردم. فردایش بچه‏ها گفتند كه اصلاً جیره هر كس نصف لیوان آب بوده.

از تشنگى

رفته بودند پى مجروح‏هاى دیشب. حالا برگشته بودند دست خالى. گریه مى‏كردند. پرسیدم: پس چرا دست خالى؟ مى‏گفتند: همه شهید شده بودند. حتى آنهایى كه فقط یك تركش كوچك خورده بودند. هر كى نتوانسته بود دیشب خودش را بكشاند عقب، شهید شده بود. گفتم: تیر خلاص بهشون زده بودند؟ گفت: نه، از تشنگى.

همه ماندند

همه اسلحه‏هاشان را دادند و ساك‏هایشان را تحویل گرفتند كه صبح راه بیفتند سمت تهران. تو چادر بودیم، پیش حاج حسین. نصف شب بود. از ستاد خواستندش. نامه‏اى بود از فرمانده سپاه كه «جاده اُمُّ القَصر ناامن شده و ما نیرو نیاز داریم. با توجه به اینكه بچه‏ها خسته‏اند، اجبارى در كار نیست.» حاجى گفت: بچه‏ها را صدا كنید. نصف شب بود. بچه‏ها در محوطه جمع شدند. حاجى رو به بچه‏ها گفت: «اجبارى براى رفتن نداریم. اما الان دست‏خطى به من رسیده كه خود من را موظف كرده بروم. هر كدام از عزیزان كه مى‏توانند، با من بیایند. هر كدام هم كه خستگى عارضشون شده، بروند سمت تهران».
همه اسلحه‏هاشان را تحویل گرفتند و ساك‏هایشان را پس دادند.

72یار

بعد از سخن‏رانى پرسوز آقا، دیگر آرام و قرار نداشتیم. راه افتادیم جنوب؛ از چزّابه تا موسیان. قرار گذاشتیم مراسم تشییع داشته باشیم، اما عملى نبود؛ شهید كم داشتیم. توى بیابان‏ها راه مى‏افتادیم و بلند بلند داد مى‏زدیم: «آن روز فرمان رهبرتان را لبیك گفتید و تنهایش نگذاشتید، امروز هم خودتان مى‏دانید».
چهار روز بیشتر نگذشته بود كه چند تا كاروان شهید تحویلمان دادند. رفتیم ستاد معراج براى آمارگیرى. شاید اتفاقى بود، اما 72 تا بودند؛ 72 یار. در مراسم، در جواب یكى از دوستان كه پرسید از قصد 72 تا آوردید؟ به خداى حسین قسم خوردم حتى یك شهید دیگر نداشتیم كه نیاورده باشیم.

مقر حضرت ابوالفضل علیه السلام

بدن‏هاى شهدا پیدا نمى‏شد. یكى از بچه‏هاى تفحص گفت: بیایید به قمر بنى هاشم متوسل شویم. نشستیم و به دست‏هاى علمدار سیدالشهداء متوسل شدیم. درست است كه دست‏هاى قمر بنى هاشم قطع شد، اما باب الحوائج است. بعد رفتیم و دوباره جست‏وجو را شروع كردیم. یك جنازه زیر خاك دیدیم. الله اكبر! اسم این شهید عباس بود؛ شهید عباس امیرى. گفتند شاید پیدا شدن شهیدى به نام عباس اتفاقى است. گشتند و یك جنازه دیگر پیدا شد كه دست راستش در عملیاتى دیگر قطع شده و مصنوعى بود. او را بیرون آوردند. دیدند اسمش ابوالفضل است. گفتیم: اسم اینجا را بگذاریم «مقر ابوالفضل العباس».

تك‏بیت‏هاى ناب

در حریمت نه فقط دل‏شدگان حیرانند 
عشق هم دست به دامان تو دارد عباس 

***

اى بسته بر زیارت قدّ تو قامت آب 
شرمنده مروت تو تا قیامت آب 

***

تا دست بسته باز كنى مشت آب را 
داغت شكست هفت كمر پشت آب را 

***

جوشیدن بحر وفا، معناى عباس 
لب تشنه رفتن تا خدا، معناى عباس 

***

دست و مشك و عَلَمى لازمه هر سقاست 
دست عباس تو از این همه اسباب تهى است 

***

بى دست ماند و داد خدا دست خود به او 
آنان كه منكرند، بگو روبه‏رو كنند 

***

نازم این همت كه عباس آید از دریا، ولى 
آب بر دوش است و لب‏ها همچنان خشكیده است 

***

دادى دو دست و دست دو عالم به سوى توست 
ساقى تویى و باده ما از سبوى توست

*** 

قمر هاشمیان بود كه تیراندازان 
چشم خود باز نمودند به استهلالش 

***

دل سوخت زین اَلَم كه به میدان كارزار 
دشمن هر آنچه تیر به او زد، خطا نكرد 

***

دستت به آب لب نزد و لب به آب دست 
حیران نهاده‏اى به لب، انگشت آب را 

***

یك تن كسى ندیده و چندین هزار تیر 
یك گل كسى ندیده و چندین هزار خار 

چند رباعى تاسوعایى

اى كعبه به داغ ماتمت نیلى‏پوش 
وز تشنگى‏ات، فرات در جوش و خروش 
جز تو كه فرات، رشحه‏اى از یَم توست 
دریا نشنیدم كشد مَشك به دوش 

*********

بسیار گریست تا كه بى‏تاب شد آب 
خون ریخت ز دیدگان و خوناب شد آب 
از شدت تشنه‏كامى‏ات اى سقا 
آن روز ز شرم روى تو، آب شد آب 

*********

از رفعت جاهت شهدا رَشك برند 
وز بهر نثارت گهر اشك برند 
مشكى كه پرآب كردى از كوثر عشق 
خلق دو جهان فیض از آن مشك برند 

*********

اصغر از سوز عطش خواب نداشت 
تب به دل داشت، ولى تاب نداشت 
آتشى داشت دل اهل حرم 
خیمه آل على آب نداشت 

*********

بركند دل از جهان و تقدیم تو كرد 
خون ریخت ز دیدگان و تقدیم تو كرد 
چون تیر به مشك خورد و رفت آب از دست بر دست نهاد جان و تقدیم تو كرد 

*********

زان دست كه چون پرنده بى‏تاب افتاد 
بر سطح كِرخت آب‏ها تاب افتاد 
دست تو چو رود تا ابد جارى شد 
زان روى كه در حمایت از آب افتاد 

*********

وقتى كه شكست قامتش از غم او 
بارید بر او هزار پیكان ز عدو 
بشنید كه كافرى همى‏زد فریاد 
كاى سید هاشمى علمدارت كو 

*********

دامن علقمه و باغ گل یاس یكى است 
حرم ساقى و سرچشمه احساس یكى است 
سیر كردم عدد ابجد و دیدم به حساب 
نام زیباى اباصالح و عباس یكى است 

*********

از عطر گل یاس بگو اى دل من 
از آیه احساس بگو اى دل من 
وقتى كه به آب مى‏رسى با لب خشك 
یا حضرت عباس بگو اى دل من 


ارسال شده در تاریخ : جمعه 13 آذر 1390برچسب:, :: 10:56 :: توسط : علی منجزی
درباره وبلاگ
به وبلاگ من خوش آمدید
آخرین مطالب
آرشيو وبلاگ
نويسندگان
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان ما منتظریم و آدرس monje.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.






ورود اعضا:


نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:

برای ثبت نام در خبرنامه ایمیل خود را وارد نمایید




آمار وب سایت:
 

بازدید امروز : 2
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 2
بازدید ماه : 2
بازدید کل : 13422
تعداد مطالب : 55
تعداد نظرات : 0
تعداد آنلاین : 1